سفر به جزیرهی شمالی
جزیره داستان خانوادهی کوچک لوئیز است که به لیندیزفارن سفر میکنند. این مقصد برای خانوادهی لوئیز یک جای مقدس و معنوی است. او که شانزده ساله است، هر سال همراه با پدرش به این جزیره سفر میکنند تا یاد مادرش را در دلشان زنده نگه دارند. آنها اوقات بسیار خوشی را در لیندیزفارن گذراندهاند و حالا لوئیز، هنگام گذشتن از کنار هر منظرهی زیبایی، مادرش را میبیند که از دور او را نگاه میکند. امسال سفر لوئیز و پدرش به جزیره کمی متفاوت از سالهای پیش است و قرار نیست مثل همیشه تا قلعه پیادهروی کنند و برای شام به کاثبرت آرمز بروند.
جزیره
نویسنده: دیوید آلموند
مترجم: شیرین ملکفاضلی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: هوپا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۱۷
شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۰۴۱۵۲۶
جزیره داستان خانوادهی کوچک لوئیز است که به لیندیزفارن سفر میکنند. این مقصد برای خانوادهی لوئیز یک جای مقدس و معنوی است. او که شانزده ساله است، هر سال همراه با پدرش به این جزیره سفر میکنند تا یاد مادرش را در دلشان زنده نگه دارند. آنها اوقات بسیار خوشی را در لیندیزفارن گذراندهاند و حالا لوئیز، هنگام گذشتن از کنار هر منظرهی زیبایی، مادرش را میبیند که از دور او را نگاه میکند. امسال سفر لوئیز و پدرش به جزیره کمی متفاوت از سالهای پیش است و قرار نیست مثل همیشه تا قلعه پیادهروی کنند و برای شام به کاثبرت آرمز بروند.
جزیره
نویسنده: دیوید آلموند
مترجم: شیرین ملکفاضلی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: هوپا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۱۷
شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۰۴۱۵۲۶
داستان کتاب جزیره، به نوعی تلاقی گذشته و اکنون است.
محل روبهرو شدن مردم شرق و غرب جهان؛ جایی برای از دست دادن و به دستآوردن؛ محلی که ممکن است در آن گم شوی ولی چیزهای باارزشی پیدا میکنی. پسری را که از سرزمین پر از آشوب میآید و وجودش پر از آرامش است، در مقابل بچههایی میبینیم که از آسایش و رفاه نسبتاً مطلوبی برخوردار هستند اما پر از تنش و میل به طغیانند.
خانوادهی لوئیز یک خانواده کامل و خوشبخت بودند؛ این خانواده در جزیره لیندزفارن به کورال میرسد. کورال دختری است که جهانگردی میکند و در نهایت همه اینها، به دنبال خانوادهای میگردد که حتی نمیداند وجود دارد یا نه. در مرکز همه تقابلها، لوئیز را میبینیم. او حالا شانزده ساله است و معنی بسیاری از چیزها در ذهن او در حال دگرگون شدن است. لوئیز یک کشمکش درونی دارد.
او میان آنچه که در گذشته رخ داده و آنچه که در آینده در انتظار اوست، مردد و سردرگم است. همچنان به تصویری که از خانوادهاش در ذهن دارد دلبسته است؛ این را از جایی میفهمیم که به محض رسیدن به جزیره، به سراغ نقاشی کودکی خودش میرود؛ نقشی از خود در کنار پدر و مادرش، بر روی دیوار اتاقک چوبی است. به همین دلیل است که لوئیز نمیتواند حضور شخص دیگری را _ به جز مادرش _ در کنار پدرش تحمل کند.
در نتیجه در حال تلاش است تا رابطهاش را با پدرش مثل گذشته حفظ کند. نمیداند باید جایی در گذشته برای مادرش در نظر بگیرد یا یاد او را همیشه همراه خود داشته باشد و اجازه دهد زندگی مسیر خودش را پیش برود؟
در پایان داستان کتاب جزیره، وقتی که حسن عکس یادگاری کوچکی را به دست لوئیز میدهد میبینیم که انگار او بالاخره به کشمکش درونی خود پایان دادهاست. لوئیز حوادث و اتفاقات زندگی را پذیرفته است. حالا گذشتههای شیرین را جایی در میان عکس یافته است؛ دیگر برای جا دادن گذشته در زمان حال تلاش نمیکند و این را از رفتارش با دیگران هم میتوان فهمید. گویی بالاخره دخترک نوجوان با خودش به صلح رسیده است.

جزیرهی لیندزفارن جایی در شمال کشور انگلستان است و با یک جاده به این سرزمین متصل شده. ویژگیهای خاص آن، مثل جزری بودن و قلعههای تاریخیاش باعث شده تا مقصد آدمهای ماجراجو باشد. یکی از آن آدمها پدر حسن بود. حسن میگوید که تمدن برای پدرش مهم بوده است. به این کشور سفر کرد تا بتواند انجیلهای لیندزفارن را از نزدیک ببیند. حسن از پالمیرا میگوید. از میراث تمدنی که جنگ آن را از بین برد و حسرتی که برای اهالی شهر و کشورش باقی مانده است.
پناهجو واژهای است که سالهای زیادی از کاربرد آن در دایرهی واژگان مردم جهان نمیگذرد. دیوید آلموند در کتاب جزیره به این موضوع یک نگاه ویژه دارد. نگاه کورال به حسن، بازتابی از نگاه مردم کشورهای مهاجرپذیر به پناهجوهاست. مردمی که بعضی از آنها بمبگذاریها و حملههای تروریستی اروپا در سالهای اخیر، را به پناهجویانی ربط میدهند که از کشورهای جنگزدهی خاورمیانه به اروپا مهاجرت کردهاند.
حسن روی صورتش زخم و خالکوبی دارد، لباسهای کهنه و خاکی به تن کرده و کارهای عجیبی انجام میدهد. بعداً حتی متوجه میشویم که از خانوادهاش جدا شده و پیاده تا این جزیره آمده. طبیعی است که فردی با چنین ظاهر و رفتاری خطرناک و مرموز دانسته شود. اما در آخر میفهمیم که او مجبور به ترک وطنش شده و آرزو دارد پیش مادرش برگردد و به دانشگاه برود.
او از روزهای قبل از جنگ حرف میزند؛ از پدرش که کتابدار بوده و آرزو داشته نسخ خطی کشورهای مختلف را ببیند؛ اما ویرانی آنها را مجبور به کوچ اجباری میکند. مثل تمام پناهجوها، حسن و خانوادهاش به امید رسیدن به آرامش به اروپا آمدند: «پدرم گفت اون طرف دریا، در اروپا امن و آزادیم.»
حالا دیگر حسن برای ما ناشناخته و مرموز نیست. او پسر نوجوانی است مثل تمام نوجوانهای دیگر که بمب، دنیای کودکیاش را ویران کرده. شرایط زندگیاش مثل لوئیز و دیگران نیست اما این به معنای دردسرساز بودن او نیست.
نویسندهی کتاب جزیره، «دیوید آلموند» است که یک بار برندهی جایزهی مهم «هانس کریستین اندرسن» شده و داستانهای زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته است. کتابهایی مثل پسری که با پیراناها شنا کرد، گِل، نغمهای برای اِلاگری و تابستان زاغچه از کتابهای اوست که با رعایت قانون کپیرایت توسط نشر هوپا به چاپ رسیدهاند.