خلاصهای از پروژه فکری سید جواد طباطبایی
اگر قرار باشد در فقط هزار کلمه پروژه فکری عمر سید جواد طباطبایی را خلاصه کنید، چطور این کار را انجام میدهید؟ این یادداشت تلاش کرده برای انجام دادن این کار نشدنی. پروژه فکری او اندیشیدن به دلایل امتناع اندیشگی در ایران است و زوال فکری تمدنی را برمیرسد. جواد طباطبایی در آثار بعدیاش روی مساله ایران متمرکز شد و این که چگونه فرهنگی بدون در اختیار داشتن مرکزیتی سیاسی برای قرنها، توانست پایدار بماند و ادامه پیدا کند و به یک «درونِ بیرون» از فرهنگ اسلامی تبدیل شود.
اگر قرار باشد در فقط هزار کلمه پروژه فکری عمر سید جواد طباطبایی را خلاصه کنید، چطور این کار را انجام میدهید؟ این یادداشت تلاش کرده برای انجام دادن این کار نشدنی. پروژه فکری او اندیشیدن به دلایل امتناع اندیشگی در ایران است و زوال فکری تمدنی را برمیرسد. جواد طباطبایی در آثار بعدیاش روی مساله ایران متمرکز شد و این که چگونه فرهنگی بدون در اختیار داشتن مرکزیتی سیاسی برای قرنها، توانست پایدار بماند و ادامه پیدا کند و به یک «درونِ بیرون» از فرهنگ اسلامی تبدیل شود.
چرا مدرنیته در اروپا ممکن شد، اما برخلاف غرب، در ایران امکان تحقق نیافت؟ این سوال اساسی پروژه فکری سیدجواد طباطبایی (1324 – 1401) بود. سوالی که او تلاش کرد از محور فلسفه سیاسی به پاسخ آن نزدیک شود.
چهار دهه فعالیت فکری سیدجواد طباطبایی در دو دهه اول روی «زوال» تمدنی ایران اسلامی و دلایل آن متمرکز بود و در سالهای بعدی روی ایدهی «تداوم» ایران. «انحطاط»، «زوال» و «گسست» واژگان کلیدی دوران اول هستند و تاریخ قرون طلایی تمدن ایرانی-اسلامی مورد مطالعاتی این دوره. در مقابل «تداوم»، «هویت ملی» و «ایرانشهر» واژگان کلیدی دوران دوم هستند و تاریخ معاصر و تاریخ پیش از اسلام موردهای مطالعاتی.
طباطبایی برای رسیدن به پاسخ سوال کلیدی خود -که سوال خیلی دیگر از متفکران و اساساً سوال اصلی روشنفکری در ایران و بسیاری کشورهای شرق است- تبیینها و تئوریهای رایج در علوم اجتماعی را رد میکند. اول آنکه برخلاف آنان که بر دلایل مادی چون استعمار و رانت و استبداد شرقی و انحصار منابع آب و غیره تمرکز میکنند، او بحث را به حیطه فکر و مشخصاً فلسفه سیاسی میکشاند.
طباطبایی تاریخنگاری ایرانی را جدی نمیداند چون پیشنیاز تاریخنگاری جدی، منظر فلسفی داشتن است. او اساس کار خویش را بر فلسفه هگل میگذارد که بیشتر با سیر عقل و بنیانهای فکری سروکار دارد. بنابراین به قرون ماضی میرود و تاریخ اندیشهها را بررسی میکند.
طباطبایی دوران زرین تمدن ایرانی-اسلامی را از قرن سوم تا هفتم هجری میداند. دورانی که خردگرایی ایرانی پذیرای دو «دیگری» تمدنی پیش از خود بود. یعنی فلسفه سیاسی پیشااسلامی ایران و اندیشه سیاسی یونانیان که در ابتدای خلافت عباسیان -به همت ایرانیها- به طور گسترده به عربی ترجمه شده بود. ایرانیان پیش از اسلام شاهنشاهیهایی به شکل امپراتوری داشتند.
