سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

افسوس برای نرگس های افغانستان

افسوس برای نرگس های افغانستان ژیلا بنی یعقوب

افسوس برای نرگس های افغانستان


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

[wbcr_php_snippet id=”642″]

افسوس برای نرگس های افغانستان

نویسنده: ژیلا بنی یعقوب

ناشر: کویر

نوبت چاپ: ۴

سال چاپ: ۱۳۹۶

تعداد صفحات: ۳۰۴

شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۱۴۱۰۵۰

[wbcr_php_snippet id=”642″]

افسوس برای نرگس های افغانستان

نویسنده: ژیلا بنی یعقوب

ناشر: کویر

نوبت چاپ: ۴

سال چاپ: ۱۳۹۶

تعداد صفحات: ۳۰۴

شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۱۴۱۰۵۰


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

نویسنده: مونا فاطمی‌نژاد

برای عده‌ای‌ دنیای افغانستان فقط همان اخباری است که از تلویزیون یا رادیو بارها دیده‌ و شنیده‌اند؛ کشور دوست، برادر و همسایه، کشته‌شدن ده‌ها زن، مرد و کودک در حمله‌ای انتحاری که طالبان مسئولیتش را برعهده گرفته است و لویه جرگه و عبدالله عبدالله و مذاکرات صلح حتماً برای‌شان عباراتی آشنا است. برای گروهی از کتاب‌خوان‌ها این سامان بیش از همه بادبادک‌بازِ خالد حسینی را به یاد می‌آورد. برای یک نفر شاید افغانستان خاطره دوران دبستان و رفیق‌شدن با دختر یا پسری از تبعه افغان باشد که هیچ‌کس حاضر به بازی با او نبود. پیمانکاری که تاکنون صدها افغان در پروژه‌‌هایش بوده‌اند، طرف‌داران موسیقی این مرزوبوم، پیاده‌ای که تنها گاهی در یکی از ساختمان‌های ناتمام شهر، کارگری افغان را مشغول به کار می‌بیند. یا دیگرانی که کم یا زیاد به هر طریقی با افغانان و دیارشان در ارتباط هستند؛ فرقی نمی‌کند هرکس می‌تواند کتاب افسوس برای نرگس‌های افغانستان را بخواند و به آن علاقه‌مند شود. کتابی که ژیلا بنی‌یعقوب، روزنامه‌نگار و کنشگر اجتماعی و سیاسی آن را در پی مسافرت‌های کاری خود به این همسایه شرقی‌مان فراهم آورده؛ با برگ‌هایی مملو از گزارش‌هایی میدانی که ممکن است، دانسته‌های قبلی ما را از این خطه و مخصوصاً زندگی مردمش تأیید کند، اما عمق بیشتری ببخشد یا این‌که روی متفاوتی از سیمای آن را به تصویر بکشد که کاملاً تازگی دارد. در دنباله نوشتار گوشه‌هایی از فصول هفت‌گانه این سیاحت‌نامه روان و گیرا آمده است. 

فصل اول. تاریخ آذر 1380، لحظه ورود ژیلا بنی‌یعقوب به اردوگاهی موسوم به ماککی، در استان نیمروز افغانستان، سرآغاز سفرها و گزارش‌هایی است که در این کتاب گرد آمده. جمعیت شش هزار نفری اردوگاه در پی حملات ناتو به افغانستان به این مکان پناه آورده‌اند. نگارنده با هرکس گفت‌وگو می‌کند، جز ابراز ناراحتی و بیان مصیبت چیز دیگری بر زبان نمی‌آورد. سرمای شدید، از دست دادن کاشانه در بمباران، خوراک اندکی که جز نان و آب نیست و نداشتن چادر تنها یک نیمه از داستان تلخ ماککی‌ها محسوب می‌شود؛ مرگ عزیزان و بی‌خبری محض از برخی اعضای خانواده‌ گوشه دیگر این آوارگی است. این فصلِ مختصر پر از دیدگاه‌های مختلف مردم در باب آینده است؛ برخی امید دارند که رحمت الهی آنها را نجات دهد یا این‌که به سازمان‌های بین‌المللی چشم دوخته‌اند و عده‌ای از افغان‌ها هم مصمم‌اند تا وقتی که معلوم نیست چه‌ها رخ خواهد نمود، از راه مشهد یا زاهدان به ایران مهاجرت کنند.

