به دنبال نویسندهای که از یادها رفته
«پرده آهنین» رمانی است مفرح و قصهمحور و طناز. قصهای ساده دارد و روایتی سرراست: راویِ خبرنگار رمان قرار است مهمترین و نانوآبدارترین مصاحبهی دورانِ حرفهایاش را با «جهانگیر فاتحی» انجام بدهد: مصاحبهای که اگر انجام بشود زندگیاش را زیر و رو خواهد کرد. اما این جهانگیر فاتحی کیست؟ شاید بیراه نباشد اگر بگوییم سراسر رمان در حکم پاسخی به این سوال است. جهانگیر فاتحی نویسندهای است که در سالهای پیش از انقلاب چند رمان منتشر کرده است و بعد از آن هم محو شده است؛ هم خودش و هم خاطرهاش.
«پرده آهنین» رمانی است مفرح و قصهمحور و طناز. قصهای ساده دارد و روایتی سرراست: راویِ خبرنگار رمان قرار است مهمترین و نانوآبدارترین مصاحبهی دورانِ حرفهایاش را با «جهانگیر فاتحی» انجام بدهد: مصاحبهای که اگر انجام بشود زندگیاش را زیر و رو خواهد کرد. اما این جهانگیر فاتحی کیست؟ شاید بیراه نباشد اگر بگوییم سراسر رمان در حکم پاسخی به این سوال است. جهانگیر فاتحی نویسندهای است که در سالهای پیش از انقلاب چند رمان منتشر کرده است و بعد از آن هم محو شده است؛ هم خودش و هم خاطرهاش.
رمان پرده آهنین، رمانی برای همهی آنهایی که میگویند رمان ایرانی قصه ندارد، حدیث نفس است، آپارتمانی است. (بگذریم که حق با آنها هست یا نه).
«پرده آهنین» رمانی است مفرح و قصهمحور و طناز. قصهای ساده دارد و روایتی سرراست: راویِ خبرنگار رمان قرار است مهمترین و نانوآبدارترین مصاحبهی دورانِ حرفهایاش را با «جهانگیر فاتحی» انجام بدهد: مصاحبهای که اگر انجام بشود زندگیاش را زیر و رو خواهد کرد.
اما جهانگیر فاتحی کیست؟
جواب دادن به این سوال آسان نیست؛ شاید بیراه نباشد اگر بگوییم سراسر رمان در حکم پاسخی به این سوال است. جهانگیر فاتحی نویسندهای است که در سالهای پیش از انقلاب چند رمان منتشر کرده است و بعد از آن هم محو شده است؛ هم خودش و هم خاطرهاش؛ فقط در محافل ممتاز و الیگارشِ ادبی است که همچون امامی غایب در عرصهی ادبیات از او یاد میشود.
«حسابی افتاده بودم به فاتحی خواندن و در همان چند روز هر سه کتابش به علاوه دو، سه تا از مقالههایش را که در یکی دو کتاب بازنشر شده بود خواندم. اما راستش نتوانستم در باره جهان داستانیاش به جمعبندی روشن و مشخصی برسم. تقریبا اختلاط نثر در همهی کارهایش بود؛ همچنین رگههای عرفانی و وحدت وجودی و این جور چیزها و مقادیری هم کنایههای پنهان سیاسی و اجتماعی و یک نمه هم اروتیسم.» [ص43]
رمان سیصد صفحهای پرده آهنین علی شروقی سفری طنزآلود به دوزخ و برزخِ ادبیاتِ معاصر ایران است (در رمان علی شروقی بهشت، اگر باشد، جایی بیرون از ادبیات است) و برای پیدا کردنِ ماهیت و حقیقت اصلیِ آن به هرجا که میشود سراغی از آن گرفت سر میزند: لابهلای صفحههای نشریات قدیمی، پشتوپسلهی نایابفروشیهای خیابان اتقلاب، آرشیو مجلهها… راوی سراغِ بازماندهها هم میرود؛ کسانی از آن نسل که هنوز زنده هستند.
خودِ راوی بهرغم زبان تند و تیز و ولنگارانهاش آدم دوست داشتنی است: درست که آدم فروتنی به نظر میرسد ولی احتمالاً خودش هم میداند که از غالبِ شخصیتهای رمان، از بیشترِ نویسندهها و شاعرها و فیلمسازهای رمان، آدم حسابیتر است، ولی آنقدر باهوش هست که فروتن باشد و خودش را میزند به آن راه که خودمان به این نتیجه برسیم!
راوی رمان پرده آهنین مجرد، است، تنها زندگی میکند، و هرچند سن و سالش کمکم دارد بالا میرود، هنوز زیستِ «بوهمین»ی نصفهونیمهای دارد: هوا و هوسهای نوجوانانه و خلافهای کوچک و شیطنتهایی که باید بهخاطر انجام دادنشان از سن و سالاش خجالت بکشد.
زبانی که به کار میبرَد معجونی از زبان مُنشیانه و نثر فخیم و زبان ولنگارانه و لحنِ آرکائیک و ترکیبات شاعرانه است که در فضای طنزآلود و طعنهزن رمان خوش نشسته است و اصلا بارِ طنز و طعنِ رمان را به دوش میکشد و از طرفی معرفِ تناقضات و وجوه شخصیتی راوی هم هست؛ راویای که از طرفی کهنهخبرنگاری کارکشته و سردوگرم روزگارچشیده است و از طرفی طفلکی و مظلوم هم هست و در برابر زشتیها و پلشتیهای دنیای بیرون بیدفاع است.
آنها که دو رمان دیگر علی شروقی، («معجون مکانیک»، ثالث،1395 / «مکافات»، نیماژ، 1396) را خواندهاند با راویهای حساس و طناز و دردکشیده عصبی و طعنهزن و جاهطلب و دوستداشتنیِ او آشنا هستند؛ راویهایی که ابتذال را هدف قرار میدهند، هرچند خودشان هم متهم ردیفِ اول ابتذال باشند.