گیاهخواری روی صندلی چیتی چیتی بنگ بنگ
«آشپزی بدون گوشت» گلی امامی را در سال ۱۳۶۱ نشر نیلوفر برای اولین بار چاپ کرد، امروز اما کتاب را باید از انتشارات دوستان خرید که به چاپ یازدهم هم رسیده. گلی امامی در این کتاب دستور طبخ بیش از صد مدل خوراک گیاهی را در کتاب جمع کرده است. سادگی و در دسترس بودن مواد اولیه پیشفرض کلیشهای آدمها را درمورد سختیهای زندگی یک گیاهخوار به هم میریزد.
«آشپزی بدون گوشت» گلی امامی را در سال ۱۳۶۱ نشر نیلوفر برای اولین بار چاپ کرد، امروز اما کتاب را باید از انتشارات دوستان خرید که به چاپ یازدهم هم رسیده. گلی امامی در این کتاب دستور طبخ بیش از صد مدل خوراک گیاهی را در کتاب جمع کرده است. سادگی و در دسترس بودن مواد اولیه پیشفرض کلیشهای آدمها را درمورد سختیهای زندگی یک گیاهخوار به هم میریزد.
گیاهخواری روی صندلی چیتی چیتی بنگ بنگ
چهارپنج ساله که بودم آشپزی بدون گوشت را توی کتابخانهمان پیدا کردم و با روی هم گذاشتن سوادنداشتهام و عکس روی جلد، فهمیدم یک ربطی به خوراکی دارد.
با وجود آنکه کتاب بیرنگ و رویی بود و تویش هم خبری از تصاویر اشتهاآور نبود تا سالها هر چند هفته یا چندماه یک بار سراغش میرفتم تا شاید اینبار آن کیفیت جادویی خوشمزۀ دستنیافتنی را پیدا کنم، همان چیزی که مثلا در انتهای کتاب «چیتیچیتیبنگبنگ» ترجمۀ احمد میرعلایی عزیز و در دستور پخت آن آبنبات سوتسوتکی با (به گمانم) شربت ذرت نهفته بود. شربت ذرت آن موقعها چیزی بود که فقط توی «خارج» پیدا میشد، یعنی به من اینطور میگفتند.
باسواد که شدم آنقدر وجود گوشت در غذا بدیهی بود و به ویژه آنقدر مرغ دوست داشتم که درک نمیکردم آشپزی بدون گوشت یعنی چه (راستش هنوز هم نمیدانم سروکلۀ آن کتاب چه طوری در کتابخانۀ پدرم که پر از کتابهای مذهبی بود پیدا شده بود، شاید کسی آن را در خانهمان جا گذاشته بود، چون هیچ اثری از آشنایی با گیاهخواری یا تمایل به آن در هیچ یک از اطرافیانم نبود).
با وجود این همچنان گهگاه به آن کتاب سر میزدم چون تویش دستور پخت املت به شیوۀ فرانسوی و املت به شیوۀ ایتالیایی را نوشته بود و دستور درست کردن سالاد یونانی و کرم سوپ ذرت که هیچ کدامشان را نخورده بودم و هر کدامش یک جوری به «خارج» یا «ذرت» ربط داشتند، همان خارجی که تویش شربت ذرت پیدا میشد و همان شربت ذرتی که میشد با آن آبنبات آخر کتاب چیتیچیتیبنگبنگ را درست کرد که ظاهرش شبیه بقیۀ آب نباتهاست اما کمی که در دهانت بماند و آب شود، دو تا سوراخ رویش پیدا میشود که وقتی خوب تمرین کنی میتوانی با کمک آنها سوت بزنی.
