تمام آمریکای ناتمام
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیکارل روسمن، اهل آلمان، ۱۶ساله، وقتی زن خدمتکار از راه به درش کرد و از او باردار شد، خانوادهاش او را سوار کشتی کردند و به نیویورک فرستادند. این مقدمهی داستان آمریکای کافکاست. کتابی هشتفصلی و البته ناتمام از دنیای سوررئال کافکا، از روزهای کارل در آمریکا. اگرچه آمریکا در داستان آمریکا ناتمام میماند ولی خواننده میتواند هر روز و هر روز زندگی سیزیفوار کارل را پیشبینی کند. کارل تنهاست و این تنهایی میچسبد به تنهایی شخصیتهای محاکمه و قصر تا به قول علیاصغر حداد، «تریلوژی تنهایی» کافکا را تشکیل دهند.
امریکا (مفقودالاثر)
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: علیاصغر حداد
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۳۰۴
کارل روسمن، اهل آلمان، ۱۶ساله، وقتی زن خدمتکار از راه به درش کرد و از او باردار شد، خانوادهاش او را سوار کشتی کردند و به نیویورک فرستادند. این مقدمهی داستان آمریکای کافکاست. کتابی هشتفصلی و البته ناتمام از دنیای سوررئال کافکا، از روزهای کارل در آمریکا. اگرچه آمریکا در داستان آمریکا ناتمام میماند ولی خواننده میتواند هر روز و هر روز زندگی سیزیفوار کارل را پیشبینی کند. کارل تنهاست و این تنهایی میچسبد به تنهایی شخصیتهای محاکمه و قصر تا به قول علیاصغر حداد، «تریلوژی تنهایی» کافکا را تشکیل دهند.
امریکا (مفقودالاثر)
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: علیاصغر حداد
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۳۰۴
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیتمام آمریکای ناتمام
آمریکای عزیز، آمریکای دوستداشتنی و محبوب، کعبهی آمال، میعادگاه یاران، جایی برای فرار از دست تمام مشکلات و سختیها، بهشت موعود… . جایی که پدرمادرها وقتی بچهشان گندی بالا میآورد میتوانند به آنجا بفرستندش تا از آن بلا دور شود. آه آمریکا… . آه آمریکای کافکا!
کارل روسمن، اهل آلمان، ۱۶ساله، وقتی زن خدمتکار از راه به درش کرد و از او باردار شد، خانوادهاش او را سوار کشتی کردند و به نیویورک فرستادند. این مقدمهی داستان آمریکای کافکاست. کتابی هشتفصلی و البته ناتمام از دنیای سوررئال کافکا (برای ما: دنیای رئالیسم کافکا) از روزهای کارل در آمریکا. از روزی که پا به نیویورک میگذارد و مجسمهی آزادی را در برابر خودش میبیند.
این مهاجرت برای کارل مانند یک «تولد» است. تولدی که انگار بنمایهی اغلب داستانهای کافکاست. در این داستانها منظور از تولد، نه تولد واقعی، بلکه تولد نمادین و البته سرنوشتساز در زندگی شخصیت اصلی داستان است و حالا در رمان آمریکا این تولد به مهاجرت گره میخورد. لحظات کارل از ابتدای پاگذاشتنش به نیویورک توصیف میشود. اما چه توصیفی؟ طنز تلخ و گزندهی کافکا درست مثل داستانهای دیگرش، قصر و محاکمه، در این داستان موج میزند.
وَه چه دنیایی! قرار است قلم شگفتانگیز کافکا این بار به توصیف آمریکا بیاید و دنیای پیچیده و صنعتی آمریکا را با سوررئالترین توصیفها روایت کند. شاید این روزها آنقدر دربارهی آمریکا و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن خوانده و شنیده باشیم که دیگر توضیح واضحات باشد.
اما کافکا در ابتدای قرن بیستم و زمانی که هنوز آمریکا قدرت اول جهان نشده بود و پا نگرفته بود، سختترین انتقادها و تمسخرها را نثار این کشور میکند و پیشگویانه دربارهی آینده آن سخن میگوید. البته به هیچ وجه کافکا این نکتهها را شفاف و عیان بازگو نمیکند؛ همه چیز در هالهای از سوررئالیسم و زندگی روزمره میگذرد.