 

ژیلا بنی یعقوب

 

 

فصل دوم. اولین دیدار بنی‌یعقوب از کابل، پایتخت افغانستان، در پاییز 1381 انجام می‌شود. او بعدها بازهم به این شهر سفر می‌کند. توصیف کابل، بحث اصلی فصل، در زمانی صورت می‌گیرد که در هر کوچه و خیابان آن نشانه‌هایی از پیامد جنگ‌های داخلی، حکومت سقوط‌کرده طالبان و حضور ناتو و آمریکا دیده می‌شود. متن این باب، همانند سایر بخش‌ها، از گفت‌وشنودهای صاحب اثر با  بزرگ‌سال و کودک افغان یا مشاهدات صرف او فراهم آمده است. کابل امکانات چندانی ندارد؛ مثلاً هر شبانه‌روز، جز حدود یک تا دو ساعت، برق و آب آن حتی در جایی، چون ساختمان وزارت امور خارجه قطع است. شیوع بیماری‌های عفونی، فقر شدید، وفور تکدی‌‌گری و زندگی در ویرانه به جای خانه معضلاتی جدانشدنی از سیمای این شهر دردمند است. با وجود این مصائب، در هر خیابان کابل صدای آهنگ‌ و آواز به گوش می‌رسد که مغازه‌دارهای مختلف عادت به پخش آنها دارند. نوارهای موسیقی و فیلم از ایران و هند و افغانستان برای فروش بسیار است. جوان‌های کابلی در میانه بیم و آرزوهاشان در کلاس‌های زبان انگلیسی و کنکور ثبت می‌کنند، برخی به دانشگاه می‌روند و از آزادی‌های کوچکی که این محیط برایشان فراهم می‌کند تا حدی بهره می‌برند و بعضی هم با تشکیل انجمن،‌ آرمان‌های سیاسی و اجتماعی خود را دنبال می‌کنند. آنچه در این پارۀ مفصل و دیگر فصل‌ها به دفعات تکرار می‌شود، شکایت مردم از اقدامات دولت‌های غربی، نیروهای ائتلاف بین‌المللی و تشکل‌های غیردولتی اروپایی و آمریکایی در کشورشان است. به نظرِ بیشتر افغان‌ها فعالیت این گروه‌ها نمایشی است و به ویژه در خرج کمک‌های بین‌المللی اصلاً خوب عمل نمی‌کنند. به جز آن، افغانستانی‌ها معمولاً از دو همسایه خود، پاکستان و ایران هم دل‌ خوشی ندارند که علل آن در اثر بررسی شده است. در کنار اینها، ترس همیشگی از طالبان، نارضایتی از دولت وقت و منازعات داخلی یا قوم‌گرایی نیز در بین آنها بیداد می‌کند.

فصل سوم. این فصلِ کمابیش مختصر به نام دره پنجشیر است، منطقه‌ای در شمال افغانستان که نویسنده پاییز 1381 به آن پا می‌گذارد. دره پنجشیر خوش‌آب‌وهواترین ناحیه در افغانستان است، زادگاه احمد شاه مسعود، محبوب قلب‌ افغان‌ها و جایی است که این مردم با کمونیست‌ها و باقی مخالفان خود نبردهایی تاریخی داشتند. بررسی زندگی مسعود، بحث اصلی قسمت سوم است که در نتیجه مصاحبه‌های نویسنده با دوستداران یا مجاهدین این فرمانده و خاصه کاکا تاج‌الدین، یعنی پدر همسرش و رزمنده نزدیک به او حاصل آمده. تقریباً در همه فصل‌ها به اسم شخصیت نام‌برده برمی‌خوریم، اما برای آگاهی دقیق‌تر از خلقیات، زندگی خصوصی و روش نظامی مسعود همین باب بهترین است. 

 

احمدشاه مسعود

 

 

فصل چهارم. سفر دوم بنی‌یعقوب به کابل در زمستان سال 1382 و مصادف با حضور نویسنده در نشست زنان روزنامه‌نگار افغانستان به مناسبت هشتم مارس تحقق می‌یابد؛ بنابراین وضعیت زن در این دیار اصلی‌ترین موضوع فصل است. مطابق یافته‌های راوی و نقدها و مقاله‌های ارائه‌شده در گردهمایی، زنان افغان را در هر کوی و برزن جز با برقع‌های یک‌رنگ یا به قول خودشان چادری نمی‌توان دید. البته که خلاف آن هم انگشت‌شمار پیدا می‌شود. چادری‌ به طالبان ربطی ندارد و همواره در فرهنگ افغان‌ها بوده، اما دوران پنج‌ساله آن رژیم تشدید شده است. این پوشش برای خیلی از زن‌ها جنبه اعتقادی ندارد و حکومت هم آنها را مجبور نمی‌کند. تعداد زنانی که تصمیم می‌گیرند با خودکشی به زندگی‌شان پایان دهند بسیار قابل تأمل است. فقر، نبود امنیت، ازدواج اجباری و خشونت‌ مردها اساسی‌ترین علل خودکشی‌های اخیر‌ است. نداشتن استقلال اقتصادی، ممانعت مردان از اشتغال زنان و خواهرانشان و در نهایت نقش کم‌رنگ در عرصه سیاسی از دیگر مشکلات زن افغان به حساب می‌آید.