سالهای بعدتر مادرم چندباری آشپزی بدون گوشت را ورق زد و به گمانم یکیدوبار از رویش غذا هم پخت. مصرف گوشتمان کم شده بود و علتش نه علاقه به گیاهخواری، بلکه فقر بود و هربار بابت گوشت نداشتن غذا غرغرمان به آسمان میرفت. اما باز هم سراغ آن کتاب میرفتم. خوشبختانه در ذهنم بین آن کتاب و فقر هیچ پیوندی ایجاد نشده بود و هنوز هربار که ورقش میزدم، آن کیفیت دستنیافتنی را میان برگها و دستورغذاهایش حس میکردم. بخشیش همچنان مربوط به «خارج» بود و «شربت ذرت» و بخش دیگرش … بخش دیگرش نمیدانم دقیقا چه بود.
فقط یک ربطی میان آن و بار اولی که گوسفندی را زنده در حیاط آپارتمان دیدم و برایش نان خشک ریختم و چند ساعت بعد بوی کز سر بریدهاش به مشامم خورد وجود داشت، سری که روی آتش با دندانهای سفید و چشمان مرگگرفته به من زل زده بود. یک ربطی میان آن و ضربه برخورد دهان ماهی به طعمه و بیرون کشیدن قلاب و دیدن یک ماهی کوچک، یک بچهماهی که آن طور بی قرار جان میکند و بالا و پایین میپرید و گریهکردن و بالا و پایین پریدن بیامان خودم تا پدرم دهان او را از قلاب آزاد کند و رهایش کند وجود داشت. همین بود که گیاهخوارم کرد. کشف پیوندی مستقیم میان آنچه که توی بشقابت است با آن حیوان زنده مفلوک اسیر.
بعدها فواید گیاهخواری هدایت عزیز را همراه سایر کتابهایش خواندم. آن وقتها، حدود بیست و چهارسال پیش که گیاهخواری سبک زندگی نادری بود و هنوز مانند سالهای اخیر مردم به دلایل متعدد برخاسته از رویکردهای اعتقادی و مذهبی یا سلامتی به سراغش نرفته بودند، آن جملۀ معروف نقل دهانِ عامه که «هدایت بخونی خودکشی میکنی» به شکلی دیگر دربارۀ گیاهخواری هم صدق میکرد: «هدایت خوندی گیاهخوار شدی؟» و البته در کنارش انواع هشدارها که :«مغزت کوچیک میشه، یه مریضی ناشناخته میگیری، چشمات کم سو میشه، پروتئین پس چی میشه؟
میشی پوست و استخون» جملاتی که نمونههای دیگرش را هنوز پس از بیستواندی سال همچنان میشنوم. آشپزی بدون گوشت گلی امامی آن موقعها حسابی به کارم آمد؛ وقتی اطرافیان در هر غذایی مخفیانه آب مرغ و آب گوشت میریختند تا به زور به خوردت بدهند، وقتی غذا گوشت داشت و میگفتند ندارد، وقتی میخواستی بقیه ببینند که غذا را میشود بدون گوشت هم پخت و همچنان میتواند خوشمزه باشد.
قطعا وجود مقالهها، قیاسها و پژوهشهایی که دائما با رویکردها و نتایج ضد و نقیض منتشر میشوند برای خواندن و بیشتر دانستن لازم است. هنوز که هنوز است وقتی نتایج پژوهشی ضدگیاهخواری است دوست و همکار و آشنا برایم ایمیل میفرستند که: «دیدی گفتیم!» اما دیگر برخلاف گذشته، حوصلهای برایم نمانده است که وقتی چند ماه بعد پژوهش دیگری نتایج آن را نقض میکند یا مشکلات شیوۀ گردآوری دادهها یا استنباط آن را فهرست میکند، ماجرایی که از زمانی که به یاد دارم دائما تکرار شده است، پاسخی به ایمیلشان بدهم. شاید بیش از ده سال است که به کسی توصیه نکردهام گیاهخوار شود.
سالهاست میدانم کسی با استدلال گوشتخواری را کنار نمیگذارد. با وجود این طی این بیست و اندی سال افراد بسیاری دور و برم در میان اقوام و دوستان و همکاران گیاهخوار شدهاند. نمیدانم من نقشی در تصمیم آنها داشتهام یا نه، اما مطمئنم که آشپزی بدون گوشت گلی امامی در آن نقش داشته است. سادگیاش و در دسترس بودنش پیشفرض آدمها را درمورد سختیهای زندگی یک گیاهخوار به هم میریزد.