تصورش را میشود کرد که کافکا میخواسته داستان آمریکا را با یک بار نشستن و برخاستن تمام کند. اما داستان کش پیدا میکند. او فصل اول این کتاب با نام «آتشانداز» را پیش از انتشار، در سال ۱۹۱۳ بهصورت مجزا هم منتشر کرده بود. همین موضوع نشان میدهد که فصل اول میتواند ماهیت مستقل و جداگانهای داشته باشد. آتشانداز حول «عدالت» و «کمگشتگی» میچرخد.
کارل، تنها با یک چمدان و مقداری پول، پا به کشتی میگذارد. وقتی به نیویورک میرسد در ابتدا محو مجسمهی آزادی و شلوغی نیویورک میشود. حمالها و کارگرهای ازخودبیخودشده بدو بدو از این طرف به آن طرف میدوند. کارل هم «مسخ» آنجا شده است. میخواهد برگردد و وسایلش را بردارد که متوجه میشود چترش را جا گذاشته است. به دنبال آن میرود و درنهایت، گم میشود؛ تا اینکه کاملاً اتفاقی با یکی از مکانیکهای کشتی (آتشانداز) آشنا میشود.
همهچیز استعاری است؛ چتری که گم شده، کارلی که گم شده، گمگشتگی پسری جوان در بدو ورود و آشناشدن با غریبهها (گمشده: نامی که کافکا اول، روی داستانش گذاشته بوده). آتشانداز شروع میکند به شرح زندگیاش. کارلِ دلرحم میخواهد از او دفاع کند، بنابراین وارد اتاق ناخدای کشتی میشود و بحثشان بالا میگیرد. گفتوگوهایی که سرانجامی ندارند، فقط حرف و حرف و حرف. ولی باب آشنایی کارل با داییِ سناتورش (دایی جاکوب) باز میشود.
کارلِ سادهدل خیال میکند میتواند در سایهی حمایت داییاش بماند و دیگر از بیپولی و بدبختی نترسد. اما کافکا میگوید: زهی خیال باطل! قرار نیست همه چیز خوب پیش رود و نباید به همه اعتماد کرد.این ابتدای بدبختی است. باید سادهدلی را کنار گذاشت. درواقع با اولین حرکت اشتباه از جانب کارل، دایی جاکوب او را برای همیشه طرد میکند.
حالا کارل میماند و آمریکا. «به آرمانشهر آمریکا خوش آمدی کارل!» (و البته این خوشآمدگوییها تا انتهای داستان ادامه دارند. خوشآمدگویی در ابتدای هر کاری، خوشآمدگویی ابتدای ساکنشدن در خوابگاه جدید و… .) قرار نیست در آمریکا دل کسی برای کسی بسوزد. تصویری که یادآور فیلم عصر جدید چاپلین است؛ وقتی آدمها میان چرخدندههای صنعت و تکنولوژی گیر کرده و له میشوند و حتی کسی نیست که نجاتشان دهد.
کارل به دنبال جاست، به دنبال کسی که از او حمایت کند، به دنبال کار است، به دنبال جا از این خانه به آن خانه و از این مسافرخانه به آن مسافرخانه میرود؛ ساختمانهای خالی و بیاستفاده. به دنبال کار، آخر، سر از هتلی درمیآورد که بتواند در آن مأمور آسانسور (آسانسورچی-فصل هتل اکسیدنتال) شود؛ عجیبترین شغل ممکن. کسی که آدمها را بالا و پایین میبرد و از زور خستگی حتی نمیتواند استراحت کند؛ آنقدر شرایطش بد است که مجبور میشود ایستاده چشمانش را روی هم بگذارد.
«تازه وضع آسانسورچیها از همه بهتر است. آنها انعام خوبی میگیرند و اصلا مجبور نیستند مثل کارگرهای آشپزخانه زحمت بکشند.» (ص. ۱۳۰)
این پاسخی است که ماشیننویس به کارل میدهد. در این هتل یکعالمه کارگر، آشپز، ماشیننویس و خدمتکار دور هم کار میکنند. آدمهایی که میترسند روزی دیوانه شوند:
«گفتن این حرف کفر است ولی خیلی وقتها میترسم کارم به دیوانگی بکشد. وای خدا نکند.» (ص. ۱۳۲)
البته کارل خیلی هم در آمریکا بیعرضه نیست:
«کارل خیلی زود کرنش سریعی را که از آسانسورچیها انتظار میرفت آموخت. انعامهایی که توی هوا میقاپید در جیب جلیقهاش ناپدید میشدند بیآنکه کسی بتواند از حال چهرهاش پی ببرد انعام زیادی بوده یا کم… »(ص. ۱۳۵)
شبها همه در خوابگاه هتل میخوابیدند با هزار بدبختی و مصیبت. تختها پر از دود پیپ میشد؛ یکی چراغ را روشن میکرد و از جای دیگر صدای شر شر آبی که باز شده بود میآمد. ولی بالاخره کارل باید خوب بخوابد تا سر کار خوابش نگیرد. البته سر کار، او سریع رفتار میکند، چون اگر با احتیاط رفتار کند رفتار او را به تنبلی تعبیر میکنند. (ص. ۱۵۷) حتی مراقب است که زیاد سلام نکند و رفتار اروپایی نداشته باشد، چون اروپاییها خیلی احوالپرسی میکنند و آمریکاییها اهل رفتارهای مبالغهآمیز نیستند. خلاصه کارل حواسش به همه چیز هست.