فصل پنجم. اولین و آخرین قسمتی که به شهر هرات اختصاص یافته، فصل پنجم است. در این برگ‌ها که گزارش‌ بنی‌یعقوب را از سفر به هرات در زمستان 1383 می‌خوانیم، بیشتر از هرجای دیگر با نام کشورمان ایران روبه‌رو می‌شویم. او از دل‌بستگی مردم هرات به سرزمین ما تا آزردگی آنها از دولت و ملت ایران روایت‌های کوتاه و بلند زیادی دارد. هرات، شهری پرحرمان در مرزهای شرقی ایران، ضمن آنکه چهره آن با شهرهای ما زمین تا آسمان فرق دارد، هر گوشه‌اش نشانه‌ای از فرهنگ ایران دیده می‌شود؛ از چادرهای ایرانی بر سر زنان افغان، چیپس و پفک و نوشابه‌های گازدار کارخانه‌های ما و فروش کتاب‌های چاپ ایران گرفته تا نوع نگرش به مسائل اجتماعی و سیاسی. وضعیت نامطلوب مطبوعات کم‌تیراژ و بی‌خواننده، شفاخانه غیر استاندارد با ناچیزترین امکانات و ماجرای دانشجوهایی که در کنار تحصیل در دانشگاه برای استفاده رایگان از جای خواب و خوراک در حوزه هم درس می‌خوانند، از مهم‌ترین مطالبی‌ است که خواننده را با این شهر و مردمانش آشنا می‌کند. نگاهی به اوضاع زنان ایرانی تبار در هرات، که ظاهراً کم هم نیستند، از مباحث درخور توجه است؛ زنانی که به علت ازدواج با مردان افغان در این کشور اقامت کرده‌اند. این فصل پر از گفت‌وشنودهایی است که در آن هراتیان به مسافر ایرانی کشورشان توضیح می‌دهند، چرا افغانستانی‌ها از مردم ایران گلایه‌مند هستند. یکی از آنها در این خصوص می‌گوید: «کمترین ناراحتی‌ای که هر افغان در ایران کشیده، زخم‌زبان بوده است. شرح مابقی دردها بماند برای زمانی دیگر» (ص 224).

فصل ششم. مأموریت سوم به کابل در تابستان و پاییز سال 1385 اتفاق می‌افتد. محل اقامت نگارنده هتل بین‌المللی کانتینانتال است. هتل مذکور با تابلوی «لطفاً! با اسلحه وارد نشوید» از مهمان‌ها استقبال می‌کند. این روزها ورودی اغلب مراکز دولتی و غیردولتی همین عبارت نصب شده که خود بازتابی از ناامنی و نگرانی از حمل سلاح در جامعه است. رفتن به دانشگاه کابل و گفت‌وگو با مسئولان و دانشجویان جزو اولین برنامه‌های این سفر بوده است که در آن اطلاعات جالبی از وضعیت محصلان و استادان، روابط علمی این مرکز با دانشگاه‌های جهان و امکانات آن به دست می‌آید. مراسم یادبود احمد شاه مسعود برجسته‌ترین رویداد کابل در این تاریخ است؛ شخصیتی که در بین تمام افغان‌ها جایگاه ویژه‌ای دارد. هرچند در میان هزاره‌ها هستند کسانی که او را دوست ندارند حتی در کابل برخی از او متنفرند. به هر حال، محبوب‌ترین شخصیت کنونی در افغانستان شهید مسعود یا به گفته خودشان آمر صاحب است که عکس‌ها و پوسترهای او با همان کلاه پکول معروفش در هر کجای کشور پیدا می‌شود.

فصل هفتم. نگارنده بار چهارم یا آخرین دفعه سال 1386 و در فصل پاییز به کابل سفر می‌کند که گزارش آن در بخش پایانی و کوتاه کتاب آمده است. در این زمان، وضعیت کلی پایتخت فرق چندانی با گذشته ندارد، جز آنکه مخاطره طالبان افزایش یافته است. بخش عمده‌ای از گزارش این مسافرت در واقع متن مصاحبه نگارنده با لطیف پدرام در شهر کابل است. این شاعر و سیاست‌مدار افغان در حال حاضر با دوستان هم‌فکر خود حزبی را موسوم به «کنگره ملی افغانستان» رهبری می‌کند. پدرام ضمن واکاوی مسائل سیاسی و اجتماعی این سامان در قسمتی از صحبت‌های خود افغانستان امروز را کشوری آزاد نمی‌داند و این موضوع را چنین روشن می‌کند: «ما کشورهای آزاد و غیر آزاد داریم. کشورهای اشغال‌شده تعریف و ویژگی‌های خود را دارند؛ کشورهای آزاد هم همین ‌طور. این یک موضوع خیلی پیچیده و فلسفی نیست. وقتی دولت یک کشور حتی صلاحیت این را ندارند که بودجه ملی را بنویسد و حق ندارد ارتش تأسیس کند و ساماندهی کند؛ حق ندارد حقوق کارمندان را اضافه کند، صلاحیت ندارد مجرمان را در دادگاه‌های ملی محاکمه بکند، چطور می‌توان به آن، کشور آزاد و مستقل نام داد؟ زمانی که شهروندان ما را بدون این که دولت و نهادهای حقوقی، پلیسی، قضایی و دادستانی در جریان باشند، وسط خیابان تیرباران می‌کنند و وقتی رئیس‌جمهوری ما بدون اجازه سفیر آمریکا نمی‌تواند مسافرت کند، معنایش چیست؟ این کشور اسمش چیست؟ آزاد است یا اشغال‌شده؟» (ص 293).  

در ارزیابی نهایی از این کتاب باید گفت، ژیلا بنی‌یعقوب، روزنامه‌نگار و فعال اجتماعی و سیاسی، که از 1380 شمسی تا پنج سال بعد از آن چندین بار به کشور افغانستان سفر کرده، در هفت فصل، اثری خواندنی به نام افسوس برای نرگس‌های افغانستان پدید آورده است که می‌تواند برای بسیاری، مخصوصاً مخاطب ایرانی پرجاذبه باشد. آنچه در افسوس… می‌خوانیم تکه‌هایی مهم از زیست جمعی و فردی افغان‌ها، خاصه کابلی‌ها شمرده می‌شود که از نیک نگریستن راوی در سفر و مصاحبه‌های مفیدش با گروه‌های مختلف به دست آمده است. سفرهای نویسنده هم‌زمان با حمله نظامی آمریکا بر ضد رژیم طالبان صورت می‌گیرد، اما بنی‌یعقوب روایتگر عملیات جنگی نیست، بلکه جان‌کندن مردم عادی را در دنیای جنگ‌زده از جنبه‌های مختلف ترسیم می‌کند؛ مردمی که پیامدهای فاجعه‌بار جنگ‌های متعدد و عوارض حکومت طالبان با تمام لحظات زندگی‌شان گره کور خورده. در واقع، این‌که در قسمت‌هایی از کار خود با شخصیت‌های شاخص بحث کرده، بی‌تردید از جنبه‌های مثبت اثر است، اما پراهمیت‌تر از آن نشستن نگارنده در پای صحبت آدم‌های بی‌نام‌ونشان است. بنی‌یعقوب در نگارش این اثر مثل محقق جامعه‌شناسی، علوم سیاسی یا تاریخ اقدام نکرده است، اما بی‌شک هرکدام از پژوهشگران این حوزه‌ها می‌توانند برای موضوعات مربوطه به این کتاب، چون سندی مهم در شناخت مردم افغانستان نگاه کنند. در شناسه این سفرنامه نام سعید زاشکانی، به عنوان طراح جلد به چشم می‌خورد، اما به توضیحات بیشتری در خصوص جلد نیاز است. زیرا نمی‌دانیم عکس روی کتاب که دختری افغان بدون برقع در میان عده‌ای برقع‌پوش است در کجا و چه موقع و به دست چه کسی گرفته شده است. جز آن، نداشتن عکس یکی از ضعف‌های اثر است. به نظر می‌رسد، هر خواننده‌ای دوست دارد، سفرنامه‌ای را برگ بزند که در کنار متن، گزارش‌های تصویری هم ببیند، هرچند مانند نگارنده این کتاب قلمی جاندار داشته باشد. در مقدمه ذکر شده که بخشی از نوشته‌های این مکتوب پیش‌تر در مطبوعات چاپ شده است. بد نبود اگر نویسنده آن قسمت‌ها یا نام روزنامه‌ها را مشخص می‌کرد و از بازخوردهای آن در زمان چاپ مطالبی می‌آورد.    

  این مقاله را ۳۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *