آنچه در خاطرات اوباما جایش خالیست
برای نوشتن درباره کتاب خاطرات اوباما چه کسی بهتر از فرید زکریا؟ فرید زکریا خبرنگار و ستوننویس مجلاتی چون تایم، نیوزویک و فارین افرز، اصلیتی هندی دارد و از مشهورترین کارشناسان در ارتباط با سیاست خارجی آمریکاست. زکریا در رسانهها همیشه حضور فعالی دارد و از کارشناسان لیبرال نزدیک به حزب دموکرات آمریکا محسوب میشود.
برای نوشتن درباره کتاب خاطرات اوباما چه کسی بهتر از فرید زکریا؟ فرید زکریا خبرنگار و ستوننویس مجلاتی چون تایم، نیوزویک و فارین افرز، اصلیتی هندی دارد و از مشهورترین کارشناسان در ارتباط با سیاست خارجی آمریکاست. زکریا در رسانهها همیشه حضور فعالی دارد و از کارشناسان لیبرال نزدیک به حزب دموکرات آمریکا محسوب میشود.
اولین باری که با باراک اوباما ملاقات کردم، نظرم را به عنوان سیاستمداری که با همهی سیاستمدارهایی که تا آن وقت دیده بودم فرق داشت به خودش جلب کرد. او باهوش بود، کتاب خوانده، دوستداشتنی و پرانرژی، اما وجه تمایز او این چیزها نبودند، شیوهی سوال کردن او بود. بیشتر سیاستمدارها وقتی چیزی از تو میپرسند هدفشان این است که خودشان هم جوابش را بدهند.
یک لحظه به تو مهلت میدهند واکنش نشان بدهی و تا بجنبی میپرند وسط و ادامه میدهند «خب، به نظر من … » و بستهای حاوی حرفهای حکمتآمیز تحویلت میدهند که بیتردید بارها تحویل کسان دیگر هم دادهاند. اما اوباما سوالاتی میکرد که حقیقتاً میخواست جوابشان را بداند. خوب گوش میکرد و بعد سوال بعدی را میکرد. او حقیقتاً میخواست بداند یک نفر دیگر چطور به موضوع نگاه میکند.
و این سیاستمدار نامتعارف در کتاب جدیدش سرزمین موعود حی و حاضر است. کتابی که خوب نوشته شده است، بهتر از همهی خاطرات رئیسجمهورهای آمریکا که من خواندهام. او کلمات را راحت و به سبک خودش به کار میبرد. برای توصیف هر روز گذشتنش از تراس غربی کاخ سفید مینویسد: این جایی بود که اول صبح سیلی سرمای زمستان یا نبض گرمای تابستان را حس میکردم. و برای توصیف هلیکوپترسواریاش مینویسد:
به چشماندازهای مریلند که آن پایین غلت میزدند چشم دوخته بودم و محلههای ترتمیز اون پایینها، بعد به پوتوماک که زیر نور خورشیدی که داشت فرو میرفت میدرخشید.
اما مهمترین حُسن این کتاب توانایی اوباما در دیدن دو سوی هر موضوعی نیست، بلکه این است که او با سویی که سوی خودش نیست حتی بیشتر احساس همدلی میکند. او مینویسد که میتواند سرخوردگی هیلاری کلینتون را درک کند، سرخوردگی کسی را که بعد از طی مسافتی طولانی برای رسیدن به قدرت با حریف تازهکاری روبهرو میشود که خودش را نامزد ریاست جمهوری حزب دموکرات کرده است.
او انگیزههای رهبران حزب جمهوریخواه مانند جان بوهنر و میچ مککانل را می فهمد و در این جا یک درس تاریخ مختصر هم به خواننده میدهد: «رایدهندههای آمریکایی به ندرت به اپوزیسیونی که با حزب حاکم همکاری میکند پاداش میدهد.» او حتی یک جور «احترام آمیخته به اکراه» برای شیوهای احساس میکند که «تی پارتی» توانست به حمایتی پرشور و پوشش خبری گستردهای برای خودش دست یابد.
انصاف کیفیتی است که در هرکسی قابلتحسین است، بخصوص نزد کسی که توانسته به بالاترین مقام حرفهی خشنی که سیاست باشد صعود کند. و این خصوصیت برتری قابلتوجهی به اوباما داد؛ هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی. او میتوانست دنیا را از دید آدمهای متفاوت ببیند، امری که افق دید او را گستردهتر کرد و او را به چانهزن و مذاکرهکنندهی بهتری تبدیل کرد.
