نمایشنامههایی برای نخواندن
امیررضا کوهستانی، کارگردان تئاتر و نمایشنامهنویس جوانی است که خیلی زود توانست نامش را به عنوان یکی از کارگردانهای برتر تئاتر کشور مطرح کند؛ تا جایی که اگر اجرای جدیدی روی صحنه ببرد با هجوم علاقهمندان روبرو خواهد شد. نشر چشمه در اولین مجموعهای که از آثار کوهستانی چاپ کرده؛ به سراغ دو نمایشنامهی قدیمی و اولیه او یعنی قصههای درگوشی و رقص روی لیوانها رفته که شاید شهرت نمایشنامههای متاخر او را نداشته باشند؛ ولی هر دو در شناساندن کوهستانی به جامعه هنری ایران و حتی جهان، بسیار موثر بودهاند.
مجموعه نمایشنامههای امیررضا کوهستانی
نویسنده: امیررضا کوهستانی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۲۶
امیررضا کوهستانی، کارگردان تئاتر و نمایشنامهنویس جوانی است که خیلی زود توانست نامش را به عنوان یکی از کارگردانهای برتر تئاتر کشور مطرح کند؛ تا جایی که اگر اجرای جدیدی روی صحنه ببرد با هجوم علاقهمندان روبرو خواهد شد. نشر چشمه در اولین مجموعهای که از آثار کوهستانی چاپ کرده؛ به سراغ دو نمایشنامهی قدیمی و اولیه او یعنی قصههای درگوشی و رقص روی لیوانها رفته که شاید شهرت نمایشنامههای متاخر او را نداشته باشند؛ ولی هر دو در شناساندن کوهستانی به جامعه هنری ایران و حتی جهان، بسیار موثر بودهاند.
مجموعه نمایشنامههای امیررضا کوهستانی
نویسنده: امیررضا کوهستانی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۲۶
نمایشنامههایی برای نخواندن
نوشتن نقد و نظر درباره نمایشنامهها کار سختی است؛ مخصوصاً اگر ندانی مخاطب قبلاً اجرای این اثر را دیده یا نه. نمایشنامههای کلاسیک به خودی خود دارای ارزشی ادبی شمرده میشدند؛ اما نمایشنامههای مدرن کمتر از این اصل پیروی میکنند و بیشتر وابسته به خود اجرا هستند. این مطلبیست که خود کوهستانی هم به آن واقف بوده و در پیشگفتار نسبتاً طولانی کتاب، به آن اشاره میکند.
در این مقدمه که توسط خود نویسنده نوشته شده، آمده است که :«همه این تکگوییها و گفتوگوهایی که در این مجموعه آثار آمده، برای اجرا شدن نوشته شدند و نه خوانده شدن.» و مخصوصاً در نمایشنامه رقص روی لیوانها به خوبی میتوان این مسئله را مشاهده کرد.
امیررضا کوهستانی را میتوان صدای زمانه خودش دانست. در آثاری که او نوشته و اجرا کرده است؛ به خوبی دغدغهها و مسائل روز جامعه نمود پیدا کردهاند. البته کوهستانی روایتی جهانشمول در نمایشنامههایش ارائه میدهد که تا سالها بعد، همچنان میتوان از دیدن این آثار لذت برد و خوانشی بهروز از آنها داشت.
قصههای درگوشی در سال ۱۳۷۸ برای اولین بار روی صحنه رفت و با استقبال بسیار خوب مخاطبان و منتقدان روبرو شد. این نمایشنامه، داستان پسری است که در یک آپارتمان حرفهای بقیه همسایهها را شنود میکند. دختری برای او یک ظرف نذری میآورد و متوجه فعالیت پسر میشود. بین آنها تنشهایی درمیگیرد و با شخصیت پسر و دلایل کاری که انجام میدهد بیشتر آشنا میشویم. کوهستانی بسیار هنرمندانه اطلاعاتی که مخاطب تشنه دانستن آنهاست را قطره قطره ارائه میدهد و همین باعث میشود تا انتها نمایشنامه جذابیت خود را حفظ کند.
تم اصلی این نمایشنامه، دروغ و بیاعتمادی است و میتوان آن را برگرفته از فضای ملتهب آن سالها (سالهای آخر دهه هفتاد) دانست. نوع ارتباط دختر و پسر و حتی لباسی که دختر به تن دارد (چادر سفید، شلوار جین و پیراهن بلند تا زانو. صورتی زیبا و ساده) هم نشاندهنده موقعیت زمانی نمایشنامه است. کوهستانی با دیالوگنویسی ماهرانهاش، به خوبی فضای ملتهب و معترض آن سال و امید به تغییری را که در زیر پوست طبقه جوان جریان داشت به تصویر میکشد:
دختر- میدونین شما اگه برین بیرون تو بیمارستانها بگردین، میفهمین چی میگم. به قول یکی از بچهها شوخی میکرد میگفت خودکشی تازگیها مد شده. البته ببخشید اینجوری میگم، منظورم شما نیستین ولی الان یه جوری شده هرکی به هرکی میخواد بگه من دوستت دارم، من ازت بدم میآد، هرکی با هرکی میخواد حرف بزنه که نمیتونه، چندتا قرص میخوره، حرفش رو میزنه، معدهش رو هم یه شستوشو میدن و خوب میشه انگار هیچطوری نشده. البته من نمیدونم شما رو این قضیه چه قدر فکر کردین، شاید بیشتر از من فکر کرده باشین ولی من فکر میکنم آدم اینجوری داره فرصت زندگی کردن رو از خودش میگیره. ما نمیدونیم فردا چی میشه.
اما کوهستانی در انتهای نمایشنامه بیآنکه از دیالوگهای گلدرشت استفاده کند و با استفاده مینیمالیستی از زبان، پوچی این امید و تکرار چرخه ناامیدی را نشان میدهد. پس از آنکه پسر از خستگی خود میگوید و هر دو همراه هم گریه میکنند؛ کابوس آغاز میشود. این چند خط پایانی نمایشنامه، نبوغ کوهستانی در تئاتر را نشان میدهند؛ گرچه خواندن این سطور هرگز جای دیدن اثر بر روی صحنه را نمیگیرد:
خسته شدهایم دیگر؛ نه میخواهیم چیزی ببینیم، نه چیزی بشنویم. میخواهیم بلند شویم و سالن نمایش را ترک کنیم، اما سرجای خود نشستهایم.
…و کابوس از همینجا آغاز میشود.
…..
رقص روی لیوانها در سال ۱۳۸۰ بر روی صحنه رفت و همانطور که قبلاً اشاره شد و خود کوهستانی هم در ابتدای نمایشنامه مینویسد؛ این نمایشنامه بیشتر برای اجرا نوشته شده و نه خواندن. و مقصود نویسنده، از طریق خواندن نمایشنامه سختتر دریافت میشود.
رقص روی لیوانها از گفتوگوی پسری جوان (فرود) با دکتر روانشناسش آغاز میشود. او اعتقاد دارد که شیوا، خدای هندوها وارد زندگیاش شده. داستان به عقب بازمیگردد و ارتباط فرود با شیوا دختری هفده ساله را میبینیم که فرود میخواهد به او رقص آموزش دهد؛ اما در انتها سرنوشتی جز نابودی در انتظارشان نیست.
کوهستانی پس از استقبال خوب از تئاتر قصههای درگوشی، در فضایی به سراغ رقص روی لیوانها میرود که سرخوردگی اجتماعی اوایل دهه هشتاد گریبان قشر متوسط و جوان را گرفته و کوهستانی باز هم صدای نسلش میشود. بحران هویت، سرگشتگی و تعارض با نیروهای کنترلگر، تم اصلی این نمایشنامه هستند. اجرای بسیار پرشور رقص روی لیوانها، هماهنگ با درونمایه اعتراضی آن، توانست نظر مثبت تماشاگران آن سال را جلب کند و یکی از آثار موفق کوهستانی نام بگیرد.
فرود ناامید است و به نظر میرسد این خدای هندی، تنها نجاتدهندهای است که به آن باور دارد. او در صحبت با پزشکش، میگوید که نمیخواهد شیوا از زندگیاش بیرون برود و تنها میخواهد بشنود که او واقعی است و زائیده خیالاتش نیست. شیوا چنان که فرود میگوید؛ نشانهای از ظهور آخرالزمان هم هست و به همین خاطر میتوان او را استعارهای از فضای جامعه در آن سالها دانست.
فرود، نمادی است از نهادهای کنترلگر مانند خانواده، محیط آموزشی، ایدئولوژی حاکم بر فضا و… که رویکرد سختگیرانهای دارد:
فرود- خدا رنج رو آفرید دکتر…. تا ماها بدونیم که عذابی هم هست اگه نافرمانی کنیم، همهی ما باید تو راه رستگاری قدم برداریم تا گرفتار خشم آفریدگارمون نشیم، که همه میدونیم عاقبت خشمش سوختنه…و مرگ….و رنج…و یأس…. و تنهایی……
این نهاد کنترلگر، میخواهد شیوای هفده ساله را مطابق آنچه درست میداند تربیت کند؛ اما شیوا قصد ندارد آنچه به او دیکته شده را انجام دهد. او نماینده نسل جوان است، دختری سرکش و به دنبال کسب تجربههای جدید. شیوا مواد مصرف میکند و فرود مدام او را به این خاطر توبیخ میکند؛ اما خود فرود هم مصرفکننده مواد مخدر است. وقتی شیوا این موضوع را به او تذکر میدهد؛ با گفتن اینکه «من واسهی این کشیدم که تنهایی به تو حال نمیداد…» خودش را توجیه میکند.
نهاد کنترلگر (فرود) قصد بدی ندارد؛ او میخواهد پتانسیل وجودی شیوا که با ارزشهای او همسوست را شکوفا کند؛ اما شیوا نمیخواهد تن به خواسته او بدهد. در انتها نیز جانش را در این راه از دست میدهد.
اما فرود خیلی زود؛ جایگزینی برای معبود خودساختهاش پیدا میکند:
فرود- …. الآن یه ماهه دوباره من هر روز شیوا رو میبینم، اون میآد تو خونه، میآد تو حیاط، من هم به اون غذا میدم. این بار اون تو یه جلد جدید برگشته… تو جلد یه گربه…. یه گربه با دو تا توله……
این دو نمایشنامه اولیه کوهستانی، به خوبی نشاندهنده نبوغی هستند که در آثار بعدی او هم شاهد هستیم. قطعاً خواندن نمایشنامه هیچ کدام از آثار او، به اندازه دیدن آنها نمیتواند جهانبینی و تفکرات کوهستانی را به ما بشناسانند؛ چرا که آثار او برای اجرا نگاشته شدهاند. اما برای مخاطب جدی ادبیات نمایشی، قطعاً خواندن این مجموعه هم لذتبخش خواهد بود.