مورد عجیب داریوش مهرجویی
شانزدههفده سال پیش جشنواره بوسان (کره جنوبی) قصد داشت برنامه مرور بر آثار داریوش مهرجویی را برگزار کند و قرار بود کتابی به زبان انگلیسی درباره مهرجویی هم به این مناسبت منتشر شود. از من هم مطلبی درباره سیر کارنامه او خواسته شد. حالا به مناسبت رویداد فعلی، نسخه فارسی آن مطلب را برای انتشار در مجموعه مطالب پیرامون مهرجویی و آثارش، به دوستان تقدیم کردم. البته برای سینمادوست ایرانی بسیاری از نکتهها و اطلاعاتی که در این نوشته آمده تازگی ندارد، اما حتما برای اغلب خوانندگان آن کتاب جهت آشنایی با مهرجویی و دنبال کردن برنامه مرور بر آثارش مفید بوده است.
شانزدههفده سال پیش جشنواره بوسان (کره جنوبی) قصد داشت برنامه مرور بر آثار داریوش مهرجویی را برگزار کند و قرار بود کتابی به زبان انگلیسی درباره مهرجویی هم به این مناسبت منتشر شود. از من هم مطلبی درباره سیر کارنامه او خواسته شد. حالا به مناسبت رویداد فعلی، نسخه فارسی آن مطلب را برای انتشار در مجموعه مطالب پیرامون مهرجویی و آثارش، به دوستان تقدیم کردم. البته برای سینمادوست ایرانی بسیاری از نکتهها و اطلاعاتی که در این نوشته آمده تازگی ندارد، اما حتما برای اغلب خوانندگان آن کتاب جهت آشنایی با مهرجویی و دنبال کردن برنامه مرور بر آثارش مفید بوده است.
مورد عجیب داریوش مهرجویی
داریوش مهرجویی یکی از استثناهای دوروبر ماست، چون هرچه پیرتر شده، جوانتر شده! فیلمهای اخیر او مدام سرزندهتر میشوند و فیلم آخرش سنتوری، جوانانهترین اثر اوستاین مقاله 13 سال پیش نوشته شده است.. و این فیلمیست که مهرجویی 68 ساله ساخته است. شاید به همین دلیل تماشاگران و منتقدان جوان، مهرجویی دهه اخیر را بیشتر دوست دارند، در حالی که تحسینکنندگان نسلهای قبلتر، مهرجوییِ این دهه را شماتت میکنند که فیلمهایش عمق و معنا و ارزشهای آثار گذشتهاش همچون گاو، پستچی و هامون را ندارند.
نمونه گرجستانی درکنشدن جوانیهای پیرانهسر فیلمساز بزرگ و تاریخساز سینمای ایران را دو سال پیش در هفتمین جشنواره فیلم تفلیس دیدم؛ وقتی که فیلم آخر گئورگی شنگلایا با نام قطار رفت و رفت (The Train Went on and on) به عنوان برنامه افتتاحیه جشنواره نمایش داده شد و سینماگران و منتقدان گرجی، این فیلم شوخوشنگ را از سازنده هفتاد ساله فیلمهای پیروسمانی (1969)، سفر آهنگساز جوان (1984)، خاربا و گوگی (1987) و مرگ اُرفه (1996) برنتابیدند و با هو کردن و هیاهو در شب نمایش اول فیلمش در جشنواره که خودش هم حضور داشت او را به باد انتقاد گرفتند.
با تعبیرهای معمول، شاید مهرجویی مسیری برعکس را پیموده است. فیلمسازی که با گاو (1348) پرچمدار سینمای ایران در عرصه جهانی شد و بر بستر داستانی از دگردیسی یک روستایی سادهدل که با مرگ گاوش خود را گاو میپندارد، مفاهیمی فلسفی همچون مسخ و بحران هویت را مطرح کرد، در دهه اخیر به سینمایی سادهتر، داستانهایی از زندگی روزمره و بازیگوشیها و نوآوریهای جوانانه روی آورده اما دوستدارانش از روایت این داستانهای ساده لذت میبرند و البته همچنان از دل آنها هم معناهای عمیق نیز استخراج میکنند.
دوره اول کارنامه مهرجویی پیوند محکمی با تحصیلات دانشگاهی او دارد. بیست ساله بود که در 1959 به آمریکا رفت و در UCLA فلسفه خواند. با وجود غلبه فضای سیاسی بر محفلهای دانشجویان ایرانی مقیم خارج، مهرجویی از همان سالها به فعالیتهای فرهنگی علاقه نشان داد و بعدها هم سیاست، فقط گاهی در حد طرح کمرنگی در پسزمینه آثارش وجود داشته؛ هرچند که همیشه از فیلمهایش تعبیرهای سیاسی هم شده و همین امر چند بار باعث توقیف چندساله فیلمهایش شده است.
در آمریکا نشریه Pars Review را با دوستانش منتشر میکرد که او سردبیرش بود. در همان سالها هم رسالهای درباره بوف کور، رمان مشهور صادق هدایت نویسنده بزرگ ایرانی به انگلیسی نوشت.
مهرجویی سال 1345 به قصد فیلم ساختن به ایران برگشت و مثل همیشه آن قدر باهوش بود که برای ورود به مناسبات بسته سینمای سنتی آن زمان، کارش را با فیلمی شروع کرد که اغلب منتقدان، هنگام بررسی آثارش آن را نادیده میگیرند و اصلاٌ جزو کارنامه مهرجویی حساب نمیکنند.
الماس 33 (1346) فیلمی به شیوه آثار جیمز باند و سایر ماموران مخفی آن روزگار بود و هوشمندی مهرجویی این بود که با توجه به فقر تکنیکی سینمای ایران و بیگانگی مضمون و داستان با فضای اجتماعی کشور، آن را تبدیل به یک هجویه کرد. با این حال در مقایسه با وضعیت عمومی سینمای ایران در آن زمان الماس 33 از حیث تکنیکی از اکثریت فیلمهای زمان خودش جلوتر بود.
دو سال بعد، مهرجویی با گاو چهره متفاوتی از خودش نشان داد. فیلمنامه بر اساس نمایشنامهای – با همکاری نویسندهاش، غلامحسین ساعدی – نوشته شد. نمایش دو سال پیش بر صحنه رفته بود، بدون آن که یک اتفاق مهم تئاتری باشد، اما مهرجویی در برگردان سینمایی به شکل چشمگیری آن را ارتقا داد. این فیلم کوچک سیاهوسفید که تقریباً همه بازیگران اجرای صحنهای نمایشنامه در آن بازی کردند، با طرح داستانی عجیبش و آن پرداخت نامتعارف که رئالیسمش یادآور نئورئالیسم ایتالیا، مضمون غریبش آثار سوررئالیستها و رویکرد و پرداخت فیلمساز سینمای شاعرانه را تداعی میکرد، با برخوردهای متفاوتی روبهرو شد.
تهیهکننده گاو وزارت فرهنگ و هنر ایران بود که از تصویر فقرآلودی که فیلم از یک روستای ایران نشان میداد ناخشنود شد و فیلم را توقیف کرد، اما مهرجویی مخفیانه نسخهای از آن را با خود به جشنواره ونیز برد که نمایش آن تحسینهای بسیار برانگیخت و مقامهای رژیم را در وضعیتی قرار داد که دیگر نتوانستند به توقیف آن ادامه بدهند؛ با این حال برای نمایش عمومی فیلم نوشتهای با این مضمون به آغاز آن اضافه کردند که حوادث این فیلم چهل سال پیش اتفاق افتاده است.
گاو در جشنوارههای بسیاری نمایش داده شد، اغلب منتقدان به عنوان یک کشف از آن یاد کردند و جشنواره شیکاگو جایزه بهترین بازیگر را به بازی شگفتانگیز عزتالله انتظامی در نقش نخست فیلم داد. این فیلم در معرفی بینالمللی سینمای ایران، همان نقشی را داشت که راشومون کوروساوا در شناساندن جهانی سینمای ژاپن داشت. گاو طبعاً فیلم پرفروشی نبود، اما همه منتقدان ایرانی آن را تحسین کردند و با وجود گذشت چند دهه، این فیلم هنوز در میان فهرست ده فیلم برتر منتقدان ایرانی در نظرخواهیهای متعددی که از آنها شده قرار دارد.
گاو یک نقش تاریخی دیگر هم داشت: رهبر انقلاب اسلامی ایران در نخستین سخنرانیهای پس از سرنگونی شاه، به عنوان تنها نمونه یک فیلم خوب، از گاو یاد کرد و در حالی که در آن زمان بیم آن میرفت که فیلمسازی در ایران متوقف یا با مشکل روبهرو شود، گاو حکم مجوز و سرمشقی را پیدا کرد که راه را برای تداوم صنعت سینمای ایران باز کرد. از آن زمان تا کنون، گاو عملاٌ تنها فیلم ایرانی پیش از انقلاب است که هنوز مجوز نمایش دارد.
مهرجویی که یکی از پیگیرترین سینماگران ایرانی در اقتباس از منابع ادبی است، سال بعد فیلم سومش آقای هالو را هم بر اساس نمایشنامهای نوشته علی نصیریان، یکی از بازیگران اصلی گاو، ساخت. این نمایشنامه هم مثل گاو، پیش از آن برای پخش تلویزیونی، بر صحنه اجرا شده بود. آقای هالو که حکایت دردسرهای یک شهرستانی سادهدل در تهران است، تا اکنون هم یکی از دو فیلم تمام کمدی مهرجویی باقی مانده؛ هرچند که در برخی دیگر از آثار مهرجویی هم رگه هایی از طنز هست.
او فیلم بعدیاش پستچی را هم بر اساس یک نمایشنامه ساخت؛ اما این بار منبع اقتباس او، ایرانی نبود. وُیتسک/ Woyzeck نوشته گئورگ بوخنر آلمانی (که ورنر هرتسوگ هم در 1979 فیلمی از آن ساخت) دستمایه اقتباسی آزاد برای فیلمی شد که جایزهای از جشنواره برلین گرفت و تاکنون سیاسیترین فیلم مهرجویی ارزیابی شده و بر بستر روابط یک پستچی محلی که در ساعتهای غیراداری به یک زمیندار خدمت میکند، عناصر لازم را برای تفسیر نمادین فیلم به عنوان روایتی از استثمار جهان سوم توسط کشورهای سرمایهداری در خود داشت.
قطعاٌ به همین دلیل بود که اداره سانسور نسبت به مهرجویی حساس شد و فیلم بعدیاش دایره مینا (1353) که فضایی تیره از آدمها و محلههای فقیر تهران داشت، چهار سال توقیف بود. این فیلم هم که اقتباس از قصه آشغالدونی اثر غلامحسین ساعدی بود، داستانی از یک دلال خون را روایت میکند که با کمک جوانی چشموگوشبسته، از معتادان فقیر برای بیماران نیازمند خون میگیرد و به بیمارستانها میفروشد.
دایرة مینا توقیف شد، اما مقامهای مسئول را به این فکر انداخت که به سرعت «سازمان ملی انتقال خون» را برای پایان دادن به وضعیتی که بهدرستی در فیلم مهرجویی تصویر شده بود، تاسیس کنند. حتی مهرجویی برای نجات فیلمش از توقیف، دو مستند تبلیغاتی (ایثار، 12 دقیقه و انفاق، 10 دقیقه) دربارة این سازمان تازهتاسیس ساخت، ولی این ترفند باعث رهایی فیلمش نشد و فقط در سال 1357 بود که با وزیدن نخستین نسیمهای انقلاب، این فیلم به نمایش عمومی درآمد.
کار بعدی مهرجویی یک سریال تلویزیونی به نام الموت بود که به دلیل آغاز انقلاب، ناتمام ماند. این اثر بر بستر رویدادهای تاریخی فرقه اسماعیلیه قرار بود تجربهای متفاوت در شیوه روایت باشد که ناکام ماند اما مهرجویی در سالهای بعد، دست به تجربههای مشابهی زد، از جمله مستندی به نام سفر به سرزمین آرتور رمبو (1983) که در فرانسه ساخت و روایتی مدرن از زندگی این شاعر بزرگ بود. او البته پیش از مهاجرتی سهساله به فرانسه، فیلم مدرسهای که میرفتیم (1359) را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت که این هم اقتباس از داستانی کوتاه بود که همان کانون منتشر کرده بود.
