سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

به پاس زندگی، در دوران آرمان‌های ضد زندگی

به پاس زندگی، در دوران آرمان‌های ضد زندگی


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

«زیر تیغ ستاره‌ی جبار»[1] داستان زندگی هِدا مارگولیوس کووالی در سایه‌ی جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر است. نسخه‌ی اولیه‌ای از کتاب در ۱۹۷۳ با عنوان «فاتحان و مغلوبان» منتشر شد. در سال ۱۹۸۶ ناشری دیگر با کمک نویسنده آن را از نو ترجمه و منتشر کرد که پایه‌ی ترجمه‌ی فارسی است. کتاب ضرورت‌های زمانه را پیش روی ما می‌گذارد و کاری می‌کند با واقعیت‌های تاریک ذات انسان مواجه شویم. اگرچه این روایت رنج و ناملایمتی را برای خواننده ترسیم می‌کند، اما  میل به زندگی دارد، همان ساده‌ترین ایدئولوژي که نویسنده به خاطرش از چنگ نازی‌ها گریخته است.

زیر تیغ ستاره جبار

نویسنده: هدا مارگولیوس کووالی

مترجم: علیرضا کیوانی نژاد

ناشر: بیدگل

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۲۵۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۸۶۳۰۵۶

«زیر تیغ ستاره‌ی جبار»[1] داستان زندگی هِدا مارگولیوس کووالی در سایه‌ی جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر است. نسخه‌ی اولیه‌ای از کتاب در ۱۹۷۳ با عنوان «فاتحان و مغلوبان» منتشر شد. در سال ۱۹۸۶ ناشری دیگر با کمک نویسنده آن را از نو ترجمه و منتشر کرد که پایه‌ی ترجمه‌ی فارسی است. کتاب ضرورت‌های زمانه را پیش روی ما می‌گذارد و کاری می‌کند با واقعیت‌های تاریک ذات انسان مواجه شویم. اگرچه این روایت رنج و ناملایمتی را برای خواننده ترسیم می‌کند، اما  میل به زندگی دارد، همان ساده‌ترین ایدئولوژي که نویسنده به خاطرش از چنگ نازی‌ها گریخته است.

زیر تیغ ستاره جبار

نویسنده: هدا مارگولیوس کووالی

مترجم: علیرضا کیوانی نژاد

ناشر: بیدگل

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۲۵۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۸۶۳۰۵۶

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

به پاس زندگی، در دوران آرمان‌های ضد زندگی

 

مکان: یکی از اردوگاه‌های کار اجباری در میانه‌ی جنگ جهانی دوم. محموله‌ی آجری می‌رسد و دستور می‌رسد کارگران تخلیه‌اش کنند. سرعت کار کردن آنها و عملکرد کند و ضعیف‌شان حین انجام کار باعث نارضایتی رئیس و فریادش از سر خشم و عصبانیت می‌شود. کارگران سر به زیر می‌اندازند و تلاش می‌کنند علی‌رغم بنیه‌ی ضعیف، محموله را تخلیه کنند. همه به غیر از یک نفر!

زن جوانی بیل را پرتاب می‌کند و فریاد می‌زند: «چطور جرئت می‌کنید سر ما فریاد بکشید؟ همگی ما زنان دانشجو و تحصیل‌کرده هستیم. اسیر و تبعید شده‌ایم. خواب و غذای کافی نداریم و چرا متوجه نیستید که اگر درست غذا بخوریم می‌توانیم مثل کارگرهای متبحر کار کنیم؟» همه انتظار دارند این عصیان عواقب جبران‌ناپذیری داشته باشد، اما عصیان مگر چیزی جز قد علم کردن در برابر رنج و بی‌عدالتی است؟

واکنشی درهم‌شکننده که افراد وقتی کاسه‌ی صبرشان سرریز می‌شود در برابر کنش‌های نامطلوب نشان می‌دهند؟ و عصیان در اردوگاه‌های کار اجباری حکومتی که دنیا را به آتش کشید و ملت‌ها را گرفتار کرد، به بهای جان و زندگی میلیون‌ها انسان تمام شد، اما اگر آدم‌ها در آن زمانه‌ی جنون‌زده با صورت‌های پرخون عصیان نمی‌کردند و خشم را فریاد نمی‌زدند، شاید هنوز جهان در شعله‌های آن جنگ خونین می‌سوخت.

