سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

نگاه فرادستانه‌ی ما به کودکان کارگر افغانستانی

نگاه فرادستانه‌ی ما به کودکان کارگر افغانستانی


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

انگار لال شده بودم… عنوانش را از تکه‌ای از داستان بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی وام گرفته است اما عنوان فرعی کتاب گویای موضوع آن است: «یک مردم‌نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران». کتاب مجموع ۹ جستار از سپیده سالاروند است در تجربه‌‌ی میدانی‌اش از دمخور شدن با کودکان کارگر افغانستانی در مکان‌هایی چون خانه کودک ناصرخسرو، گود زباله‌ی سعید و… مفهوم «فرادستی» و «فرودستی» در قلب مفاهیم این کتاب قرار دارد. در جای جای جستارها، سپیده سالاروند نگاه فرودستی و فرادستی را عیان می‌کند و آسیب‌های آن را گوشزد می‌کند.

انگار لال شده بودم…

نویسنده: سپیده سالاروند

ناشر: خرد سرخ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۵۲

انگار لال شده بودم… عنوانش را از تکه‌ای از داستان بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی وام گرفته است اما عنوان فرعی کتاب گویای موضوع آن است: «یک مردم‌نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران». کتاب مجموع ۹ جستار از سپیده سالاروند است در تجربه‌‌ی میدانی‌اش از دمخور شدن با کودکان کارگر افغانستانی در مکان‌هایی چون خانه کودک ناصرخسرو، گود زباله‌ی سعید و… مفهوم «فرادستی» و «فرودستی» در قلب مفاهیم این کتاب قرار دارد. در جای جای جستارها، سپیده سالاروند نگاه فرودستی و فرادستی را عیان می‌کند و آسیب‌های آن را گوشزد می‌کند.

انگار لال شده بودم…

نویسنده: سپیده سالاروند

ناشر: خرد سرخ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۵۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

یک
روز جهانی مهاجران بود. توی متروی امام خمینی نمایشگاه کتاب‌های مهاجرتی برپا کرده بودیم. هر کتابی که رگه‌هایی از مهاجرت را داشت جمع کرده بودیم. کتاب‌های با محور مهاجران افغانستانی گل کارمان بودند. هدف این بود که بگوییم آی مردم حواس‌تان باشد که ما هم مهاجر داریم و می‌توانیم کشوری مهاجرپذیر باشیم.

وسط شلوغی‌های بازدیدکننده‌ها یک پسر کوچک ۱۰-۱۱ ساله آمد و کتاب‌ها را نگاه کرد. یک کوله‌ی بزرگ هم به دوشش بود. بعد دست گذاشت روی کتاب پرستوی مهاجر. پرستوی مهاجر کتاب لاغری بود. داستان زندگی یک مهاجر افغانستانی بود که خاطراتش از مهاجرت را نوشته بود و خودش هم منتشر کرده بود. طرح جلد کتاب هم یک نقاشی ساده به سبک نقاشی‌های کلاس هنرهای دوره راهنمایی بود.

یک نقاشی که انگار با مداد رنگی کشیده شده بود. کتاب ساده‌ای بود. فکر نمی‌کردم کسی را جلب کند. اما پسرک را جلب کرده بود. پرسید: قیمتش چند است؟ داخل جلد کتاب را نگاه کردم و گفتم: ۷ تومن. گفت: برام نگهش دار. برم یه مقدار بفروشم میام.

 

۱ ساعت بعد برگشت. ۷ هزار تومان را گذاشت جلویم و گفت: من این کتابو می‌خوام.

پرسیدم چی فروختی؟

گفت: ویفر.

گفتم: اهل کجایی؟

گفت: هرات.

یک لحظه آچمز شدم که ۷ هزار تومان را ازش بگیرم یا این‌که کتاب را تقدیمش کنم و بگویم هدیه‌ی من به تو. قبل از این‌که از آچمزی دربیایم، کتاب را برداشته بود و رفته بود…

بعدها او برایم تجسم یک کودک کار افغانستانی در شهر تهران شد.

 

دو
کتاب انگار لال شده بودم… عنوانش را از تکه‌ای از داستان بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی وام گرفته است. همان صفحه‌ی اول کتاب هم آن بخش از داستان نقل قول و بعد هم کتاب به یاد و خاطره‌ی صمد بهرنگی تقدیم شده است. عنوان فرعی کتاب گویای موضوع آن است: «یک مردم‌نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران».

کتاب مجموع ۹ جستار از سپیده سالاروند است در تجربه‌‌ی میدانی‌اش از دمخور شدن با کودکان کارگر افغانستانی در تهران. حاصل کندوکاوهایی که موضوع پایان‌نامه‌اش در رشته‌ی مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ بوده.

این روزها چاپ پایان‌نامه‌های کارشناسی ارشد به صورت کتاب روال شده است. کتاب‌هایی که عنوان‌هایی جذاب دارند. اما وقتی تورق می‌کنی می‌بینی که همان ساختار کلیشه‌ای یک پایان‌نامه‌ی دانشگاهی را دارند: چکیده، مقدمه، بیان مسئله، مرور ادبیات، پژوهش، نتایج تحقیق، پیشنهاد برای کارهای آتی.

پایان‌نامه‌هایی که تمام هم و غم‌شان رعایت پروتکل‌های دانشگاهی است. پروتکل‌هایی که بیشتر در جهت اشتغال‌زایی برای اساتید دانشگاه‌ها است تا قابل خواندن و حتی به درد بخور کردن یک پایان‌نامه. اکثر این کتاب‌ها فاقد روایت و جذابیت برای خواندن هستند.

کتاب‌هایی که مثل محیط‌های دانشگاهی و اساتید فسیل این محیط‌ها به شدت خسته‌کننده‌اند. اما خوشبختانه هدف سپیده سالاروند فقط چاپ یک کتاب و درست کردن یک رزومه نبوده.

او پایان‌نامه‌اش را تغییر داده. مرور ادبیات را به قسمت پیوست‌ها منتقل کرده و ۹ روایت شسته رفته از دیده‌ها و شنیده‌ها و تجربیاتش ارائه کرده. وقتی کتاب را دست گرفتم با خودم گفتم اگر آن تصویری که در مترو از یک کودک کار افغانستانی در ذهنم حک شد در این کتاب روایت نشده باشد حتم کتاب چیزهای زیادی کم دارد. خوشبختانه رگه‌هایی از آن تصویر در کتاب روایت شده بود…

 

سپیده سالاروند در دو جستار اول به سراغ میدان‌هایی می‌رود که بستر مشاهدات و تحقیقاتش بوده‌اند: خانه کودک ناصرخسرو و گود زباله‌ی سعید.

خانه کودک ناصرخسرو از پروژه‌های انجمن حمایت از حقوق کودکان است که در آن برای کودکان کارگر افغانستانی حوالی بازار تهران امکان تحصیل و سوادآموزی فراهم می‌شود.

سالاروند داستان ورودش به خانه کودک ناصرخسرو و ویژگی‌های کودکان افغانستانی این خانه را با دقت و موشکافی روایت می‌کند. این که ویژگی‌های این کودکان چیست؟ از کجا و چگونه مهاجرت کرده‌اند؟

در کجا زندگی می‌کنند؟ کارشان چیست؟ ساعات کاری‌شان چگونه است؟ چه زمان‌هایی به مدرسه می‌آیند؟ ویژگی‌های محیط‌های کاری‌شان چیست؟ رفتار صاحبکارهای‌شان با آن‌ها چگونه است؟ مزدشان را چگونه دریافت می‌کنند؟ با پول‌های‌شان چه کار می‌کنند؟

چرا به ایران مهاجرت کرده‌اند؟ و… کودکان افغانستانی خانه کودک ناصرخسرو عموما به عنوان شاگرد مغازه‌های لوازم ماشین فروشی اطراف بازار تهران و چرخی در بازار و… کار می‌کنند.

 

اما کودکان گود زباله‌ی سعید با اهالی خانه کودک ناصرخسرو متفاوت‌اند. سپیده سالاروند ابتدا توصیفی موشکافانه از یک گود زباله ارائه می‌دهد. آلونک‌هایی که افغانستانی‌ها در آن زندگی می‌کنند.

زباله‌هایی که جمع‌آوری و تفکیک می‌شوند. اصطلاحات خاص یک گود زباله: دستگاه، منطقه، کیفتی، جابار و… سیستم‌های مالی و درآمدی و کودکانی که هر روز به عنوان آشغالگرد به یک منطقه از تهران می‌روند. کیفتی (کیسه‌های بزرگ)شان را تا نیمه‌شب از زباله پر می‌کنند و بعد سوار بر ایسوزو آخر شب به گود زباله برمی‌گردند و بر اساس وزن آشغالی که جمع کرده‌اند و نوعش مزد دریافت می‌کنند.

 

تمام کودکان گود زباله‌ی سعید و خانه کودک ناصرخسرو بدون مدرک و بی‌هویت‌اند. کودکانی که سن‌شان دقیقا مشخص نیست. این کودکان چگونه از افغانستان به ایران می‌آیند؟ در راه با چه خطراتی روبه‌رو می‌شوند؟

روایت‌های خودشان از سفر طولانی‌شان از افغانستان به ایران به صورت غیرقانونی چیست؟ این‌ها سوالاتی است که سالاروند در جستار «مسیر» به آن‌ها پاسخ می‌دهد. سپس در جستار «نام» به یک مسئله‌ی عمیق هویتی می‌پردازد.

این‌که این کودکان چگونه در مسیر ورودشان به ایران نام‌شان تغییر پیدا می‌کند. چگونه نام‌های افغانستانی‌شان کنار گذاشته می‌شود و نام‌های معمول ایرانی روی‌شان گذاشته می‌شود. این که تغییر نام چه تأثیرات عمیقی بر سرگشتگی هویتی این کودکان می‌گذارد.

در جستار «فوتبال: زبان مشترک» سالاروند به شیوه‌های ارتباط برقرار کردن خودش با این کودکان می‌پردازد. کودکانی که از افغانستان آمده‌اند، در تهران کار می‌کنند، لهجه‌ی هراتی دارند و علی‌رغم حضور هر روزه‌شان در تهران به شدت با این شهر و آدم‌هایش غریبه‌اند. آن قدر غریبه که سپیده سالاروند هم برای نزدیک شدن به آنان مشکل دارد…

 

یکی از درخشان‌ترین جستارهای این کتاب، جستار «سیاست» است. جایی که سالاروند به مدد پژوهش‌های پیشین تاریخچه‌ای کوتاه از سیاست‌های مهاجرتی ایران در ۴۰ سال گذشته (درهای باز، بازگشت و ساماندهی) را روایت می‌کند. به مبحث لشکر فاطمیون و تأثیرات آن بر زندگی مهاجران در ایران می‌پردازد و سپس روایتی دست اول از تأثیرات سیاست بر زندگی روزمره‌ی کودکان کارگر افغانستانی در ایران ارائه می‌کند.

در جستار «بهزیستی» به روایت جمع‌آوری کودکان کارگر افغانستانی و رد مرز آن‌ها به همراه سرپرستان‌شان به علت نداشتن مدرک می‌پردازد. ویژگی خوب جستارهای سالاروند مستند بودن‌شان به تجربه‌های دست اول خودش است. او در ضمن روایت تجربه‌ی خودش، نهادهای مرتبط را معرفی می‌کند. قوانین موجود را به صورت خلاصه بیان می‌کند و از مسئولین مرتبط در باب موضوع نقل قول می‌آورد.

در جستار «آرزو» نیز به یکی از کلیپ‌های مرتبط با کودکان کار افغانستانی در سال‌های گذشته می‌پردازد. جایی که مردی ایرانی از کودکی افغانستانی می‌پرسد آرزوت چیه و کودک افغانستانی نمی‌داند آرزو چه معنایی دارد. در کل، کتاب انگار لال شده بودم… را می‌توان گزیده‌ای از مهم‌ترین اتفاقات و تصاویر سال‌های گذشته در مورد کودکان کار افغانستانی در ایران هم دانست.

 


سه
مفهوم «فرادستی» و «فرودستی» در قلب مفاهیم این کتاب قرار دارد. در جای جای جستارها، سپیده سالاروند نگاه فرودستی و فرادستی را عیان می‌کند و آسیب‌های آن را گوشزد می‌کند. او از همان ابتدای کتاب داستان آشنایی‌اش با مفهوم فرودستی‌ و نقش کلیدی آن در نظام فکری‌اش را بیان می‌کند:

«ما بچه‌های خرده بورژوایی بودیم که از دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده بودیم. چهار سال درس خواندن در آن دانشکده یادم داده بود از طبقه‌ام احساس شرم کنم.

ما سراغ شغل درست و حسابی نمی‌رفتیم. انگار که می‌خواستیم زاده شدن در این طبقه را با کارهای داوطلبانه جبران کنیم و انگار که می‌خواستیم خاستگاه‌مان را از یاد ببریم. می‌خواستیم صدای فرودستان باشیم و فرودستانی که من می‌شناختم کودکان کارگر بودند؛ کودکانی که در همین کارهای داوطلبانه شناخته بودم… اما بچه‌های کارگر مهاجر دیده نمی‌شدند به سبب هر آن‌چه هستی‌شان را تشکیل می‌داد؛ یعنی کودکی، کار و مهاجرت.» ص ۲۴

 

او به مصداق‌های رفتار فرادستانه‌ی ما ایرانیان در قبال کودکان کارگر افغانستانی می‌پردازد. جایی که نام‌های افغانستانی‌شان را از آن‌ها می‌گیریم و نام‌هایی ایرانی را حقنه‌شان می‌کنیم. جایی که تهرانی‌ها با نگاه فرادستانه‌ی خود هر لهجه‌ای به غیر از خود را نابود می‌کنند و به حاشیه می‌کشانند.

جایی که به خاطر یک انفجار و حمله‌ی تروریستی سریع دست به اخراج کودکان کارگر افغانستانی و مهاجران می‌زنند و جایی که یک کودک کارگر افغانستانی را به خاطر ندانستن معنای آرزو تخطئه می‌کنیم. به زور یادش می‌دهیم که آرزوهایی مثل ما داشته باشد و به زور می‌خواهیم به آن‌ها ترحم کنیم تا جایگاه فرادستانه خودمان را تثبیت کنیم.

سپیده سالاروند در جستار «سخن آخر» به روایتی فراتر از یک توصیف مردم‌شناسانه می‌رسد. او در این جستار پیچیدگی‌های مسئله‌ی کودکان کارگر افغانستانی را بیان می‌کند. به این نتیجه می‌رسد که آنان یک مسئله‌اند و برچسب «کودک کار» زدن به آنان تقلیل مسئله است.

 

او چرخه‌های تکرارشونده‌ی حضور این کودکان در ایران را روایت می‌کند و نشان می‌دهد که همه‌ی بازیگران این بازی تکه‌هایی از پازلی هستند که باعث تثبیت وضعیت فعلی کودکان کارگر افغانستانی می‌شوند. او حتی به این نتیجه می‌رسد که مجموعه اقدامات سمن‌های خیریه‌ی ایران هم جزئی از آن پازل است و کمکی به حل مسئله‌ی کودکان کارگر افغانستانی در ایران نمی‌کند.

سرآخر به یک نوع تکرار و نومیدی می‌رسد. این که مسئله‌ی کودکان کارگر افغانستانی پی در پی تکرار می‌شود، اما انگار هیچ وقت حل نمی‌شود. بعد، از شاعران و نویسندگان فلسطینی الهام می‌گیرد و تکرار کردن روایت یک مسئله‌ی اجتماعی را ستایش می‌کند.

البته به نظر من سالاروند خیلی زود به تکرار رسیده است. مسلما روایت‌های این کتاب برای خیلی‌ها تازه و نو خواهد بود. مسلما تنها با نگرش مردم‌شناسی نمی‌توان به مسئله‌ی کودکان کارگر افغانستانی پرداخت و مسلما هنوز راهی دراز برای پرداختن با نگرش‌ها و شیوه‌های دیگر به مسئله‌ی کودکان کار افغانستانی باید طی شود… هنوز که هنوز است این کتاب برای خیل کثیری سرشار از تازگی است.

کتاب یکی دو مورد غلط تایپی هم دارد. مثلا در صفحه ۱۴۲ انقلاب کمونیستی افغانستان در سال ۱۳۵۸ رخ داده و نه ۱۳۶۸. اما در مجموع برای سر در آوردن از مسئله‌ی کودکان کارگر افغانستانی در تهران کتابی گیرا و خوشخوان است.

 

  این مقاله را ۸۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *