گزارشهای مادام دیولافوآ از ایران عهد ناصری
مادام ژان دیولافوآ Jane Dieulafoy به همراه همسرش مارسل اگوست دیولافوآ باستانشناسان فرانسوی بودند که از سوی دولت فرانسه برای انجام کاوشهای باستانشناسانه سهبار در حد فاصل سالهای 1881 تا 1886 به ایران آمدند. مادام دیولافوآ مشاهدات و استنباطهایش از ایران و اوضاع آن را در قالب سه سفرنامه مکتوب کرد که امروز منبع قابل اعتنایی جهت شناخت ایران عهد ناصری به شمار میرود. آنها در پانزده سال پایانی سلطنت ناصرالدینشاه به ایران آمدند. این زوج باستانشناس نتیجه بسیاری از کاوشهای خود را از ایران خارج و به موزه لوور پاریس منتقل کردند.
از قفقاز تا پرسپولیس
نویسنده: ژان دیولافوآ
مترجم: محمد مجلسی
ناشر: دنیای نو
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۳
تعداد صفحات: ۳۴۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۱۷۲۰۸۸۱
مادام ژان دیولافوآ Jane Dieulafoy به همراه همسرش مارسل اگوست دیولافوآ باستانشناسان فرانسوی بودند که از سوی دولت فرانسه برای انجام کاوشهای باستانشناسانه سهبار در حد فاصل سالهای 1881 تا 1886 به ایران آمدند. مادام دیولافوآ مشاهدات و استنباطهایش از ایران و اوضاع آن را در قالب سه سفرنامه مکتوب کرد که امروز منبع قابل اعتنایی جهت شناخت ایران عهد ناصری به شمار میرود. آنها در پانزده سال پایانی سلطنت ناصرالدینشاه به ایران آمدند. این زوج باستانشناس نتیجه بسیاری از کاوشهای خود را از ایران خارج و به موزه لوور پاریس منتقل کردند.
از قفقاز تا پرسپولیس
نویسنده: ژان دیولافوآ
مترجم: محمد مجلسی
ناشر: دنیای نو
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۳
تعداد صفحات: ۳۴۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۱۷۲۰۸۸۱
مادام ژان دیولافوا یک زن فرانسوی باستانشناس بود که به همراه همسرش مارسل آگوست دیولافوآ که او نیز باستان شناس و مهندس بود در زمان ناصرالدین شاه به ایران آمد و خاطرات سفر خود را گردآوری و منتشر ساخت. در این سفرنامه او نظرات جالبی درباره امور مربوط به باستانشناسی، هویت ایرانی و مسائل مربوط به زنان ایران در عهد ناصری قاجار ارائه کرده است.
روایت او از زنان دربار و اشراف و مردم عادی و طبقات فرودست بسیار دقیق و حائز اهمیت است. اینکه ذهنیت زنان ایرانی خصوصاً طبقات بالای جامعه به زندگی چگونه بوده و خوشبختی را چه میدانستند و چه تصوری از زنان غربی داشتند و ایرانیان هویت ملی خود را چگونه میشناختند و معرفی میکردند… همه اینها را به خوبی میتوان از طریق این اثر متوجه شد.
سیاحان غربی زیادی از ایران دیدن کردهاند اما نباید تمام نظرات آنها را دارای ارزش یکسانی دانست. دانش و تخصص هر کدام باعث شده صرفاً در برخی موارد دقت بیشتری داشته باشند و نوشتههایشان در آن مورد از اهمیت برخوردار گردد.
