مصاحبهای با دوبراوکا اوگرشیچ، نویسندهی پُستیوگسلاو
کتاب البته که عصبانی هستم: پنج جستار دربارهی وطن و انزوای خودخواسته ترجمهی بخشهایی از کتاب فرهنگ کارائوکه Karaoke Culture نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ نویسندهی کروات مقیم آمستردام هلند است. نویسنده در این مقالات شرح داده است که چگونه در افتادن با احساسات ناسیونالیستی تند در جمهوری تازه تاسیس کرواسی در نهایت او را وادار به ترک وطن کرد. در مصاحبهای که از سایت politicalcritique.org گرفته شده و ترجمهی قسمتهایی از آن را در زیر میخوانید، اوگرشیچ درک خود را از مفهوم هویت شرح میدهد.
کتاب البته که عصبانی هستم: پنج جستار دربارهی وطن و انزوای خودخواسته ترجمهی بخشهایی از کتاب فرهنگ کارائوکه Karaoke Culture نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ نویسندهی کروات مقیم آمستردام هلند است. نویسنده در این مقالات شرح داده است که چگونه در افتادن با احساسات ناسیونالیستی تند در جمهوری تازه تاسیس کرواسی در نهایت او را وادار به ترک وطن کرد. در مصاحبهای که از سایت politicalcritique.org گرفته شده و ترجمهی قسمتهایی از آن را در زیر میخوانید، اوگرشیچ درک خود را از مفهوم هویت شرح میدهد.
جهان جای جابهجایی دائم «محمولهی انسانی» شده است
میشال اشپینا و اشتراهانیا بوچانان (آگوست ۲۰۱۷)
مصاحبهی ما باید عنوان فرعی هم داشته باشد. طبیعتاً عنوان ما باید چیزی باشد در مایههای «مصاحبهای با نویسندهی کروات دوبراوکا اوگرشیچ». شاید هم بهتر باشد بنویسم «نویسندهی پُستیوگسلاو» post-Yugoslav . آیا هیچیک از این برچسبها دقیقاً تو را به عنوان یک نویسنده معرفی میکند؟
بهتر است از کاربرد هرگونه برچسبی پرهیز کنیم، اما پُستیوگسلاو به نظرم بد نیست. برچسب قومی نه تنها نادرست است، بلکه وضعیت را زیادی ساده میکند. من الان نزدیک بیست سال است در هلند زندگی میکنم و پاسپورت هلندی دارم و سخت به این جامعه وفادارم، جامعهای که به من اجازه داده در آرامش کاری را بکنم که بلدم، یعنی بنویسم. هویت فرهنگی من تقریباً هیچ ربطی به کرواسی ندارد (تحصیلاتم در رشتهی ادبیات تطبیقی بوده و اندوختهی ادبیام خیلی گستردهتر از ادبیات کرواسی است).
هویت قومی من، اگر این آن چیزی است که کنجکاوید بدانید، تعریفش کمی سخت است: مادرم بلغار است و من از کودکی یاد گرفتهام بلغاری صحبت کنم، البته همان وقتها هم آن قدر بزرگ بودم که بفهمم در دنیا چیزهای دیگری هم غیر از کرواسی، کرواتها و زبان کروات وجود دارد. این حقیقت دارد که من به زبان کروات مینویسم، چون وقتی کرواسی را ترک کردم دیگر در سنی نبودم که به زبان دیگری سوئیچ کنم. پُستیوگسلاو، پُستملی، فراملیتی ــ همهی اینها را میتوان برای من به کار برد.
این که بدون این نیتش را داشته باشی یک نویسندهی کروات شدی چه حسی داشت؟
بسیاری از دوستان نویسندهام برچسب قومی را چیزی غیرقابلپرسش و «طبیعی» تلقی میکنند. از نظر من این یک جور خشونت فرهنگی است. من این فرصت را نداشتم که ملتی را که به عنوان نویسنده به آن مرتبط میشدم انتخاب کنم، یا اصلاً تصمیم بگیرم که به هیچ ملتی تعلق نداشته باشم. مجبورم کردند که به یکی تعلق داشته باشم. وقتی در نفس اندیشهی تعلق داشتن تشکیک کردم، از سوی جامعهی فرهنگیام مورد تهاجم قرار گرفتم و از آن طرد شدم.
میشود سازوکار این طرد شدن را قدری بیشتر شرح دهی؟ چرا تو، در کنار اسلاونکا دراکولیچ و دیگر نویسندگان فمینیست، به عنوان یکی از اعضای «دارودستهی پنج جادوگر» شناخته شدی؟
«پنج جادوگر کرواسی» برچسبی بود که توسط تبلیغاتچیهای کروات به من و چهار روزنامهنگار، نویسنده، فعال سیاسی، و استاد دانشگاه کروات زده شد. آنها میخواستند ما را به عنوان یک گروه سیاسی خطرناک، یک گروه زنانهی خطرناک معرفی کنند (و وقتی پنج زن به عنوان خطرناک شناخته شوند، انگار همهی زنها بالقوه خطرناکند). این واقعیت که ما همه زنانی تحصیلکرده هستیم این هراس را تقویت میکرد؛ گویی همهی زنهای تحصیلکرده خطرناکند.
در یک کلام تبلیغاتچیهای کروات از یک الگوی خیلی قدیمی استفاده کردند: جادوگرها شرورند، تنها زنها جادوگرند و تنها زنها شیطان را پرستش میکنند. شیطان کیست؟ شیطان خارجیها هستند؛ یک صرب، یک یوگسلاو، یک کمونیست، هر آدم شرقی، و غیره. این یک کباب شیشلیک ایدئولوژیک کارآست، هر لحظه میتوانی تکهی دیگری بهش اضافه کنی. آن روزها جامعهی کرواسی در روحیهی نظامی و روحیهی نفرت از صربها غرق شده بود. دشمنان، از جمله جادوگرها، به خلق توهم وجود یک جامعهی متجانس و دامن زدن به یک روحیهی ناسیونالیستی کمک میکردند.
یکی از محورهای نقد تو «یوگوی مذکر» بوده، یعنی حاکمیت پدرسالاری در یوگسلاوی. «مذکر پُستیوگو» فرق دارد؟
جمعیت زن و مرد کرواسی به یک اندازه نظامی شدهاند. «مونث پُستیوگو» بدتر هم هست. این روزها زنان به کلیسا میروند، اعضای برجستهی سازمانهای هواخواه زندگی هستند که بر علیه سقط جنین مبارزه میکنند و یک فرقهگرایی نظامی را میپرستند. حرمت اینها از رئیس جمهور زن کرواسی کولیندا گرابار-کیتاروویچ ناشی میشود که مشتاق عکس گرفتن با سربازان و مقامات نظامی کرواسی است و لباس فُرم نظامی میپوشد. او عروسک باربی محبوب سربازان کروات است.
نوشتهای که از موسیقی فولکلور دوران یوگسلاوی خوشت نمیآید، چون وسیلهی یکدستسازی شده بود. آیا موسیقی یوگونوستالژیک هیچ پتانسیل سیاسی دارد، آیا موسیقی افیون تودههاست؟
موسیقی، در قالبی که بحثش را میکنیم، در جوامع فاقد تداوم، راحتترین شیوه برای استقرار یک جور تداوم است. یک جور جعبهی خاطرات. آنها که قدرت را به دست دارند، بهخصوص در کرواسی، دائماً سعی میکنند خاطرهی یوگسلاوی را پاک کنند؛ آنها مایلند کرواسی معاصر را به حکومت کرواسی زمان جنگ جهانی دوم که آلت دست نازیها بود پیوند بزنند.
بسیاری از کتابها، فیلمها، آثار هنری، و نویسندگان دورهی یوگسلاوی امروز به فراموشی سپرده شدهاند، اما موسیقی عامهپسند زمان یوگسلاوی هنوز زنده است، شاید به این دلیل که به آسانی دستیافتنی است. فرهنگهای بزرگ، بزرگیشان را مدیون تداومشان هستند؛ در این فرهنگ هیچ چیز به فراموشی سپرده نمیشود. فرهنگهای کوچک بنابر قواعدی که توسط ساختارهای سیاسی قدرتمند دیکته میشود عمل میکنند. در این فرهنگها تداومی وجود ندارد، همه چیز تصادفی است. کرواسی، صربستان، بوسنی، … همه از این دست فرهنگها هستند.
آیا یوگسلاوی حقیقتاً مرده است؟ در کشورهای پستیوگسلاوی همه از دکترین خبرگان دههی ۱۹۹۰ پیروی نمیکنند. آیا ایدهی یک «حوزه یوگسلاویایی» زنده معنایی دارد؟
یوگسلاوی هنوز زنده است چون امروز زندگی بهتر نشده که بدتر هم شده است. یوگسلاوی حقیقتاً مرده است، اما قلمرو، تاریخ، فرهنگ، خاطرات، ارتباطات و زبان یا زبانهای مشترک، از برکت آیینهای یادآوری کسانی که از جنگها جان سلامت به در بردند، و با تلاشهای آدمهای جوان و تحصیلکردهای که تصمیم گرفتهاند گول حرفهای والدینشان را نخورند، همچنان یک جایی به زندگی خود ادامه میدهند.
کسانی که قدرت را به دست دارند نمیتوانند چنین مقایسهای را تحمل کنند چون این مقایسه نشان میدهد که آنها شکست خوردهاند: آنها فقط توانستهاند هر آن چه را در دوران یوگسلاوی ساخته شد خراب کنند. آنها میراث یوگسلاوی را از نظر اقتصادی، مالی، مادی، فرهنگی، اخلاقی و سیاسی نابود کردهاند. به این خاطر است که خیلیها از دوران یوگسلاوی به عنوان دورانی طلایی یاد میکنند.
تو از سال ۱۹۹۳ در غربت زندگی میکنی. زندگی در غربت چه تاثیری بر هویت تو گذاشته است؟ آیا ملیت و زبان در «جامعهی مهاجران» اصلاً نقشی بازی میکنند؟ در «کسی خانه نیست» تو یک جوری دربارهی یک هویت «پرولتاریایی» صحبت میکنی ….
امروز من دنیا را جای یک جور مهاجرت و جابهجایی دائم «محمولهی انسانی» میبینم. و همین طور جابهجایی مدام اندیشهها و تاثیرات و عملاً همه چیز. تلقی ما از جهان یک جای سیال است و حقیقتاً دنیا چنین جایی است. ما همه در آبهای واحدی شنا میکنیم.
برای نقد و معرفی کتاب البته که عصبانی هستم: پنج جستار دربارهی وطن و انزوای خودخواسته به این جا مراجعه کنید.
آن چه خواندید ترجمهی قسمتهایی از این مصاحبه بود:
I am a Literary Smuggler: An Interview with Dubravka Ugrešić