آنکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد؛ داوود داله
کارخانه اسلحهسازی داوود داله
نویسنده: محمدرضا شرفی خبوشان
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: شهرستان ادب
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۲۰
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۰۸۲۸۷۷
اولین مواجههی مخاطب با کتاب کارخانه اسلحهسازی، عنوان و طرح جلد آن است. اینکه داله چيست؟ و ربط آن با تيرکمان و اسلحهسازی چيست؟ نویسنده با هوشمندی در همان سطرهای آغازین داستان پاسخ مخاطب را میدهد و میگوید که داله چیست و چرا به راوی داستانِ او داوود داله میگویند. اما در ادامه پای نیاز او به داشتن دستکش پلاستیکی را وسط میکشد تا مخاطب با داوود در راه رسیدن به خواستهاش همراه شود.
«من داله جمع میکنم. داله دو تا شاخهی به هم چسبیده است عینهو حرف دال که ازش تیرکمان سنگی درست میکنند. دالههای من هیچکدام کش ندارند. تیرکمان سنگی غیر از داله کش هم میخواهد.»
داوود داله يک کارخانه دارد؛ کارخانه اسلحهسازی، اما خط توليدش به دليل نداشتن قسمتی از مصالح متوقف شده است. او برای دالههايش به دستکش پلاستيکی نياز دارد. داله، بدون دست کش پلاستيکی هيچوقت تبديل به تيرکمان سنگی نمیشود. داوود مخاطب را مینشاند کنار جعبهی دالههايش و يکیيکی قصهی آنها را میگويد تا ما با او انتخاب کنيم کدام داله لياقت بيشتری برای تيرکمان شدن دارند.
داوود بین انتخاب دالهی لیلا _ که به عشق دختر همسایه نامش را لیلا گذاشتهاست_ و دالهی مرگ مردد است. در نهایت دالهی مرگ را انتخاب میکند. دالهی مرگ، دالهی درخت چناری است که در حياط مردهشورخانه است و با آب مردهها رشد کرده است. داوود لحظهای که دالهی ليلا که دالهی عشق است را با دالهی مرگ، عوض میکند پا در راه تباهی میگذارد. داوود در اين انتخاب طرف مرگ را میگیرد و مگر میشود طرف مرگ را بگيری و قربانیات عشقت نباشد.
« دالهی مرگ من را تبديل کرده بود به يک آدم ديگر. شايد هم خودم يک چيز ديگر شده بودم و تقصيرش را میانداختم گردن دالهی مرگ. هر چی بود دلم نمیخواست از دالهی مرگ جدا شوم. من سلطان بودم و اين حس سلطان بودن را دوست داشتم.»
تا پيش از شروع دهه هفتاد که خريد اسباب بازی برای کودکان مانند امروز رواج نداشت، بازیها ساختهی ذهن و دست کودکان و نوجوانان و به شدت بدوی بودند. يکی از اين بازیها ساخت تيرکمان سنگی بود که آنها هر چيزی که بتوان تيزچشمی و قدرت سنگانداز را به رخ کشید، مورد هدف قرار میدادند. داستان کتاب کارخانه اسلحهسازی داوود داله روايت پشتکار داوود است برای رسيدن به خواستهاش؛ قدرت و سروری بر پسران محله.
نويسنده در اين کتاب تاکيدش را بر قدرت میگذارد، قدرتی که شجاعتش را از اسلحه میگيرد و به مخاطب يادآوری میکند که با داشتن اين دو چارهای برايت نمیماند تا ديگری را مورد هدف قرار دهی و سرخوش از اين قدرت و غروری که تو را زورگوتر میکند در جادهی تباهی قدم برداری.
داوود داله در پس اين قدرت جماعتی را دور خود جمع میکند، جماعتی ترسو که چون خود را لايق داشتتن آن جايگاه نمیدانند دنبالهروی ديگری میشوند. داوود داله به واسطهی قدرتی که دالهی مرگ در اختيارش قرار میدهد، دارودستهای راه میاندازد که هر کدام کاری برای او انجام میدهند، کارهایی تحقیرآمیز تا قدرت داوود داله بیشتر به چشم بیاید.
