پنج بار مواجهه ارنست همینگوی با مرگ
یک زندگی پر از ماجرا و آدرنالین. همینگوی با این سبک از زندگی شناخته میشود. علاقه فراوان او به مسابقات خطرناک گاوبازی، نوشیدن زیاد، حضور در جنگ جهانی اول به عنوان خبرنگار و راننده آمبولانس، علاقه بیحد به شکار و قایقرانی و ماهیگیری در آبهای آزاد، مجروح شدن در جنگ، سفرهای ماجراجویانه… خیلیها اعتقاد دارند همینگوی وقتی خودش را کشت که فهمید سنش طوری بالا رفته و بدنش طوری مستهلک شده که ادامهی این سبک از زندگی دیگر ممکن نیست. بهرحال او خودش را کشت، اما پیش از آن پنج بار از دست مرگ گریخته بود. داستان این پنج تجربه فرار او از مرگ را میتوانید در این یادداشت بخوانید.
(مترجم)
(مترجم)
یک زندگی پر از ماجرا و آدرنالین. همینگوی با این سبک از زندگی شناخته میشود. علاقه فراوان او به مسابقات خطرناک گاوبازی، نوشیدن زیاد، حضور در جنگ جهانی اول به عنوان خبرنگار و راننده آمبولانس، علاقه بیحد به شکار و قایقرانی و ماهیگیری در آبهای آزاد، مجروح شدن در جنگ، سفرهای ماجراجویانه… خیلیها اعتقاد دارند همینگوی وقتی خودش را کشت که فهمید سنش طوری بالا رفته و بدنش طوری مستهلک شده که ادامهی این سبک از زندگی دیگر ممکن نیست. بهرحال او خودش را کشت، اما پیش از آن پنج بار از دست مرگ گریخته بود. داستان این پنج تجربه فرار او از مرگ را میتوانید در این یادداشت بخوانید.
همینگوی نمیتوانست بدون قبول چند ریسک بزرگ، به هی-من (He – Man) تبدیل شود! همان ابرقهرمان خیالی که سرعتی فوقالعاده، بدنی تخریبناپذیر و قدرتی مافوق تصور بشر دارد! این نویسندهی مشهور آمریکایی، از زمان تولدش در تاریخ 21 جولای سال 1899 تا زمان مرگش در پی شماری بیماری جسمی و روحی (در سال 1961)، حداقل پنج بار، مستقیم و غیرمستقیم، با مرگ مواجه شد! این شرایط نه فقط بر زندگی شخصی او، که بر مخاطبانش نیز تاثیر گذاشت!
تصور مرگ به دست سرباز دشمن و یا بر اثر حملهی یک گاو خشمگین، تا مدتها به عنوان نیروی محرکهی نوشتههای او عمل میکردند! به نظر میرسد که مرگ همیشه سر راه این نویسنده کمین کرده بود. او در طول زندگی پرفرازونشیب خود، بارها و بارها با مرگ، این اتفاق ناشناخته، دست به گریبان شد؛ و جز در آخرین نبرد، همیشه پیروز میدان بود! داستان تعدادی از این روبروییهای همینگوی با مرگ را در این یادداشت بخوانید
.
اصابت گلولهی خمپارهی ارتش اتریش
شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که همینگوی در جریان جنگ جهانی اول، در قامت رانندهی آمبولانس صلیب سرخ و در خط مقدم ایتالیا خدمت میکرد و دقیقاً در تاریخ هشتم جولای 1918 بود که مورد اصابت گلولهی خمپارهی ارتش اتریش قرار گرفت. فاجعه چنان سهمگین بود که بعدها تعریف کرد: احساس میکردم که جان از تنم میلغزد، درست مثل بیرون کشیدن یک دستمال ابریشمی از جیب! آنچنان که خودش شمرده است، از دوران جنگ جهانی اول، 237 ترکش و یک کاسهی زانوی آلومینیومی به یادگار دارد!
درگیری خونبار با یک کوسه
چند سالی پس از جنگ جهانی اول، یعنی درست در سال 1935 میلادی، همینگوی دوباره مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما این بار ماجرا متفاوت بود! او چندی پیش توصیههایی برای یک شکار موفق را مطالعه کرده بود. میدانست که بهترین روش برای کشتن یک حیوان بزرگ، شلیک به قلبش است. البته اگر خیلی به شما نزدیک شده باشد! این را هم میدانست که اگر بخواهد حیوان را سریعاً متوقف کند، باید ستون فقراتش را هدف قرار دهد.
به هر صورت، این نویسندهی بزرگ، با الهام از این دستورالعملها راهی یک سفر تفریحی به مقصد کی وست (Key West، جزیرهای در تنگهی فلوریدا) شد. هدف اصلی، شکار یک کوسه بود. اما همه چیز مطابق برنامهریزی پیش نرفت. توصیههای مکتوب نیز به درستی به بار ننشستند! ساده بگوییم: همینگوی به جای قلب یا ستون فقرات نهنگ بخت برگشته، هر دو ساق پای خود را هدف گرفت!
برنامهای منسجم برای شکار زیردریایی آلمانی با یک قایق ماهیگیری
در طول سالهای 1942 و 1943 همینگوی تمرکز زیادی بر نوشتن نداشت. اما ساعات زیادی از روز را به تجهیز قایق ماهیگیری چوبیاش اختصاص میداد. یعنی سعی میکرد آن قایق چوبی 38 فوتی را با نارنجک و تفنگهای کوچک و بزرگ، تجهیز کند. براساس گفتههای تری مورت (Terry Mort) نویسندهی کتاب Hemingway Patrols، همینگوی خلیج را به دنبال یافتن زیردریاییهای آلمانی رصد میکرد، چرا که معتقد بود اگر دشمن به این آبها نفوذ کند، نیروی دریایی تحرک و توان کافی برای نابود کردن آن را ندارد. مورت مینویسد: استراتژی همینگوی مشخص بود.
او تصمیم داشت که کاملاً غیرمنتظره و ناگهانی به زیردریاییها حمله کند و پس از عملیات، عقبنشینی (بخوانید فرار) نماید! البته خوشبختانه هرگز فرصت و مجال اجرایی کردن این ایدهی شگفتانگیز را پیدا نکرد.
سانحههای هوایی
همینگوی طی دو روز از دو سانحهی هوایی جان سالم به در برد! این ماجرا هم به سال 1954 باز میگردد. یعنی همان دورانی که به همراه همسرش راهی یک سیاحت اکتشافی در آفریقا شد. نخستین حادثه در یک هواپیمای تک موتوره رخ داد که همینگوی و همسرش را جابهجا میکرد. داستان از این قرار بود که خلبان برای جلوگیری از برخورد با یک گله لک لک سعی در فرود اضطراری داشت.
اما این ماجرا هم آنچنان که باید پیش نرفت و آنها سقوط کردند! البته این یک سقوط عادی نبود. روی میز خلبان دو گزینه به چشم میخورد. یکی فرود در یک گودال ماسهای و در آغوش حداقل شش تمساح کمی تا اندکی عصبانی! و دیگری سقوط در خارزاری که مامن یک گله فیل بود. قابل پیشبینی است که خلبان خارزار را انتخاب کرد. در نتیجه، هر سه نفر، شب را در محاصرهی دستهی فیلها به صبح رساندند.
روز بعد، خانوادهی همینگوی سوار هواپیمای کوچک دیگری شدند. این یکی هم سقوط کرد و آتش گرفت! زوج بدشانس به شدت آسیب دیدند اما روحیهی خود را حفظ کردند. نقل است که همینگوی که دستهای موز در دست داشت، به اطرافیانش میگفت: خوشبختانه او خیلی خوب می دود. منظورش همسرش بود!
پنج بار مواجهه ارنست همینگوی با مرگ
نسخه انگلیسی این مقاله را از اینجا میتوانید بخوانید.
مطالعه این مقاله نیز توصیه می شود: آخرین روزهای زندگی همینگوی؛ در کلینیک مایو چه گذشت؟