دو روایت از یک متن؛ نقدی بر کتاب رهبران نیکسون
در چارچوب تصمیمی که برای انتشار مجدد برخی از مقالات نقد کتاب که تنها در نشریات کاغذی نسخهای از آنها موجود است گرفتهایم، بد ندیدیم موردی هم از کتابهای خاطرات سیاسی و نقد بر ترجمه منتشر کنیم. این نقدی است که غلامحسین میرزاصالح در فصلنامه زنده رود شماره ۱۰و۱۱ بهار ۱۳۷۴ نوشته است و با زبانی طنزآمیز تغییرات ترجمه دوم کتاب «رهبران» نیکسون نسبت به ترجمه اول آن را به بازنگری ریچارد نیکسون ربط داده و البته در پایان و در تکلمه مطلب این شوخی خود را برای خواننده آشکار میکند. این هم نقدی بوده است گزنده!
در چارچوب تصمیمی که برای انتشار مجدد برخی از مقالات نقد کتاب که تنها در نشریات کاغذی نسخهای از آنها موجود است گرفتهایم، بد ندیدیم موردی هم از کتابهای خاطرات سیاسی و نقد بر ترجمه منتشر کنیم. این نقدی است که غلامحسین میرزاصالح در فصلنامه زنده رود شماره ۱۰و۱۱ بهار ۱۳۷۴ نوشته است و با زبانی طنزآمیز تغییرات ترجمه دوم کتاب «رهبران» نیکسون نسبت به ترجمه اول آن را به بازنگری ریچارد نیکسون ربط داده و البته در پایان و در تکلمه مطلب این شوخی خود را برای خواننده آشکار میکند. این هم نقدی بوده است گزنده!
ریچارد میلهوس نیکسون ( 94-1913) در میان سی و شش رئیس جمهوری که پیش از او زمام امور ایالات متحد آمریکا را به دست گرفتند از بسیاری جهات تفاوت داشت، و اگر یکی دو «بدشانسی» نمیآورد چه بسا که این تفاوتها مبدل به مزیت میشد.
نیکسون نخستین رئیس جمهور آمریکاست که یک جلد کتاب قبل از تصدی مقام ریاست جمهوری و نه جلد کتاب بعد از برکناریش از آن سمت نوشته است. نخستین رئیس جمهوری است که روز انتشار آخرین کتابش «فراسوی صلح» همزمان با روز کفن و دفنش «27 آوریل 1994» بود.
نخستین رئیس جمهور اهل کالیفرنیا است که در مسقط الرأس خود به خاک سپرده شد. نخستین رئیس جمهوری است که به علت «اشتیاق» به امور خصوصی حزب رقیبش و گسیل چند نفر با لباس مبدل که بعدها به اسم «لوله کش»های واترگیت شهره آفاق شدند از مقام خویش برکنار گردید. و بالاخره نیکسون نخستین رئیس جمهور آمریکاست که به وسیله بئس البدل خویش مورد عفو قرار گرفت و دستگاه قضایی نتوانست او را مورد تعقیب قانونی قرار دهد. از «بدشانسی»های او هم بگوییم:
ماجرایی که در تاریخ معاصر ایالات متحده به مکارتیسم شهرت یافت و منسوب به جوزف ریموند مک کارتی (57-1909) است در واقع میبایست نیکسونیسم خوانده میشد. این نیکسون سی و سه ساله و جویای نام بود که در سال 1946 الجرهیس رقیب انتخاباتی بخت برگشته خود را «سرخ» نامید و به مدت یک ربع قرن- به رغم بی آبرو شدن خود مک کارتی در دسامبر 1954- به بدنام کردن رقبای سیاسی خویش ادامه داد. در حقیقت باید نیکسونیسم را طلیعه مکارتیسم دانست.
نیکسون خود در آغاز فصل اول کتابش به نام شش بحران که در سال 1962 منتشر کرد طی هفتاد و یک صفحه به شرح قضیه الجرهیس می پردازد و در آغاز آن مینویسد:
«دوستی از سر لطف به من گفت اگر قضیه الجرهیس نبود شما هرگز معاون رئیس جمهور ایالات متحد و یا داوطلب ریاست جمهوری نمیشدید.» البته نیکسون بعدها لب فرو بست و دیگر از این قضیه سخنی نگفت، بخصوص که مدتی بعد از برکناریش از ریاست جمهوری الجرهیس بیگناه شناخته شد.
«بدشانسی» دیگر نیکسون رسوایی هتل «واترگیت» واشنگتن و بی لیاقتی مأموران «لولهکش» او بود. گفتنی است که این رسوایی یکی از شیوههای رایج و پر سابقه در سیستم سیاسی ایالات متحد است که به علت بی دست و پایی «لوله کش» ها از پرده بیرون افتاد.