سالهاست وقتی کسی از من میپرسد «اگر گیاهخوار شود باید چه بخورد؟» تنها کاری که میکنم فرستادن این کتاب و اخیرا چند کتاب دیگر آشپزی برای اوست؛ وقتی مهمان من میشوند و میبینند قرار نیست دنیا زیر و رو شود، قرار نیست چیزی را در زندگیشان بکوبند و دوباره از نو بسازند، وقتی میبینند گیاهخواری برخلاف تصورشان اصلا دشوار نیست و اتفاقا زمان آشپزی را کمتر میکند و هزینههایش را پایینتر میاورد، وسوسه میشوند دستکم هفتهای یکیدوبار برای تنوع هم که شده این غذاها را امتحان کنند.
وقتی میبینند میشود به همین سادگی قرمهسبزی درست کرد و قیمه درست کرد و فسنجان درست کرد و بعد از یکیدوبار پختن قلقش دستت میآید و مزۀ بسیار خوبی هم دارد، حسرتشان از این که بابت گیاهخواری غذاها و طعمها را از دست بدهند کمتر میشود.
کمتر پیش میآید کسانی که مهمانم میشوند، با هم سفر میرویم، مدتی طولانی در یک باشگاه ورزش میکنیم یا به هر حال به هر دلیل غیرخصمانهای مدتی با هم سر و کار داریم، برایم نتایج پژوهشهای ضدگیاهخواری را ایمیل کنند یا زمانی که دعوتم میکنند بخواهند هر طور که شده غذای گوشتی به خوردم بدهند یا از تهاجمی بودن و وحشیبودن گیاهخوارها، یا مدبودن گیاهخواری قصه بگویند یا اصلا چندان در گفتوگوهایمان بحث گیاهخواری را پیش بکشند.
معمولا اگر صحبتی از گیاهخواری پیش بیاید، دنبال دستور پخت بعضی از غذاهای گیاهیام میگردند. غذاهایی که خیلیهایش را نخستین بار از آشپزی بدون گوشت گلی امامی یاد گرفتم.
هنوز همان نسخۀ کتاب که در چهارسالگی در کتابخانۀ پدرم یافتم را دارم. ورقهایش زرد شدهاند و شیرازهاش از هم پاشیده اما همچنان وقتی جلد رنگ و رو رفتهاش را تماشا میکنم قلبم از شادی لبریز میشود. چیتی چیتی بنگ بنگ خودم را اما گم کردهام، گرچه بارها خریدمش و به دیگران هدیه دادم. هیچوقت در بزرگسالی جرات نکردم کتاب را باز کنم و دستور پخت آبنبات سوتسوتکی را در آن بیابم.
میترسم خیلی ساده باشد، خیلی شدنی، خیلی در دسترس؛ میخواهم شربت ذرت همان جایی که همیشه بود باقی بماند. جایی در ذهنم که اسمش «خارج» است، همان جایی که املت ایتالیایی و چیتیچیتی بنگ بنگ و شربت ذرت و چشمهای گوسفند روی آتش با هم دست به یکی میکنند تا بعد از بیست و چهار سال اعتراف کنم که گیاهخوار شدن، یکی از درستترین تصمیم هایی بود که در طول زندگیام گرفتهام.
2 دیدگاه در “گیاهخواری روی صندلی چیتی چیتی بنگ بنگ”
زنده باد????
اگر پرسشهای سادهلوحانه و عوامانۀ اطرافیان را نادیده بگیریم، گیاهخوار شدن یکی از آسانترین کارهای دنیاست؛ کافی است در غذایمان گوشت نریزیم. میگویند مگر میشود قورمهسبزی و قیمه و غیره را بدون گوشت درست کرد؟ بله، میشود. اگر حین پختوپز قابلمهتان منفجر شد، با من!