خبوشان به زيرکی و بدون مظلومنمايی داستان را به واقعهای تاريخی در ایران متصل میکند و مخاطب نوجوان را به فکر وا میدارد که هدف قرار دادن انسان و شليک به ديگری – هر انسانی و با هر جايگاهی- چه تبعاتی براي او در بر خواهد داشت. همان گونه که شليک به پرندگان با دالهی مرگ برای او عقوبتی دردناک را رقم میزند. عقوبتی که او را با حقيقتی گزنده روبهرو میکند؛ حقيقتی که به او میآموزد، استفاده از اسلحه و شليک به ديگری نتيجهای جز نابودی عشق و برباد رفتن آرزوهایش ندارد. به همين دليل داوود در نهایت تمام دالههايش را از بين میبرد.
داوود نمیدانست چقدر میتواند قدرتمند باشد؛ تا آن وقت که پدرش به جبهه رفت و دیگر کسی نبود تا از او سراغ دستکش پارهاش را بگیرد. او یکعالمه داله داشت؛ دالهی لیلا، دالهی مرگ، دالهی لک لک، دالهی تاک، دالههای یتیم… دالهی لیلا اما عزیزترینشان بود، دالهی پنهانش؛ تنها دالهای که درموردش به کسی چیزی نگفته بود و آن را از درخت بید مجنون جدا کرده بود و هر وقت به پشت بام میرفت در خلوتش اول دالهی لیلا را تماشا میکرد. لیلا خواهر امید بود؛ بهترین دوستش.
دالهی لیلا او را رقیق میکرد و نمیتوانست او را به قویترین پسر محله تبدیل کند، آنقدر که همه بهخاطر بودن با او سر و دست بشکنند و همهجا همراهش باشند. داوود قدرت میخواست تا دیگر فقیر بودنش به چشم کسی نیاید، که حسرت داشتن چیزهایی که امید و لیلا داشتند، دیده نشود. او فقط سروری و قدرت میخواست. برای همین دالهی مرگ را انتخاب کرد و روزگارش در محله عوض شد.
نویسنده با نقل این روایت مخاطب را در برابر این سوال قرار میدهد که چقدر میل به قدرت در درون ماست؟ میل به ویرانی؟ شر؟ و چطور میتوان در برابر این میل ایستاد و یا تا کجا با آن همراه شد؟
معنای قدرت برای افراد مختلف متفاوت است. بعضی قدرت را توانایی اعمال نفوذ روی سایرین معنی میکنند. بعضی دیگر آن را در این میبینند که هر کس هر چه میخواهد داشته باشد. اما ما انسانها با نیازهای محدودمان، خواستههای نامحدودی داریم و به همین دلیل در هر مقام و موقعیتی میخواهیم از قدرت برای استفاده شخصی خود بهره ببریم.
یکی از نقاط قوت این داستان شخصیت پردازی درخشان داوود است؛ پسری شیرینزبان که با قصهی دالههایش مخاطب را همراه میکند و به شناخت دقیقی از آرزوها و حسرتهایش و حتی دلسوزیهایش برای درختها میرساند. این همراهی مخاطب را نگران داوودی میکند که به واسطهی قدرت اسلحه از نوجوانی عاشقپیشه تبدیل به هیولایی بیرحم میشود.
حرفِ داستان محمدرضا شرفی خبوشان، حرف زمانه است و نویسنده با زبان و نثر داستانی قوی، توصیف و فضاسازی دقیق و با پایانبندی حسابشده، مخاطب را مجذوب میکند.
کتاب کارخانه اسلحهسازی داوود داله، رمان نوجوان شریفیست که برای مخاطب خود ارزش قائل است و قصد دارد به او یادآوری کند که انسان بودن کار بسیار دشواری است. داستانی که مخاطب بزرگسال هم از خواندنش لذت خواهد برد.
داوود داله