اما همه چیز به اینجا هم ختم نمیشود. کارل از نظر خودش خوب است و همهی کارها را خوب انجام میدهد. ممکن است اولین خطا آخرین خطا باشد. حتی بدتر، ممکن است اولین خطا خطاهای دیگر را به دنبال داشته باشد. قرار است کارل پشت سر هم «خطا» کند و گند بالا بیاورد؛ آنقدر زیاد که او را بیندازند بیرون. خطایی مثل «چند لحظه غیبت در حین انجام وظیفه.»
همه کارگر بیعیب و نقص میخواهند: «عین ماشین». به خاطر خطاها و گندهایش هم توبیخ میشود. سرگارسون و سرپرست دربانها برای کارل جلسهی محاکمه میگیرند تا توبیخش کنند (چه مضحک و خندهدار). کارل سعی میکند از خودش دفاع کند اما «وقتی حسن نیت در کار نباشد، غیرممکن است آدم بتواند از خودش دفاع کند.» گویی اینجا قوانین فقط برای بدبختها وجود دارد و آنها ملزم به رعایت هستند. روابط اجتماعی هم به این صورت است که فقط سرمایهداران و قدرتمندان حق حیات و ابراز وجود دارند؛ بقیه به دنیا آمدهاند تا خواستههای آنها را برآورده کنند.
بعد از اخراج کارل از هتل حالا همه چیز قرار است سوررئالتر شود. انگار همه چیز در کابوس میگذرد؛ در وهم. «مهندس کارل» [کارل همیشه آرزو داشته مهندس شود] به کار در سالن تئاتر تن میدهد. مهندسِ داستان میخواهد زندگیاش را تأمین کند حتی اگر شود در میان سروصدای تحملناپذیر سالنهای تئاتر.
حالا انگلیسی کارل بهتر هم شده و میتواند چرخی در آمریکا بزند و وسعتش را ببیند؛ آمریکایی که در آمریکا ناتمام میماند ولی خواننده میتواند هر روز و هر روز زندگی سیزیفوار کارل را پیشبینی کند. کارهایی که یکی پس از دیگری پیدا میکند. تلاشهایی که میکند و هرکدام بیثمر میمانند و آخر سر به دلایلی مضحک از آن کارها اخراج میشود.
آمریکایی که بیشتر و بیشتر در برابر کارل رخ مینمایاند. بدیها و مصیبتهایی که هرروز بیشتر میشود و کارلی که به آنها بیشتر از قبل عادت میکند و فکر میکند همینی که هست. برای زندهماندن باید تحمل کرد. باید «نوکر» و فرمانبردار شد؛ خشونت را تاب آورد و دم نزد و «حل» شد. و البته معلوم نیست در آینده چه میشود! آیا کارل (در صفحاتی که دیگر کافکا ننوشته و ادامه نداده است- کافکا به یک باره این کتاب را رها میکند؛ دلیلش را کسی نمیداند) به این روندش ادامه میدهد. شما چه فکر میکنید؟
کارل به آلمان و نزد خانوادهاش برمیگردد یا مسخ میشود یا حتی میمیرد؟ ولی چه خوب که داستان آمریکا در شکوه یک تئاتر بزرگ پایان مییابد؛ یک تئاتر بزرگ جهانی. اما یک چیز را خوب میدانیم: کارل در هر صورت تنهاست. و این تنهایی میچسبد به تنهایی شخصیتهای محاکمه و قصر تا به قول علیاصغر حداد، مترجم آمریکا در پسگفتار کتاب، «تریلوژی تنهایی» کافکا را تشکیل دهند.
#کافکافرانتس کافکا (زاده ۳ ژوئیهٔ ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴)، یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن ۲۰ میلادی بود. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب بهشمار میآیند.