بهعنوان مثال بحث بین مادام دیولافوآ با زن حاکم و زن امام جمعه کاشان بیاندازه جهت فهم ذهنیت زنان عصر قاجار از زندگی و خوشبختی مهم است. درک آنان از زن غربی و تصورشان از موفقیت را میتوان از همین بحث متوجه شد:
«زن حاکم: در فرنگستان زنها مثل ما خوشبخت نیستند. در اینجا مردها کار میکنند و زنها در اندرونی میمانند و خوش و راحتاند. در فرنگستان زنها هم مثل مردها کار میکنند. مثل این خانم که عکاسباشی است. بعضی از زنها میرزا و منشیاند. حتی شنیدهام که دختر پادشاه اروس (روسیه تزاری) درجه ژنرالی دارد و از سرداران ارتش است.» ص۱۸۱
زندگی و کار روزمره زنان عصر قاجار خصوصاً طبقات بالای جامعه نیز از اهمیت زیادی برخوردار است که دیولافوآ بارها به آن در چند برخوردی که با زنان طبقات مختلف داشته اشاره کرده است:
«این خانوادههای سرشناس شب و روزشان را با غیبت کردن و بد گفتن از همدیگر میگذرانند و نمیدانید چه چشم و همچشمیهایی دارند. هرچند که با همدیگر رفتوآمدهایی دارند اما ذرهای مهر و محبت در وجود هیچکدامشان پیدا نمیکنید.
این یکی نوکر وفادار و قدیمی آن یکی را با وعده و وعید فریب میدهد و برای خدمت به خانه خود میبرد و آن یکی به دستپخت و طرز زندگی این یکی عیب و ایراد میگیرد و حتی بر سر سگ و گربه و اسبشان با همدیگر دعوا و مرافعه میکنند و به همدیگر تهمت میزنند و آرزو و هدفشان رسوا کردن همدیگر است.
هر وقت که من میخواهم آنها را به شام دعوت کنم، هر کدامشان میگویند به شرطی به مهمانی میآیند که آن دیگری نباشد.» ص۲۷۱
«این خانمهای اصفهانی در حسادت و کینهتوزیهای زنانه در دنیا نظیر ندارند و همین حسادتهاست که گاهی فاجعه میآفریند.» ص۲۷۲
الگوی زنان طبقات مختلف ایران همواره زنان دربار بودهاند و مدام سعی در تقلید و شناخت آن داشتند و دیولافوآ به خوبی آن را شرح داده است.
«خانم دیولافوآ شما به دربار هم رفتهاید و از همه چیز باخبرید. از مد برای ما حرف بزنید. شنیدهایم که شاه بعد از آخرین سفرش به فرنگستان به زنهای اندرونی گفته است که لباسهای کوتاهتر بپوشند…خانم دیولافوآ برای چه اینقدر به خودتان زحمت میدهید و کار میکنید؟ آدم ندار و فقیری هستید؟
دیولافوآ:نه! من فقیر و ندار نیستم!
پس برای چه این طور زحمت میکشید و سخت زندگی میکنید؟ زنها همهشان دوست دارند راحت باشند و آرایش کنند و لباس خوب بپوشند.
دیولافوآ: پس شما ساعتها جلو آینه مینشینید و آرایش میکنید؟
نمیشود گفت ساعتها
دیولافوآ: بعد از آنکه آرایش شما کامل شد چه کار میکنید؟
چای میخورم، قلیان میکشم، به خانه دوستان میروم. همصحبتی با دوستان را خیلی دوست دارم.» ص۱۵۰و۱۵۱
همچنین مدل روابط زناشویی و ارتباط آن با ساختار اقتصادی و طبقاتی ایران هم با کمک این اثر قابل فهم و شناخت است.
«ازدواجهای بسیار کوتاه ساعتی در دهکدهها بسیار مرسوم است و هر وقت شاهزادهای یا یکی از بزرگان بانفوذ و ثروتمند به روستایی میرود، بعضی از روستاییان دختر یا خواهر خود را به عقد کوتاه مدت او درمیآورند و از این راه به ثروتی دست مییابند و از داماد یک ساعته کمک میگیرند تا گره از مشکل خود بگشایند.» ص۱۷۴
زندگی زنان عصر قاجار به همین جا محدود نمیشود. در سفر خارجی و گشت و گذار در آنجا نیز حتی برای زنان ناصرالدین شاه هم هیچگونه مایه سرخوشی وجود نداشته و خاطره خوبی ایجاد نکرده بود! زیرا در زیر سایه محدودیت شدید به سر میبردند.