بدبیاری نیکسون در آن بود که وقتی این ماجرا بر خلاف موارد گذشته علنی گردید همگان آن را پدیدهای نوظهور یافتند. در این جاست که باید اعتراف کرد هیچ چیز مشکلتر از فهم دیوانگی عمومی نیست.
یکی از اساتید بنام علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون میگوید: «ریشههای رسوایی هتل واترگیت را باید در سنتهای بزرگ و بسیار کهن فساد و رشوهخواریهای سیاسی در ایالات متحد یافت.» نیم نگاهی به فهرست عناوین و اتهاماتی که نویسندگان آمریکایی و اروپایی به نیکسون نسبت دادهاند و افکار عمومی در آمریکا کوچکترین اعتنایی به آن نکرد دلیل انکارپذیری است برای «بدشانسی آوردن» نیکسون در ماجرای واترگیت.
ما در اینجا به تعدادی از آنها اشاره میکنیم: دروغگو، کلاهبردار، حیف و میل اموال عمومی، استفاده از آدمکشها و گانگسترها، توسل به آدمهایی که سوابق آشکار جنایی دارند، دسیسه چینی، شهادت دروغ، پرونده سازی برای افراد بی گناه، انواع حقه بازیهای مالیاتی، استفاده از حیلههای سیاسی، اعمال روشهای غیرقانونی در امور داخلی و خارجی و ارتشاء.
البته خود نیکسون همیشه در پاسخ به این «یاوهگویی ها» میگفت: «من یک کلاهبردار نیستم.» همه موارد یاد شده در مقایسه با کلاهبرداریها و دزدیهای افسانهای «بارونهای دزد» در اواخر قرن نوزدهم در ایالات متحد امری جزئی و پیش پا افتاده بود. بارونهایی که افرادی چون مورگانها، گولدها، اندربیلت ها، راکفلرها و … را در مقام وارثان خود دو دستی تقدیم ملت آمریکا کردند. آیا دوستی و همنشینی بی وقفه نیکسون با بی بی ریبوزو سرمایه دار بیحیثیت بدتر بود یا ماجرای واترگیت؟
علم سیاست به ما می گوید در جامعهای که از دمکراسی تنها مراسم و سنت شرکت در انتخابات ادواری بر جای مانده، سر بر آوردن چنین «بارون هایی» پدیدهای است عادی. یک تحقیق نشان میدهد که 53 درصد میلیونرهای آمریکایی در شکم مادرشان میلیونر بودهاند و 30 درصد از چاههای نفت و 5 درصد از زمینخواری میلیونر شدهاند. فرق نیکسون با «بارونهای دزد» در این بود که او از راه قدرت سیاسی به مال و منال رسید و آنان از راه پول به قدرت سیاسی دست یافتند و هر دو گروه با بیشرمی شعار دلپذیر آنارشیستها را فریاد کردند: هرکس قدرت را انکار کند آنارشیست است.
زمانی که آیزنهاور در انتخابات سال 1952 نیکسون را به معاونت خود برگزید رقبای نیکسون و مطبوعات او را متهم به گرفتن چند هزار دلار رشوه کردند. نیکسون برای اثبات بیگناهی خود به تلویزیون رفت و در برابر چشم مردم اشک به دیده آورد و از صمیم قلب تقلا کرد ثابت کند که تنها با کار و زحمت خویشتن را از فلاکت دوران نوجوانی نجات داده است.
بیست سال بعد آشکار شد که «آقای رئیس جمهور» نیم میلیون دلار مالیات دولت را بالا کشیده است و از محل صندوق حزب برای همسرش جواهرات خریده است. روشنفکران آمریکایی همیشه میگویند سال 1968 سال بدی بود. سال عقب نشینی ما بود، سال ترور لوترکینگ بود و سال انتخاب نیکسون بود.
نیکسون در ماجرای واترگیت واقعا «بدشانسی» آورد. ادوارد لوی در اواسط دهه 1970 اعلام کرد که افبیآی از زمان فرانکلین روزولت از اعمال روزانه، روابط خصوصی و جنسی رؤسای جمهور، اعضای کنگره و شش و نیم میلیون آمریکایی دیگر به طور جداگانه پرونده محرمانه تشکیل داده و در مواقع لازم برای ترساندن افراد مخالف از آنها استفاده کرده است. اگر سود جستن از چنین شیوههایی در این مدت طولانی برای حفظ قدرت مشروع بود، نباید گفت که لُو رفتن «لولهکش»های هتل واترگیت «یک تصادف محض» بوده است.
کرنلیوس واندربلیت(1977-1794) معروف به کمودور میلیونر معروف و انگاره بی بدیل «رؤیای آمریکایی» میگفت: «من احتیاجی به قانون ندارم، قدرت در دستان خود من است.»
خواندن کتاب های ده گانه نیکسون برای شناخت سیاست در ایالات متحد و به طورکلی اندیشه سیاسی و آگاهی از تاریخ وقایع این کشور بسیار مفید است ولی دانشجویان و علاقهمندان به علت شباهت حوادث تاریخی این مملکت با یکدیگر و تکرار وقایع متحمل رنج و زحمت چندانی نمیشوند. به عنوان مثال چنین فرد علاقهمندی با یک بررسی سطحی متوجه میشود که آمریکاییها در جنگهای داخلی خود بیشتر از جنگهای خارجی کشته دادهاند.
البته او تعجب میکند که چرا کشوری با بیست میلیون جمعیت در جنگ داخلی خود (65-1861) نیم میلیون اتباع خود را به خاک هلاکت انداخت و در جنگ دوم، به رغم بیش از ده برابر شدن جمعیت، تنها چهارصد هزار نفر کشته شدند و در جنگ کره و ویتنام به ترتیب پنجاهوچهار و پنجاهوشش هزار نفر از پای درآمدند.
این دانشجوی تاریخ تحولات آمریکا احتمالا ممکن است از شباهت جنگ با سرخ پوستها با جنگ ویتنام دچار سرگیجه شود. او در مییابد که ایالات متحد در هر دو جنگ به نام «آزادی» میجنگیده است و ژنرال آنتونی واین معروف به آنتونی دیوانه میتواند بدیل باستانی ژنرال وست مورلند باشد. همین طور فرار سرخ پوستان وحشت زده از دهات و مزارع به آتش کشیده شده میتواند «فلاش بک» سرزمینهای ویتنامیها باشد و رفتار جورج واشنگتن با ژنرال و این چقدر به رفتار نیکسون با ژنرال وست مورلند شباهت دارد.
رالف نلسون که در نظر داشت فیلمی درباره جنایات ستوان ویلیام کالی و دسته او در دهکده می_لای بسازد پس از پایان کار فیلمبرداری متوجه شد فیلمی درباره جنایات دسته سواره نظام فورت یونیون در دهکده متعلق به سرخ پوستان تهیه کرده است و به ناچار اسم فیلمش را سرباز آبی گذاشت. عکس قضیه هم اتفاق افتاده است که از جمله میتوان به فیلم بزرگ مرد کوچک به کارگردانی آرتور پن که نخست قرار بود فیلمی درباره قتل عام سرخ پوستان به دست ژنرال جورج آرمسترانگ کاستر باشد اشاره کرد.
غرض از بیان مطالب یاد شده این است که بدانیم خواندن کتابهای نیکسون برای پژوهشگران اندیشه سیاسی و علاقه مندان به فن حکومت کاری است ضروری. این نیکسون بود که ماکیاولیسم را در عمل به من آموخت و نیکیتا خروشچف را شناساند. همان خروشچف که عدهای او را به «لنی» در داستان موشها و آدمها نوشته جان اشتاین بک تشبیه میکنند.
خواندن خاطرات هر یک از این دو «سوپر استار» عالم سیاست در تقریبا دو دهه بعد از 1955 بسیار جذاب و دلنشین است. البته خروشچف امکانات نیکسون را در چاپ و نشر آثار و خاطراتش نداشت و حتی کتاب خاطراتش را که در خارج چاپ شد منسوب به او میدانند.
نیکسون که در فصل پنجم کتاب شش بحران برای نخستین بار به شرح کامل ماجرای دیدارش با خروشچف در ژوئیه 1959 پرداخته بود، در کتاب رهبران تحلیل جامعی از رفتار و کردار و اندیشه سیاسی و نظامی او به دست میدهد و زندگی خروشچف را تا سال مرگش (1971) دنبال میکند.
انتشار ترجمه کتاب رهبران نیکسون در سال 1371 فرصتی بود برای علاقهمندان به مسائل سیاسی و شیفتگان کتابهای نیکسون. وقتی چند ماه پیش ترجمه دو جلدی کتاب رهبران به بازار آمد در نگاه اول تردید به خود راه ندادم که ریچارد نیکسون پس از چاپ اول کتابش در سال 1982 اقدام به ویرایش و افزودن مطالب جدید کرده و آن را در دو جلد منتشر کرده است. از اینکه متن اصلی کتاب را از فرنگ نیاورده بودم و مقایسه دو چاپ برایم ممکن نبود بسیار افسوس خوردم، ولی خوشحال بودم که حداقل ترجمه چاپ اول کتابش را در اختیار دارم.
کتاب دو جلدی رهبران را خریدم و با توجه به سابقه ذهنی از ترجمه سال 1371 نخست به جذابترین فصل کتاب یعنی خاطرات نیکسون از خروشچف و برژنف پرداختم. وقتی دیدم نیکسون عنوان این فصل را از: «اراده خشن قدرت» به: «میل درندهخویانه به قدرت» تغییر داده و فصل جداگانهای به برژنف اختصاص داده است به هوش آن عزیز از دست رفته آفرین گفتم و از ته دل از اینکه در رسوایی واترگیت به خاطر بی لیاقتی چند« لولهکش» با «بدشانسی» روبه رو شد و زندگی سیاسیاش مثل بنای فرمانداری اوکلاهماسیتی فرو ریخت اشک به چشمانم نشست.
شروع کردم به خواندن ترجمه کتاب و برای آنکه بهتر متوجه تفاوت چاپ جدید با چاپ قدیم کتاب بشوم و به استادی و نبوغ نیکسون در بازنگری کتابش پی ببرم نگاهی هم به ترجمه 1371 میانداختم.
از آنجایی که ممکن است علاقهمندان به کتابهای خاطرات و بخصوص شیفتگان نیکسون و خروشچف و برژنف فرصت این مقایسه را نداشته باشند ما فقط تغییرات مربوط به فصل نیکیتا خروشچف و برژنف را در دو ستون تقدیمشان میکنیم. قبلاً یادآور می شویم که ستون سمت راست ترجمه کتاب رهبران در سال 1371 است و ستون سمت چپ ترجمه سال 1373. اگر در مقابل ستون چپ یا راست مطلبی آورده نشده به معنی آن است که لابد خود نیکسون در چاپ جدید آن مطلب را حذف یا اضافه کرده است- ارتباطی به ما ندارد.
رهبران
ترجمه: علیرضا طاهری
و یکیشان هم جهود حقیر و ریزه میزه ای با نیمچه سوادی به اسم پینیا.ص۳۲۹
[خروشچف] نیز همان کسی بود که در کوبا موشکهای اتمی کار گذاشت، ولی حتی وقتی «جا زد» و موشک های یاد شده را نیز برچید، بازدرخواست آمریکاییان را برای بیرون کشیدن موشکهای ایالات متحد از یونان و ترکیه و سرباز زدن واشنگتن را از حمایت کسانی به نتیجه رساند که پناهگاه سراسر امن فیدل کاسترو را در کوبا ممکن بود تهدید کند. ص۳۳۱
رهبران
ترجمه: کاظم عبادی
و یک بچه جهود خجالتی یک جوانک نیمه تربیت شدهای که پینیا نام داشت.ص۲۳۵
خروشچف مردی بود که موشکهای اتمی را در خاک کوبا مستقر نمود و حتی وقتی عقبگرد کرد و آنها را برداشت، آمریکا را به خارج کردن موشکهای خود از یونان و ترکیه و همچنین خودداری از پشتیبانی از کسانی که قصد داشتند به حریم کوبایی فیدل کاسترو تجاوز کنند وادار نمود.ص۲۳۷
تکمله
مدت زمان زیادی از چاپ دوم و ویراسته شده کتاب رهبران و استقبال گسترده محافل داخلی و خارجی از آن نگذشته بود که نامهای به صورت فاکس از طرف خانم تلما کاترین رایان نیکسون معروف به پت به دست ما رسید که در آن آمده بود:
آقای عزیز
شوهر مرحوم من هیچگاه کتاب رهبران خود را که فقط یکبار در سال ۱۹۸۲ به وسیله انتشارات وارنر و به شماره ۴-۵۱۲۴۹-۰۴۴۶ چاپ و منتشر شد مورد تجدیدنظر یا به قول شماها ویراستاری مجدد قرار نداده بود. دوستان و همفکران شوهر متوفای من که همچنان امور کلیدی و سیاستگذاری تشکیلات سیا و اف بی آی را در دست دارند به رغم گرفتاری سازمانهای مذکور به «بدشانسی» رییس جمهور حاکم یا «وایت گیت» کتبا اعلام کردهاند که مسئولیت این «رسوایی سیاسی و ادبی» را به عهده آقایان مترجمان کتاب است.
این مقامات میگویند به علت قطع روابط اقتصادی آمریکا با ایران و بخصوص عدم عضویت ایران در انجمن بینالمللی قلم از هرگونه تصمیمگیری جهت اقدام نظامی و پیاده کردن نیرو به منظور دستگیری مترجمان و دریافت حقالتالیف معذورند.
باتقدیم احترامات:
Pat Nixon