طباطبایی اعتقاد دارد روح فرهنگ ایرانشهری که در قالب سیاسی شاهنشاهی تجسد مییافت، با استبداد فکر نمیخواند. چون استبداد یعنی تکصدایی سیاسی و شاهنشاهی یعنی کثرت دولتها، و در نتیجه کثرت فرهنگها، مذاهب و فکر. به همین علت بود که ایرانیان از پذیرش قلبی و عملی دستگاه یکسانساز خلافت سر باز زدند و ایران با روح ایرانشهری که هنوز به رغم تغییر مذهب مثل کانالی که رود در آن جریان پیدا میکند زنده بود، فرهنگی کثرتگرا ساخت که بزرگانی چون ابن سینا، ابوریحان بیرونی، فارابی، فردوسی، خیام، خواجه نظام الملک و ناصرخسرو در آن بالیدند و آن چهارقرن طلایی را آفریدند.
اما وقوع دو اتفاق عمده خردورزی پاگرفته در ایران پسااسلامی را از میان برد. اولی رواج راستکیشی مذهبی بود که با حکومت مقتدر و تندخوی سلجوقی بر ایران حاکم شد و دوم ظهور اندیشه عرفانی که از فجایع سیاسی دوران مثل حمله مغول تغذیه کرد و ذهن «ایمانمحور» و «شریعت-آیینمحور» را حاکم کرد و سرانجام با چیره شدن ایلات صفوی اتحاد سلطنت و مذهب و عرفان کامل شد و ایران به محاق زوال فرورفت.
پس از آن اگرچه ایرانیان در هر رویارویی تحمیلی-نظامی با غرب (جنگ چالدران، جنگهای خفتبار با روسها و مواجهههای استعماری با انگلستان) احساس تحقیر کردند و به دنبال نوسازی و فهم دلایل این عقبماندگی رفتند اما زوال تمدنی ریشهدارتر از این حرفهاست. زیرا به امتناع اندیشه میانجامد. سنت متصلب و مسدود شد و توان درک آگاهی نو را از دست داد. بنابراین انسان ایرانی که داخل سنت زاییده میشود و در این کانال فکر میکند قادر به برونرفت از چالهای که درون آن قرار دارد نیست.
طباطبایی به نهضت مشروطه هم به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ مملکت توجه ویژه دارد و بخش عظیمی از تالیفات و کارهایش در جهت فهم این پیچ عمده تاریخ معاصر ایران است. او مشروطه را گامی در جهت احیای امر ملی میداند.. اما افتاد مشکلها. طباطبایی معتقد است «بیرون آمدن از این تنگنا در گروی برافروختن جدالی است میان قدیم و جدید که تاکنون مجال شعلهور شدن پیدا نکرده است؛ چرا که قدیم چیزی نیست مگر سنتی استخوانیشده و متصلب و جدید/مدرن هم به ناچار در پی تصلب سنت برای ایرانیان ناشناخته مانده است» (نظریه حکومت قانون)
طباطبایی انقلاب سال 57 ایران را جنبشی در خلاف جهت مشروطه میداند. انقلابی که در آن اردوگاهی متحدشده از سنتگرایان ضدمشروطه (نوادگان فکری شیخ فضلالله نوری)، متاثران از ایدئولوژیهای بومیگرایانه یا جهانسوممحور، رمانتیستهای هایدگری، مارکسیستهای ارتدوکس و مارکسیستهای جهانسومی معتقد به جنگ چریکی و در نهایت روشنفکران دینی دست در دست هم نهادند.
در دو دهه اخیر او به «مسالهی ایران» بیشتر اندیشید. به عنوان کلیتی که حتی بدون داشتن مرکزیتی سیاسی در طول دورانی بیش از دوهزار سال همچنان پایدار مانده. چه چیزی ایران را ایران کرد؟ در این راه قرائتی نوین از تاریخ ایران را برجسته کرد که در پیوند با ایران باستان بود. پیوندی که با وجود تغییر مذهب و با وجود قرنها محرومیت از تجسد سیاسی اما همچنان از طریق روح ایرانشهری، متون ادبی و زبان فارسی پایدار ماند.