اما خاطرات او یک خلاء جدی دارد، جایی خالی در نگاه او، چه به عنوان رئیس جمهور و چه به عنوان نویسنده. او در کتابش وقت کمی صرف دینامیک سیاسی مرکزی سالیان زمامداریاش میکند؛ به آن مقابلهی خشماگین، مطلقاً کارشکنانه و سیاهوسفید با ریاست جمهوریاش و شخص خودش شد، مقابلهای که سرانجام در اوج خودش به انتخاب دونالد ترامپ انجامید، نمیپردازد.
یک تذکر: باراک اوباما یک دموکرات میانهرو بود ــ خودش اعتراف میکند «با روحیهای محافظهکارانه» ــ و به عنوان چنین دموکراتی هم کشور را اداره کرد. او به عنوان مشاوران امور اقتصادی لارنس سامرز و تیموتی گایتنر را انتخاب کرد؛ دو تن از میانهروترین هواداران اقتصاد بازار. او وزیر دفاع بوش را نگه داشت و یکی از پستهای مهم کابینهاش وزارت بازرگانی را به سناتور جمهوریخواه جاد گرگ داد.
او هزاران نفر نیروی نظامی تازه به افعانستان فرستاد و جنگ با هواپیماهای بدون سرنشین را تشدید کرد. و سرمشق برنامهی مراقبتهای بهداشتی او پیشنهاد «بنیاد هریتیچ» محافظهکار بود، همان که پایهی برنامهی مشابه میت رامنی در زمان فرمانداریاش در ماساچوست هم بود.
اما این گونه میانهروی و آشتیطلبی نتیجهاش واکنشی خشمگین و کینتوزانه از سوی حزب جمهوریخواه بود. گرگ که در ابتدا منصب وزارت بازرگانی را پذیرفت، تحت فشار همحزبیهایی که متهمش میکردند به دشمن خدمت میکند پس کشید.
اوباما مورد چارلی کریست را نقل میکند که به عنوان فرماندار فلوریدا از پرداخت مساعدههای پیشنهادی اوباما حمایت کرد، حمایتی که دولت به شدت به آن نیاز داشت چون اقتصاد در شرایط سقوط آزاد به سر میبرد. اما دو ثانیه دست دادن او با اوباما به چنان خشم زهرآگینی در حزب جمهوریخواه دامن زد که او ناچار شددر سال ۲۰۱۰ یک مستقل و بعدتر یک دموکرات شود.
با وجود همهی این کوتاه آمدنها، اوباها در رایگیری بر سر برنامهی بهداشتیاش در مجلس نمایندگان، حتی یک رای جمهوریخواه هم به دست نیاورد. و مقابله با سیاستهای او عموماً به شیوهای کاملاً نژادپرستانه انجام میگرفت، مانند نصب پوسترهایی که او را در هیئت یک دکتر سنتی افریقایی نشان میدادند که استخوانی از دماغش آویخته بود. مردی که جانشین مقام او شد، ترامپ، شهرت اولیه خود را مدیون تردیدافکنی در این باره بود که آیا اوباما متولد ایالات متحده هست یا نه.
اوباما در کتابش هوشمندانه اما بسیار مختصر دربارهی این واکنشهای جنونآمیز صحبت میکند، تحلیل عمیق از آنها یا خشم تندی نسبت به آنها به نمایش نمیگذارد. او میپذیرد که به جریانهای شومی که علیه او در حال قدرتگیری بودند توجه کافی نکرده است. مینویسد «من و تیمم سرمان خیلی شلوغ بود.» اما شاید هم موضوع چیز دیگری باشد، اینکه اگر در این مسائل عمیق میشد، به آبهای تیره و تاری کشیده میشد که بسیار متفاوتاند از آن کشور امیدوار و خوشبینی که او دوست دارد باورش کند. آمریکا برای اوباما همچنان سرزمینی موعود است.
منبع: سایت روزنامهی واشنگتن پست، ۱۹ نوامبر ۲۰۲۰
مترجم: رحیم نعمانی
عنوان مقاله:
What Barack Obama’s memoir leaves out
نشانی اینترنتی: