صد سال داستانِ ایرانی یا فارسی؟
هیچ توجه کردهاید که این روزها که داریم در چارچوب پویش «صد سال شمسی، ده داستان فارسی» و نظرخواهی دربارهی ادبیات داستانی صد سال گذشتهی ایران، داستانهای برترمان را برمیگزینیم، نه در انتخابهایمان و نه در فهرست طولانی آثاری که محض یادآوری پیشنهاد شده است، هیچ داستانی به زبانی جز فارسی وجود ندارد. انگار نه انگار که زبان مادری میلیونها نفر از مردم این کشور نه فارسی که ترکی، کردی، عربی، بلوچی، ارمنی و غیره است. دلیل این امر هرچه باشد، این وضعیت وضعیت زیبایی نیست. اما دلیلش چیست؟
هیچ توجه کردهاید که این روزها که داریم در چارچوب پویش «صد سال شمسی، ده داستان فارسی» و نظرخواهی دربارهی ادبیات داستانی صد سال گذشتهی ایران، داستانهای برترمان را برمیگزینیم، نه در انتخابهایمان و نه در فهرست طولانی آثاری که محض یادآوری پیشنهاد شده است، هیچ داستانی به زبانی جز فارسی وجود ندارد. انگار نه انگار که زبان مادری میلیونها نفر از مردم این کشور نه فارسی که ترکی، کردی، عربی، بلوچی، ارمنی و غیره است. دلیل این امر هرچه باشد، این وضعیت وضعیت زیبایی نیست. اما دلیلش چیست؟
دو دلیل میتوان فرض کرد: یا اثر داستانی برجستهای به این زبانهای ایرانی غیر از فارسی خلق نشده است، یا اثری خلق شده اما ما از آنها خبر نداریم، آنها را نخواندهایم یا حتی نامشان را نشنیدهایم. از منظر نکتهای که مورد بحث این نوشته است، این دو حالت زیاد فرقی نمیکنند.
اگر اثری خلق نشده است دلیلش چیست؟ اینکه زبانهای غیرفارسی ایران، به زبانهای شفاهی تقلیل یافتهاند و در آنها کارهای ادبی (نوشتاری) شاخص خلق نمیشود. احتمالاً نویسندگانشان وقتی کارشان جدی میشود به فارسی رو میآورند و به فارسی مینویسند و در نتیجه، کاربرد آن زبان به حلقههای خانوادگی و دوستانه و رفع نیازهای اساسی روزمره مثل خرید و مانند آن محدود میشود. و این امر به طور طبیعی اتفاق نمیافتد بلکه محصول سیاستهای آموزشی و فرهنگی حکومت مرکزی است.
اما اگر رمانها و داستانهای شاخصی به کردی یا بلوچی مثلاً نوشته شدهاند و ما خبر نداریم، باز بدا به حال ما! آیا این جز بیارتباطی ما را با آنچه در حوزههای فرهنگی و ادبیات غیرفارسی ایران رخ میدهد نشان میدهد؟
این را هم بگویم که فرض این نوشته و طرح این پرسش که «صد سال داستان ایرانی یا فارسی؟»، این است که ما یک زبان سراسری برای کل ایران داریم که آن زبان فارسی است که هم زبان تبادل آرا و فرهنگ سراسری ایران است و هم ضامن همبستگی ملی ایرانیان. اما این موقعیت زبان فارسی نافی وجود زبانهای دیگری در این سرزمین نیست. و خلق ادبیات و محصولات فرهنگی به زبانهای منطقهای غیرفارسی هیچ لطمهای به تقویت آن زبان سراسری نمیزند، بلکه به استحکام آن کمک هم میکند.
واقعیت این است که مشکل فقط سیاستهای دولتی نیستند. هرچند اینها ــ از جمله موضوع آموزش زبانهای بومی در مقطع ابتدایی به کودکان مناطق مختلف کشور ــ مهم هستند. اما شاید مهمتر از اینها، تفکر حاکم بر فضای روشنفکران ایران از جمله نویسندگان و منتقدان ادبی است که امری مانند این را که در میان ده داستان برگزیدهشان هیچ داستانی به زبانی جز فارسی وجود ندارد، طبیعی و بدیهی میانگارد و حتی متوجه این امر عجیب نمیشود یا اگر بشود آن را عجیب نمیانگارد.
اما چه باید کرد؟ منظورم در همین حوزهی تنگ بررسی ادبیات داستانی صد سال گذشته است.
خب، دوستان و نویسندگان ما که زبان مادریشان جز فارسی است اظهار نظر کنند و کمی ما را روشن کنند. آیا آثار ادبی شاخصی به دیگر زبانهای ایرانی آفریده شده است؟ اگر پاسخ آری است آنها را معرفی کنند. اگر این آثار ارزشش را دارند چرا تاکنون به فارسی ترجمه نشدهاند؟ میتوان به برنامههای جدیتری برای معرفی این گونه آثار ارزشمند اندیشید. اگر چنین آثاری وجود ندارند، دوستان سخنگوی آن زبانها برایمان تحلیل کنند که چرا وضعیت از این قرار است.
این را هم بگویم که توزیع جغرافیایی مکان رویداد داستانهای صد سال گذشته توزیع متناسب و متنوعی است. داستانها در جنوب، شمال، غرب و شرق کشور میگذرند. دولتآبادی از خراسان مینویسد و احمد محمود از خوزستان، درویشیان را از غرب داریم و ساعدی و بهرنگی را از آذربایجان و مکتب داستاننویسی اصفهان را در کنار همهی اینها.
و چه عالی است این تنوع! اما این نویسندگان همه آثار مهمشان را به فارسی نوشتهاند، هرچند زبان مادریشان فارسی نبوده است. این هم ایرادی ندارد اگر حقیقتاً حق انتخابی در کار بوده باشد. به هر رو قابلفهم است که اگر نویسندهای میخواهد در سطح ایران به طور گسترده خوانده شود باید به فارسی بنویسد. یا به زبان مادریاش بنویسد و همزمان به فارسی ترجمه شود.
اما حتی این موضوع هم بررسی نشده است که این امر ــ اینکه زبان مادری بسیاری از نویسندگانمان فارسی نبوده است ــ چه تاثیری بر زبان فارسی گذاشته است. قاعدتاً حتماً باید تاثیر گذاشته باشد. نکته این است که واقعیت چندزبانه بودن این کشور در ذهن روشنفکر ایرانی خط خورده است. باشد که در آینده چنین نباشد.