او به لحاظ سیاسی مدافع «ایران بزرگ فرهنگی» بود و ایران را همیشه متشکل از اجزاء متفاوت میدانست که در عین حفظ وِیژگیهای تکین خود، کلی هماهنگ میسازند. ایران همهی این اجزاء است و این اجزاء در عین تفاوت در نهایت خودِ ایرانند.
اگر چه در عرصه سیاست گروههای متفاوتی به او نزدیک شدند اما در نهایت طباطبایی را باید از رفتار و پوشش و نوشتههایش خواند نه از روی اینکه چه کسانی برایش سر و دست شکاندهاند. از قدیمالایام همچنین گفتهاند مرد را باید از روی دشمنش شناخت. دشمنان او هم کم نبودند. زبان سیدجواد طباطبایی هم در درگیریهای قلمی با این مخالفین بسیار بسیار تند بود.
او را اگر یک متفکر راستگرا، ایرانگرا و متمرکز روی فلسفه سیاسی و دولتسازی توصیف کنیم، با تمام خصمهای این صفات درگیر بود. با روشنفکران دینی، بسیاری از چهرههای جامعهشناسی چپ، با قومگرایان که ایرانِ موصوف او را دوست نمیداشتند و به ملیتهای مختلف تحت ستم در ایران اعتقاد داشتند، و نحلههای مختلف درخت اندیشگی نئومارکسیسم.
سیدجواد طباطبایی در 1324 در تبریز به دنیا آمده بود. شهر ترکزبانانی که موسس ناسیونالیسم ایرانی هم هستند و شهر مجاهدین مشروطه. سال 1348 از دانشکده حقوق و علوم سیاسی ایران لیسانس حقوق گرفت و پیش از آن آموزش به سبک قدیم و تلمذ نزد اساتید قدیم را هم تجربه کرده بود. فوق لیسانس و دکترای علوم سیاسی را در سوربن پاریس گذراند و در سال 1363 پایاننامه خود را با موضوع «گفتاری درباره اندیشه سیاسی هگل؛ برآمدن از 1794 تا 1806» دفاع کرد و به ایران آمد و در انجمن فلسفه ایران، دانشگاه تهران و دانشگاه ملی (شهید بهشتی بعدی) به کار پرداخت.
تا یک دهه بعد به خاطر اشتهار به «لیبرال بودن» که در آن دهه فحشی ایدئولوژیک هم بود از هرسه اینها اخراج شد. از جمله اخراجش از دانشگاه تهران در سال 1374 به دنبال انتقاد از نظام قضایی ایران که مصونیت حقوقی را مختل میکرد.
در سالهای بعد در موسسات خصوصی تدریس کرد و سمتهای پژوهشی در دایره المعارف بزرگ اسلامی، دانشکده علوم برلین و موسس مطالعات عالی پاریس داشت و از قضا تمام آثار اصلی خود را پس از این نوشت. «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» (1374)، «زوال اندیشه سیاسی در ایران» (1373)، «ابن خلدون و علوم اجتماعی» (1374) و پروژه تاملی درباره ایران و کتابهایی درمورد مشروطیت را در دهه 80.
چهارسال اخیر را خارج از ایران به سر میبرد و به همین دلیل به لحاظ سیاسی بسیار آزادانهتر اظهارنظر کرد که بعدها برای مورخین اندیشه بسیار مفید خواهد بود. اما سرانجام در 77 سالگی بیماری سرطان که برای حدود یک دهه در تنش خانه کرده بود او را از پا انداخت. آثارش اما هنوز و همچنان و شاید تا سالها بعد زندهاند. باید دید جامعه ایران به کدام سو میرود و چه تحولاتی در اندیشیدن به سید جواد طباطبایی پیدا خواهد کرد.
در نگارش این مطلب از مقاله مهرزاد بروجردی و علیرضا شمالی با عنوان «سیر نابخردی تاریخ؛ نقدی بر روایت جواد طباطبایی از زوال اندیشه سیاسی در ایران» اندیشه پویا، شماره 18، مرداد 93 استفاده شده است.