 

عجیب و کمی امیدوارکننده آن که عصیان آن زن دربرابر سرکارگر آن اردوگاه عواقب بدی به همراه نداشت. تیری بود در تاریکی، تلنگری بر وجدان رئیسی که انگار به طور غریزی می‌دانست هیچ چیز سر جای خودش نیست و فریاد زن بی‌راه نبوده است. همین شد که فردای ماجرا برگشت و سراغ آن دانشجو را گرفت. ابتدا دستور داد در حمل زغال مصرفی به آن زن کمک کنند و بعد خواست که کنارش روی لبه‌ی سنگی دیوار کوره بنشیند و فقط بگوید که «بر او و دیگران چه گذشته است؟»

«زیر تیغ ستاره‌ی جبار» در صفحات ابتدایی‌اش این صحنه‌ی تکان‌دهنده از اردوگاه‌های کار اجباری جنگ جهانی دوم را تصویر و خواننده را برای روایت پردردی از جنگ، کار اجباری، فرار، آوارگی و زیستن در سایه‌ی دو استبداد بزرگ قرن بیستم – حکومت فاشیستی هیتلر و حکومت توتالیتر شوروی سابق – آماده می‌کند.

هِدا مارگولیوس کووالی، نویسنده‌ی کتاب، همان زن جوانی است که سر رئیس اردوگاه داد زد و فردایش در آن غار تاریک کنار او نشست و از رنجی گفت که آلمان‌ها به یهودیان و گرفتارشدگان جنگ تحمیل می‌کردند. از آن گتو در ووچ حرف زد، از کسانی که توالت‌ها را تمیز می‌کردند و حین کار قطعات بتهوون را با سوت می‌زدند، کسانی که کشته شدند یا از گرسنگی جان دادند.

 

هدا از قطارهایی گفت که از روستاهای لهستان می‌رسیدند و حامل مردانی با سرهای خونین و زنانی پیچیده در شال بودند، و اینکه وقتی زن‌ها شال‌ها را باز کرده و بچه‌هایشان را بیرون آوردند، برخی از خفگی مرده بودند. او از گروه گروه مردمانی حرف زد که آلمان‌ها تضمین داده بودند که گزندی به آنها نرسد ولی بعد دسته دسته به سمت اتاق‌های گاز هدایت‌شان کردند.

 مشخص بود که رئیس هدا، مردی که در آلمان نازی زندگی می‌کرد و هر روز با سکنه‌ی‌ اردوگاه کار اجباری در تماس بود، هیچ‌چیز، مطلقاً هیچ‌ چیز از جنایات آلمان‌ها نمی‌داند. هدا شرحی از آنچه بر او و دیگران رفته ارائه کرد و با این حال نتوانست چیز زیادی بگوید. آدم فقط می‌تواند چیزی را توصیف کند که تاب به خاطر سپردنش را دارد و زن جوان هنوز باید چیزهای زیادی را تاب می‌آورد. اردوگاه و جنگ تازه ابتدای راه بود.

…..

جنگ و اسارت تأثیرهای متناقضی در ذهن افراد به جای می‌‌گذارند. در سر پروراندن آرزوی مدام آزادی، ذهنیت افراد را نسبت به آن تغییر می‌دهد. محروم شدن از حقوق شهروندی، تبعید، فرار و تلاش برای بقا کاری می‌کند که آزادی دیگر امری بدیهی و طبیعی به نظر نرسد و ایده‌ی آن در ذهن افراد رنگ ببازد. تمام شدن جنگ جهانی دوم شبیه رد شدن از تونلی بود که انتهای آن نوری کورسو می‌زد. افرادی که در دل تاریکی تونل قرار داشتند آن را خیره‌کننده‌تر می‌دیدند ولی وقتی در نهایت قطار به آن آفتاب شکوهمند می‌رسید چیزی جز علف‌های هرز و آشغال به چشم نمی‌خورد.

جنگ تمام شد، پایکوبی و هلهله‌ها هم بالاخره آرام گرفتند. وقت رویارویی با ویرانه‌‌ها فرا رسیده بود. باید ساختن را شروع می‌کردند ولی چه ساختنی؟ ساختنی که با این ذهنیت در جامعه‌ی چکسلواکی همراه شد که «ما نسل سوخته‌ایم. حالا که جان سالم به در برده‌ایم، باید عمرمان را وقف ساختن کشورمان کنیم.

 

حتی اگر لازم باشد آزادی را برای مدتی فدای آرمان کنیم، لاجرم به این کار تن می‌دهیم» و همین‌ تفکر باعث پاگرفتن تفکر غلطی شد که چکسلواکی را از دامان فاشیسم به آغوش کمونیسم پرتاب کرد. این تصور به آنها القاء شد که کمونیسم تنها نظامی است که چنین اتفاق‌هایی هرگز در آن رخ نخواهد داد!

تمایل به فداکاری خطرناک است. نویسنده توضیح می‌دهد که چطور تمایل و تشویق همگانی به «از خود گذشتگی» و «دست کشیدن از آرمان» به معنای کتمان کل زندگی افراد تلقی شد و ایده‌ی دموکراسی را در سال‌های پس از جنگ به حاشیه برد.