سابقه مهرجویی باعث شد مقامهای نظام تازه هم از داستان روابط دانشآموزان و معلمان و مسئولان یک مدرسه تهران تعبیرهای سیاسی کنند و شاید توقیف همین فیلم (که ده سال طول کشید) باعث مهاجرت مهرجویی شد، اما او آنقدر هوشیار هست که خیلی زود دریابد در سرزمین خودش منزلت و جایگاه بزرگتری دارد و میتواند فعالتر و تاثیرگذارتر باشد. این بود که در 1363 به ایران برگشت و برای پرهیز از تعبیرهای سیاسی که معمولاٌ از کارش میشود، دوره تازه کارش را با یک کمدی خالص آغاز کرد، اما گویی تقدیر تاریخی او این است که از این گونه تفسیرها گریزی ندارد.
از ماجرای روابط مستاجران یک مجتمع کوچک آپارتمانی که صاحبش در تصادف قطاری در خارج کشته شده و گویا وارثی هم ندارد، باز هم تعبیر سیاسی شد. هر کدام از آنها میخواهند آپارتمانی که در آن ساکناند صاحب شوند و قصاب ساکن یکی از آپارتمانها که ادعا میکند وکیل مالک بوده، طمع کرده که صاحب کل ساختمان شود، ولی این ساختمان سستبنیاد در میانه درگیریها بر اثر یک باران شدید ویران میشود. البته خوشبختانه این تعبیرها به دلیل قوت قالب کمدی اجارهنشینها (1365)، مشکل چندانی برای نمایش آن به وجود نیاورد و این فیلم نه تنها پرفروشترین فیلم سال، بلکه یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینمای ایران شد که هنوز در نمایشهای مکررش تماشاگر را همراه خود میبرد.
فیلم بعدی مهرجویی، شیرک (1367)، یک ناکامی دوجانبه بود اما هامون (1369) نهتنها یکی از پرفروشهای سال بود، بلکه در رایگیریهایی که از منتقدان میشود، هر بار جایگاه بالاتری پیدا میکند؛ ضمن این که تبدیل به یک فیلم کالت شده که عاشقانی دارد و عجیب آن که جوانهای نسل پس از حمید هامون هم با بحران هویت و روابط عاطفی قهرمان فیلم همذاتپنداری میکنند.
در حالی که شیرک اولین فیلم غیراقتباسی مهرجویی بود، او در هامون بار دیگر به ریشههای ادبی بازگشت؛ این فیلم با نگاهی به زندگینامه سورن کیِرکهگور و کتاب هرتسوگ سال بلو ساخته شده، اما ارجاع مشخص و آشکاری به هیچ یک از آنها در فیلم نیست.
بانو (1370)، سارا (1371)، پری (1373) و لیلا (1374) «چهارگانه زنانه» مهرجویی هستند. از آن میان بانو هم مثل چند فیلم دیگر مهرجویی به دلیل تعبیرهای سیاسی چند سال توقیف بود. فیلم قصه زن جوانی است که همسرش او را به سودای زنی دیگر ترک میکند و او از فرط تنهایی اعضای خانواده فقیر بیخانمانی در خانهاش جای میدهد که باعث دردسرهایی برای او میشوند. مسکینان ماجرا که چهره ناخوشایندی در فیلم دارند به محرومان پیروز انقلاب اسلامی تفسیر شدند.
مهرجویی سارا را بر اساس نمایشنامه خانه عروسک هنریک ایبسن ساخت، پری را که سیری در دغدغههای فلسفی دختری جوان بود بر اساس چند قصه از دیوید جروم سالینجر، و لیلا را بر اساس داستانی چاپنشده از مهناز انصاریان، حاوی دغدغههای زن جوانی که به دلیل نازایی رضایت میدهد شوهرش همسر دومی بگیرد.
مهرجویی به اقتباسهای ادبیاش ادامه داد و درخت گلابی (1377) را بر اساس قصهای از گلی ترقی ساخت. این فیلم زیبا و تاثیرگذار با فیلمبرداری درخشان محمود کلاری، تنها اثر عاشقانه کارنامه مهرجویی و تنها فیلم اوست که احساسات نوستالژیک به آن راه یافته است. درخت گلابی دو مقطع از زندگی راوی/ قهرمان فیلم را روایت میکند و به سرگشتگیهای نسلی میپردازد که در سه جبهه عشق و خانواده و سیاست شکست خورد و به بحران میانسالی رسید.
فیلم ضمناً معرف یک نوستاره نوجوان – گلشیفته فراهانی – بود که یکی از استعدادهای درخشان بازیگری سینمای ایران است. و اصلاً یکی از مایههای اعتبار مهرجویی از این بابت است که بازیهای فیلمهایش همیشه در اوج هستند و بیشتر بازیگران آثارش، بهترین بازیهایشان را در فیلمهای او کردهاند.
با میکس (1379) وجهی دیگر از شخصیت مهرجویی ظاهر شد که البته پیشتر نشانههای کوچکی از آن در هامون دیده شده بود. این فیلم که طرح و فیلمنامهای اریژینال دارد، نوعی حدیث نفس است؛ داستان کارگردانی که در حال ساختن فیلمش طی مدتی کوتاه، و آماده کردن آن برای نمایش در یک جشنواره است. فیلم با خلق فضایی مالیخولیایی و گاه ابسورد از شرایط ساخته شدن فیلم و روابط آدمهای درگیر، از هر سو واکنشهای منفی در پی داشت و تازه چند سال بعد بود که با تداوم این فضاها در آثار مهرجویی، این فیلم تا حدودی درک شد.
این فضا در فیلم کوتاه دختردایی گم شده (1380، اپیزودی از فیلم قصههای کیش که بخشهای دیگر آن را بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، محسن مخملباف، رخشان بنی عتماد و ابوالفضل جلیلی ساختند) شدت و غلظت بیشتری پیدا کرد، اما این هم به دلیل غرابتش، مانند میکس درکنشده ماند.
با بمانی (2002) که آن هم طرحی اریژینال دارد، مهرجویی برای سومین بار پس از گاو و شیرک، شهر بزرگ و روابط آدمهای مدرن شهری را رها کرد و این بار به روایت داستان دختران جوان یکی از ولایتهای غرب ایران پرداخت که به دلیل اجبار خانوادهها در ازدواجشان با مردان مسن، خودسوزی در میانشان یک اپیدمی است. این داستان تکاندهنده هم به دلیل تداوم بازیهای فرمالیستی مهرجویی با استقبالی روبهرو نشد (حتی در مناطقی که آن خودسوزیها رواج دارد اجازه نمایش پیدا نکرد) و اصلاً منتقدان، آن را فیلمی غیرمهرجوییوار ارزیابی کردند.
هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده محبوبی که از قصههایش بیش از هر نویسنده ایرانی اقتباس سینمایی شده، حقوق کتاب تازهمنتشرشدهاش مهمان مامان را به مهرجویی واگذار کرد و خودش هم با مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر (که از بمانی به بعد همکار مهرجویی در نوشتن فیلمنامههایش بوده) در نوشتن فیلمنامه اثر تازه مهرجویی مشارکت کرد.
فیلم داستان چند ساعت از زندگی زنی از یک خانواده فقیر است که برادرزاده جوانش همراه با نوعروس او به مهمانیاش میآیند اما او چیزی در خانه برای یک پذیرایی آبرومندانه ندارد و سرانجام با کمک همسایههای فقیرش سفره شام مفصلی تدارک میبیند که هم مهمانان و هم همسایهها بر گرد آن مینشینند. این داستان ساده از زندگی روزمره آدمهای معمولی، از یک طرف کشف زیباییهایی نهفته در لحظههای ظاهراً پیشپاافتاده است، و از سوی دیگر برجسته کردن روح جمعی جامعه ایرانی که به رغم ناهنجاریهایی که گاه در روابط آنها دیده میشود، در موقعیتهایی دشوار به یک همبستگی حیرتانگیز میانجامد.