«دیولافوآ: به نظر شما روسیه چگونه جایی بود؟
زیبا خانم همسر ناصرالدین شاه: من این سرزمین را ندیدم و نشناختم. از همان لحظهای که ما را به کشتی بردند، در چند اتاق دربسته حبسمان کردند تا کسی ما را نبیند. در باکو ما را به قطار راهآهن بردند. در اتاقکهای قطار کرکرهی پنجرهها را بسته بودند و ما نمیتوانستیم بیرون را ببینیم. در مسکو هم شاه را پیاپی از قصری به قصر دیگر میبردند و زیباترین نقطهها را به او نشان میدادند، و او حتی فرصت نداشت که بیاید و دقیقهای را با همسرانش بگذراند.
ما هم در اتاقهای یک هتل بزرگ زندانی بودیم و خواجههای حرمسرا مدام مراقب بودند که مبادا ما از زندان خود بیرون بیاییم. شاه وقتی به این حقیقت پی برد که در کشورهای کافر و نامسلمان نگاه داشتن زنها در اتاقهای دربسته و زیر نظر خواجههای حرمسرا مطلوب نیست، ناچار ما زنها را از مسکو به تهران فرستادند.» ص۲۳۶
با این وجود اما زنانی که آن موقعیت را از دست میدادند هم برخلاف تصور بسیار ناراحت میشدند و حسرت آن دوران با وجود همان محدودیتهای شدید را میخوردند زیرا دیگر خدمتکاران و مراسمهای متعددی نداشتند.
«چه شد که شما از دربار بیرون آمدید و همسر حاجی حسین شدید؟
حاجی مرد خوب و شریفی بود که سالهای سال در خدمت اعلیحضرت بود. شاه برای سپاسگزاری از محبتهای حاجی مرا به او هدیه داده بود…من گاهی حسرت روزهای گذشته را میخورم. چون در آن روزها که در دربار بودم به سفر میرفتیم و در ایام عید جشنهای بسیار مفصلی داشتیم و همین طور در ایام عزاداری ماه محرم مراسم مذهبی بسیار باشکوه دربار همه ما را مجذوب میکرد.» ص۲۳۹

ایرانیان در عهد ناصری هنوز به غرب نگاه پایین به بالا نداشتند
تفاوت ذهنیت و نگاه به تفاوت میان غرب و خاورمیانه هم بسیار جالب است. میتوان فهمید در آن دوران نگاه مردم و خصوصاً طبقات بالای جامعه به زندگی غربی همچون نگاه به چیزی کاملتر و بهتر نبوده بلکه آن تفاوت را دو مدل زندگی و دو فرهنگ متفاوت میدانستند.
صحبت ناصرالدین شاه با دیولافوآ در همین باره ثابت میکند در آن دوران این تفاوت ارزشگذاری نشده بود یعنی لااقل گمان دربار این نبود که سبک زندگی غربی زنان از ارزش بیشتری نسبت به مدل خاورمیانهای برخوردار است و نوعی درک نسبیت فرهنگی در این میان وجود داشته است.
«اگر یک زن بخواهد با روی گشوده در ایران به سفر برود، همه با تعجب به او نگاه میکنند، در اروپا هم همینطور است. اگر یک زن با حجاب اسلامیاش در خیابانهای پاریس راه بیفتد، مردم آنجا چه کار میکنند؟ همه برای تماشای او نمیآیند؟ و به نظر من کار آنها عجیبتر است. چون رعایای ما در تمام عمر زن دیگری را جز مادر و خواهر و اقوام بسیار نزدیک خود نمیبینند اما در آنجا؟» ص۱۰۸
«همسر سفیر انگلیس از جاذبههای زندگی در تبریز داستانها میگفت، اما به نظر من هر چه میگفت بیاساس بود، چون یک زن اروپایی اگر بیحجاب از خانه بیرون برود مردم کوچه و بازار دور او جمع میشوند و نمیتواند جایی را ببیند. پس باید با حجاب به میان مردم برود که زن اروپایی حجاب را نمیپذیرد.» ص۴۲و۴۳
ذائقه هنری و سلیقه موسیقیایی ایرانیان تمایل به ریتم بسیار آهسته داشته و زمانی که دیولافوآ آهنگی را اجرا کرد از واکنش ایرانیان میتوان فهمید در هنر هم همچون مسائل زنان و امور دیگر، ایرانیان هنر غربی را ارزشمندتر از هنر خود نمیدانستند و تفاوت ذائقه را ابراز میکردند.
«حاکم کاشان: آهنگ قشنگی بود، اما شما خیلی تند ساز میزنید! بهتر است این آهنگ را دوباره بزنید… کمی آهستهتر و شمردهتر.
ناچار دوباره آن آهنگ را نواختم، اما آن طور که حکمران خواسته بود آهسته و شمرده! که این دیگر اپرت دختر مادام آنگو نبود، چیز دیگری بود که خود من هم نمیدانم چه چیزی است. با این وصف جناب حکمران و همراهان او که به تالار تلگرافخانه آمده بودند آن را پسندیده بودند و همه مرا تشویق میکردند.» ص۱۷۶
در مورد کودکان نیز تفاوتهای این چنینی بسیاری وجود داشته که هنوز مشمول ارزشگذاری نشده بود! و جالب آنکه بسیاری از محدودیتها که گمان میکنیم متعلق به فرهنگ خاورمیانه است در آن دوران وجود نداشته است:
«بچهها در این جا مثل اروپا لباس کودکانه نمیپوشند. طرز لباس پوشیدن دختربچهها و پسربچهها با زنها و مردها فرق نمیکند.» ص۱۱۰
آیا دوری کودک از امور بزرگسالانه امری وارداتی است؟ جالب است روایت دیولافوآ گویای چیزی خلاف این موضوع است!
«شما با خواندن تقویم نجومی به بچهها سواد میآموزید؟
نه. آنها با خواندن قرآن یاد میگیرند که بخوانند و بنویسند اما باید بلد باشند که تقویم نجومی را هم بخوانند.
اما این تقویم در بعضی از صفحهها به مسائل بیپردهای اشاره میکند که خواندنش برای بچهها مناسب نیست.
زنها با تعجب به من نگاه کردند و خندیدند. یکی از آنها گفت: اما به هر حال پسرها و دخترها ازدواج میکنند. چرا نباید از همین حالا از همه چیز باخبر باشند؟» ص۱۴۹و۱۵۰
طلاق نیز چندان امری ناپسند و محدود نبود و خانوادهها چندان از آن به بدی یاد نمیکردند و آن را امری معمول و طبیعی میدانستند.
«مریم و علی حالا که بچهاند دوست دارند همبازی شوند اما معلوم نیست که بعدها همین علاقه را به همدیگر داشته باشند.
زنهای عاقل خانواده میدانند که چه کار میکنند. غصهی این جور چیزها را نباید خورد…
اما اگر بعد از ازدواج حس کردند که همدیگر را دوست ندارند؟
طلاق میگیرند. علی زن دیگری میگیرد و مریم هم زن مرد دیگری میشود.» ص۱۴۹
هویت ملی
مادام دیولافوآ باستانشناس بود. درباره باستانشناسی و هویت ملی هم توضیحات خوبی در این سفرنامه نوشته که باید به آن هم پرداخت. نباید تصور کرد مفاهیم ملی و نگاه به هویت ایرانی از زمان پهلوی و یا مشروطه آغاز شده بلکه نگاه به مفاهیم هویت ملی در دربار شاهان قاجار هم به قدرت حضور و نفوذ داشت اما بر مبنای اطلاعات به دست آمده از کتب یونانی و رومی نبود و اساس آن را شاهنامه میساخت.
«ناصرالدین شاه: حالا بگویید برای چه منظوری به ایران آمدهاید؟
همسر دیولافوآ: مرا به ماموریت فرستادهاند تا بازماندهی آثار دوران کیخسرو و دارا و شاپور را از نزدیک ببینم و در این باره تحقیقاتی بکنم.
ناصرالدین شاه: فردوسی را بخوانید! گرانبهاترین اطلاعات را در شاهنامه پیدا میکنید.» ص۱۰۹
«آنچه شاعران بزرگ و حماسهسرای ایران گفتهاند، ما را با تاریخ و اصل و ریشهی تخت جمشید آشنا نمیکند و شاید بهتر باشد برای این منظور آثار و نوشتههای نویسندگان و تاریخنگاران یونان را مطالعه کرد و از همه بهتر و دقیقتر سنگنوشتههای این کاخ باشکوه است به خط میخی که در سالهای اخیر آنها را خوانده و به مفهوم آن سنگنوشتهها پی بردهاند.» ص۳۳۰
وضعیت مردم نیز درینباره همانند ناصرالدین شاه بود. دیولافوآ حین دیدار از ورامین و یک قلعه باستانی درباره باور مردم مینویسد:
«مردم آن حدود این افسانه را باور دارند که این قلعه یادگار دوران فریدون است و فریدون همان پادشاهی است که فردوسی در شاهنامه دربارهی او داستانها گفته است و چارهای جز قبول این افسانهها نیست.» ص۱۱۵
صحبت همسر ناصرالدین شاه با او هم نشان میدهد تازه کلمات و محتواهای تاریخی به جا مانده از آثار یونانی و رومی مورد توجه واقع شده بود.
سلطنت و روحانیت
نهاد سلطنت و دربار همواره در جنگ قدرتی نانوشته با روحانیت بود اما در نهایت روحانیت و دربار به تفاهمی مشخص رسیده بودند که البته چندان پایدار نبود و گهگاه قدرت یک طرف توسط طرف دیگر تضعیف میشد.
«مجتهدان در سلسله مراتب مذهب شیعه مقام بسیار والایی دارند و به علت آنکه مقام رسمی و دولتی ندارند و مزد و حقوقی نمیگیرند میتوانند از مردم مستضعف در برابر قدرتمندان حمایت کنند. حکومت ایران نمیتواند به کسی لقب مجتهد بدهد و او باید با پرهیزکاری و تقوا و دانش مذهبی به چنین عنوانی دست یابد… ساده زندگی میکنند و زندگی فقیرانه را به زندگی مجلل و شاهانه ترجیح میدهند.
پیروان و مقلدانشان رای و فتوای آنها را در هر مورد میپذیرند و تفسیر و تعبیر آنان را از قوانین شریعت قبول میکنند. قضات نیز در مسائل پیچیده و دشوار به فتواهای آنان استناد میکنند… حاکمان ایران نیز غالباً به رای و عقیده آنان احترام میگذارند. با این وصف در سالهای اخیر مسئولان و مدیران کشور تابع بیچون و چرای روحانیون نیستند و خود را از این قید آزاد کردهاند.» ص۴۶و۴۷
این پیوند بین نهاد قدرت و نهاد روحانیت، تَرَکهایی هم خورده بود. جنگ قدرتی که گاه به جنگ ارزشها هم تبدیل میشد! روایاتی از این قبیل بسیار زیاد است:
«در ایران هیچکس حق ندارد خوک نگاه دارد یا خوک را از مرز به کشور بیاورد… این چهار خوک را به دستور ظلالسلطان که هر کار ممنوعی برای او جایز است، به ایران آوردهاند و منظور شاهزاده از این کار مخالفت لجوجانه با متعصبان است. میگویند که یک سال در عید نوروز که رجال و نمایندگان طبقات گوناگون برای تبریک گفتن به حضور او آمده بودند به خدمتگذارانش دستور داده بود که گروهی از متعصبان را به تماشای خوکها ببرند…
متعصبان مسلمان و روحانیون ارمنی، به هر حال در نهایت فروتنی از شاهزاده تبعیت میکنند زیرا میدانند که او در نهایت اقتدار بر سرتاسر جنوب ایران حکومت میکند.» ص۲۲۴
البته بعضی روایات او هم نشان میدهد تعصب مذهبی در ایرانِ قاجاری به آن شدتی نبوده که گمان میکنیم و گاه میزان تمایل به رویارویی یا متخلفان مذهبی کمتر از تور ما بوده است:
«ایرانیان در بحث با مخالفان عقیده و نظریه خود هرگز تند نمیروند و پرخاش نمیکنند. من بارها دیده بودم که روحانیون دانای شیعه مذهب با چه متانت و حوصلهای به این گونه مباحث میپردازند.» ص۲۲۸
سختگیریهای مذهبی و مجازات اسلامی هم نه تنها منجر به ناراحتی و ضربه به اعتقادات مردم آن دوران نمیشد بلکه سرگرمی مردم بود و باعث هیجان آنها میشد!
«در مشرقزمین بریدن گوش و بینی گنهکاران و این گونه شکنجههای هولناک تماشاگران بسیار دارد و نوعی سرگرمی و تفریح به حساب میآید. اما نباید مشرق زمینیها را به این علت به توحش متهم کنیم. در اسپانیای قرن هجدهم در میدانهای بزرگ گروهی از یهودیان و متهمان به الحاد را زنده در آتش میسوزاندند و هزاران نفر جمع میشدند تا آن منظره نفرتآور را تماشا کنند.» ص۳۷
اما گاهی هم نهاد قدرت توان رویارویی با نهاد مذهب را نداشت و حاکمان شهرها و شاهزادگان علیرغم میل قلبی، سعی میکردند از تقابل با تعصبات مذهبی دوری کنند.
«حاکم قزوین گفت: این کار ساده و آسان نیست. من به دین و مذهب چندان اعتقادی ندارم. حتی نماز نمیخوانم. در این سه ماه که به قزوین آمدهام حتی یک بار پایم به مسجد نرسیده. از نظر من ورود مسیحیان به مسجد اشکال ندارد. اما امام جمعه قزوین متعصب و سختگیر است و به نظر من بهتر است از رفتن به مسجد صرفنظر کنید.» ص۸۶و۸۷
بزرگزادگان و اشراف و درباریان نیز سعی داشتند پایگاه اجتماعی داشته باشند و نباید گمان کرد صرفاً علما و مجتهدین حامی مردم بودند و پایگاه اجتماعی داشتند.
«ایرانیان رسم خوبی دارند که بزرگان مملکت مردم عادی و مهمانان خود از هر طبقه را در بیرونی میپذیرند و در اندرونی هم همسران بزرگان از خانمها و دوستان خود پذیرایی میکنند. حتی فقیرترین و بیچارهترین افراد میتوانند بیآنکه خجالت بکشند به خانه حاکم و بزرگان مملکت بروند و چای و قهوه بخورند و قلیان بکشند… بزرگان و بلندپایگان مملکت این رسم را پذیرفتهاند که همیشه عدهای از ارباب رجوع و مردم عادی دور و بر آنها باشند.» ص۳۸
بحث همیشگی خُلقیات ایرانیان
دیولافوآ روایات و تحلیلهایی هم در رابطه با خلقیات ایرانیها ارائه کرده که از اهمیت زیادی برخوردار است. بیتوجهی ایرانیان به خیر عمومی، عدم توجه به وقت و احترام به زمان، سوظن به همهچیز و از آن مهمتر صبر و طاقت ایرانیها در برابر مشکلات است.
«ایرانیان غالباً به هر کاری که منفعتاش به عموم مردم میرسد بیتوجه و بیعلاقهاند.» ص۳۲
«در اینجا اگر میخواهید به شما احترام بگذارند و شما را عاقل و فهمیده بدانند، باید بیقید باشید و وقت دقیق و این جور چیزها را فراموش کنید! کسی که بخواهد وقت دقیق را در نظر بگیرد، در اینجا به او اهمیت نمیدهند، چون بزرگان و حتی دانشمندان امور جدی را با تفریح و سرگرمی قاطی میکنند.» ص۵۷
«از خصوصیات مشرقزمینیها یکی این است که به همه چیز سوءظن دارند.» ص۱۵۲
«ایرانیان اگرچه عیبهای بسیاری دارند اما این حسن را دارند که صبور و پرطاقتاند و در برابر سختیها و گرفتاریها تسلیم نمیشوند.» ص۱۶۴
2 دیدگاه در “گزارشهای مادام دیولافوآ از ایران عهد ناصری”
مادام دیولافوآ شخصیت تاثیرگذاری در تاریخ نگاری است و در تاریخ ایران نیز تاثیرات خود را داشته. لیکن به شخصه چندان به نوشته های تاریخ نگاران غیربومی صحه نمیگذارم چرا که خود از مطالب این نقد پیداست که نژادپرستی کرده و چشم بر واقعیت می بستند.
از پرداختن وینش به این نکات قدردانم. قلمتان مانا
ممنون که نظرتون را به اشتراک گذاشتید