جامعه‌ی خوب جایی است که افراد بتوانند در آن خوب زندگی کنند، بدون آنکه نیاز باشد به خاطر انتخاب‌هایشان به کسی توضیح بدهند. کسانی که در چکسلواکی آن زمانه حاضر بودند در راه هدفی والا از همه چیز دست بکشند و می‌خواستند که بقیه نیز چنین کنند، جامعه را به سمت نابودی میل دادند؛ زیرا آن نظام سیاسی که نتواند بدون کشته و فدایی کارآمد باشد، نظامی مخرب و ویرانگر است.

 

 

 

برای رژیم‌های توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند و از آن بهره ببرند. وقتی بهترین و توانمندترین افراد متقاعد می‌شوند که برای خدمت به کشور و بخاطر «درک ضرورت‌ها» می‌توان از آزادی دست کشید، حتی کسانی که می‌دانند این رویه درست نیست هم دچار تردید شده و روی موج دنباله‌روی سوار می‌شوند.

حزب شهروندان چکسلواکی را متقاعد کرد که به‌خاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودشان با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینه‌ی دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدند، از تلاش برای مطالبه‌ی حقیقت صرف‌ نظر کنند. وقتی حقیقت رنگ باخت و ارزش خود را از دست داد، آرام آرام قطعات زندگی افراد از هم جدا شد، هرز رفت و آنها خودخواسته از پا در آمدند.

پشت پا زدن به هرچیزی که نشان زندگی داشت، رویه‌ی غالب افراد در نظام‌ توتالیتر چک در سال‌های دهه‌‌‌ی ۱۹۵۰ بود. نویسنده نشان می‌دهد که چطور هرچیزی می‌توانست تبدیل به ارزشی ضد حزب شود و از شهروندان عنصر نامطلوب بسازد. خبرچینان پشت اعلامیه‌های حزب پنهان می‌شدند که روی فعالیت‌های سربسته‌ی خودشان سرپوش بگذارند.

 

پشت آن اعلامیه‌های بلندبالا در باب وفاداری به پیشرفت و سوسیالیسم، ارتشی از دست‌اندرکاران بازار سیاه با کارت عضویت حزب و بوروکرات‌های فاسد بود. کسانی که به درستی حدس زده بودند که در سازمانی که بنیانش بر قواعد خشک است، میان‌مایگی ارزش محسوب می‌شود. اما این همه‌ی ماجرا نبود. حکومت توتالیتر چکسلواک از سویی میان‌مایه‌ها را پروار و از سوی دیگر تصویر انسان‌های آزاده و شریف را در نزد مردم مخدوش کرد و بدین ترتیب افراد زیادی قربانی آن توهمات ایدئولوژیکی شدند که حزب تلاش داشت به جای حقیقت به مردم غالب کند.

به نظر می‌رسد در سیاهی آن سال‌های سختی که هدا مارگولیوس کووالی روایت تکان‌دهنده و پررنج‌شان را می‌نویسد، «میل به حقیقت»، «ایمان به دموکراسی» و «عشق به زندگی» است که روزنی به بیرون و به آینده باز می‌کند. زندگی به زنی که خانه، خانواده و والدینش را در آن جنگ خونین از دست داد، در اردوگاه نازی‌ها کار کرد و از آن جان به در برد، سال‌ها تحت لوای استبداد کمونیستی زیست و بهای آن را پرداخت نشان داد که قابل اعتمادترین ایدئولوژي‌ها، ساده‌ترینِ آنهاست: ایمان به حقیقت، آزادی و عشق به زندگی.

 

هر آنچه جز این با احتمال خوبی افراد، حکومت‌ها و جوامع را از مسیر دور خواهد کرد. حقیقت پیروز است؛ البته آن وقتی که افراد شجاعانه به دفاع از آن بپردازند و مقهور قدرتی که می‌خواهد آن را به حاشیه براند، نشوند. صفحات پایانی کتاب به شکلی نمادین یادآور آن صنوبر کوچکی است که هِدا آن را در صفحات ابتدایی کتاب از مسیر هرروزه‌ی اردوگاه‌های کار اجباری توصیف کرده است. صنوبر کوچکی که از ریشه درآمده و روی تپه افتاده بود و صنوبر دیگری کنارش محکم و استوار قد کشیده بود، تو گویی که بر مزار هم‌رزمش به نگهبانی ایستاده و از هرچیزی که آنها برایش جنگیده بودند، دفاع می‌کند، از زندگی.

پیش از این در وینش در مقاله‌ای با عنوان آزادی نیمه‌کاره، مارپیچ استبداد است به بررسی کتاب «زیر تیغ ستاره جبار» پرداخته بودیم.

[1] . کتاب در انتشارات بیدگل با عنوان «زیر تیغ ستاره جبار» و در انتشارات ماهی با عنوان «بخت بیدادگر» ترجمه شده است.

 

  این مقاله را ۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *