من یک سفرنامهنویس درجه یک هستم
منصور ضابطیان را بیشتر به عنوان نویسنده کتابهای سفرنامهای میشناسیم، گرچه کار در حوزه مجریگری برنامههای رادیویی و تلویزیونی هم چهره آشنایی از او ساخته. پیش از همه اینها او روزنامهنگار بوده است و با ترکیبی از گزارشگری و ادبیات تاکنون کتابهایی مثل مارک و پلو، مارک دو پلو، برگ اضافی، سباستین، چای نعنا، موآ و بیزمستان را در حوزه سفر به چاپ رسانده است. با او درباره سفرنامهنویسی گفتوگو کردیم.
منصور ضابطیان را بیشتر به عنوان نویسنده کتابهای سفرنامهای میشناسیم، گرچه کار در حوزه مجریگری برنامههای رادیویی و تلویزیونی هم چهره آشنایی از او ساخته. پیش از همه اینها او روزنامهنگار بوده است و با ترکیبی از گزارشگری و ادبیات تاکنون کتابهایی مثل مارک و پلو، مارک دو پلو، برگ اضافی، سباستین، چای نعنا، موآ و بیزمستان را در حوزه سفر به چاپ رسانده است. با او درباره سفرنامهنویسی گفتوگو کردیم.
آقای ضابطیان میخواهیم با شما در مقام یک سفرنامهنویس صحبت کنیم. خودتان سفرنامهنویسی را به عنوان یک ژانر ادبی قبول دارید؟
شاید به عنوان یک ژانر با اغماضهایی بشود در نظر گرفت ولی به هرحال از نظر ارزش ادبی قابل مقایسه با ادبیات داستانی نیست چون خیلی به شما جای دلبری نمیدهد، جای بازی زیبای واژگانی نمیدهد گرچه با شدت و ضعفهایی سفرنامههای مختلف میتوانند بهتر یا بدتر نوشته شوند. از آنجا که بار اطلاعرسانی کار به بار ادبی آن میچربد به نظرم بهتر است که نگوییم یک ژانر است….نمیدانم، شاید هم باید بگیم. اصلا چرا باید این چیزها را بگوییم؟ هستند دیگر. دست و پایمان را نبندیم.
شما دوجور کتابهای سفرنامهای نوشتهاید، یکی کتابهایی که انگار صرفاً خواستهاید تشویق به سفر کنید مثل کتاب «مارک و پلو» و یک سری کتابهایی که مقصودتان معرفی جای خاصی بوده است مثل «چای نعنا». فکر میکنید چقدر توانستید روایت شخصیتان را در هرکدام از اینها بیاورید؟
نقطه عزیمت دو کتاب اول من با کتابهای بعدیام کاملاً متفاوت بود. در کتاب اول به ویژه مارک و پلو نقطه عزیمت گزارشهایی بود که در مطبوعات مینوشتم که اغلب خوانندگانش نسل جوان بودند و عدم اعتماد به نفس در سفر کردن داشتند و جدا از آن فضای نشریه به من اجازه نمیداد که در چند شماره پیاپی درباره یک کشور بنویسم. مجبور بودم در ۳-۴ صفحه مجله همه آنچه حاصل سفرم بود را بنویسم.
بعداً شرایطی پیش آمد که مجموعهای از آنها را در کتاب مارک و پلو کنار هم چیدم. اما بعدتر که جلوتر آمدم و توفیق کتابها را دیدم و کامنتهای خوانندگانم که میگفتند مفصلتر بنویس و جزئیات بیشتری بده، به این سمت رفتم که اگر بخواهم کتاب مفصلتری بنویسم مجبورم یک کشور را انتخاب کنم. این تفاوت از اینجا پیش آمد. یعنی تا یک جایی کارم آبشخور مطبوعاتی داشت ولی بعد از آن کشورها برای کتاب انتخاب شدند.
خودتان فکر میکنید وقتی مثلاً کوبا را روایت کردید چقدر به مستند بودن ماجرا وفادار بودید و چقدر نگاه شخصیتان را داشتید.
نگاه شخصی به این معنا نیست که از استناد ماجرا کم بکنید. من هیچ چیزی که مستند نباشد در این کتابها ندارم. چیزی از تخیلم ننوشتم، همه اتفاقها واقعاً افتاده مگر اینکه یک وقتهایی چیزهایی را تغییر میدهید که دراماتیزه شود تا جذابتر باشد. نمیتوانم یک آدم قلابی وارد ماجرا بکنم اما شده که مثلاً آن آدم پیراهن سبز تنش بوده و من به عللی فکر کردم اگر بگویم پیراهنش قرمز است بهتر است.
به طور مشخص اگر بخواهم مثال بزنم در همان کتاب کوبا جایی هست که درباره سوپی نوشتهام که برایم آوردهاند و من با علاقه میخورم و متوجه گلولههای مشکی در آن میشوم که بعد معلوم میشود کلههای ماهی است! و نوشتهام احساسم مثل احساس ناصر ملک مطیعی بود وقتی که عاشق فروزان شده بود و بعد فهمید سابقه فروزان چیست! این یک روایت شخصی و ایرانیست ولی مستند است.
پس ذوق و خلاقیت در نوشتن وجود دارد که باعث توجه به سفرنامههای شما شده.
بله، من کارم را بلدم و این را به دور از تواضع رایج ایرانی میگویم که کار نوشتن را بلد هستم و بخاطر همین است که کتاب مارک و پلو الان به چاپ نوزدهم رسیده است.
آن موقع که شروع به نوشتن سفرنامه کردید توجه به نکات نوشتن آگاهانه بود یا غریزی؟
فکر میکنم بیشتر غریزی بود اما کم کم نگاه آدم تربیت میشود و میفهمد که باید نگاهش را روی چه چیزهایی متمرکز کند که هم بار اطلاعاتی و هم بار احساسی و دراماتیزه داشته باشد.
گفتید کتاب «مارک و پلو» به چاپ نوزدهم رسیده به نظرتان چی باعث میشود که یک کتاب ماندگار شود؟
نمیخواهم بگویم ارزشمندی چون میدانیم گاهی کتابهایی ماندگار میشوند که لزوماً ارزشمند نیستند اما میخواهم بگویم درهرحال برای خود یک پایهای، یک تفاوتی داشتهاند که باعث شده آدمها از آن خوششان بیاید. یا میتواند حال خوبی در شما ایجاد بکند یا اطلاعات متفاوتی بدهد. فکر میکنم دلایلش همین است که میبینیم کتابهایی در همه این سالها دیده و خوانده میشوند.
در ماجرای سفرنامهنویسی تا به حال متمرکز روی کشورهای خارجی بودید. هیچوقت وسوسه نشدید که درباره ایران بنویسید؟
مجبورم این کار را بکنم چون فکر کنم با این شرایط اقتصادی دیگر نتوانم خارج از ایران بروم (باخنده) ولی این کار را به نوعی کردم. مجموعه سفرنامهی ۸جلدی مدیریت کردم که یک جلدش را خودم نوشتم و بقیهاش را ۷روزنامه نگار دیگر درباره ۸استان ساحلی ایران و بسیار هم کتاب خوبی شد.
به چاپ رسیده؟
خیر متاسفانه چون اسپانسر دولتی داشت و دولتیها هم استاد آرشیو کردن هستند. سفارش میدهند، کار خوب تولید میکنند و بعد توزیع نمیشود. این هم متاسفانه جزو همانها شد. اما این روزها دارم قراردادی میبندم با فولاد مبارکه اصفهان درباره تولید یک کتاب که در واقع یک سفرنامه آهنین است. سفری است در دورادور ایران و همراه شدن با آدمهایی که به نوعی تأثیر میگذارند در اینکه چیزهایی به فولاد مبارکه برسد و در آنجا تبدیل به فولاد شود.
مثلاً یک روزش حاصل پرسه زدن من در شهر تهران است با کسانی که آهن قراضه میخرند، اینکه چی از زندگیشان میخواهند، آهن چه تاثیری در زندگیشان دارد. یا بخشی مربوط است به معدنچیهایی که در معدن آهن کار میکنند و همراهشان میشوم. یا لکوموتیورانی که از یزد سنگ آهن را به اصفهان میرساند. در واقع قرار است با همه این آدمها همراه شوم و سفر کنم تا برسیم به فولاد مبارکه.
کتاب دیگری هم شبیه سه رنگ دارم که در حال پیدا کردن اسپانسر برایش هستم و شبیه یک سفرنامه غذایی ایتالیایی است که مشابه آن را دارم برای رشت کار میکنم.
الان از حرفهای شما به ماجرای دیگری رسیدیم، اینکه سفر خودش به عنوان یک قالب و فرم بیان یا الگو وجود دارد. مثلاً در روانشناسی یا فیلمنامهنویسی از عبارتی به عنوان سفر قهرمانی نام میبرند. یا در ادبیات قالب سفرنامه را دارند اما نه برای یک کار مستند بلکه برای خلق یک اثر داستانی. شما هیچوقت وسوسه نشدید از قالب سفرنامهنویسی برای نوشتن یک کار داستانی تخیلی استفاده کنید؟
بارها با خودم فکر کردم در یکی از این سفرهایی که میروم به جای سفرنامه نوشتن، قصههایی بنویسم از حال و هوای آنجا یا آدمهایی که از تخیلم بیرون آمدهاند اما در نهایت باز به مستند و سفرنامه نزدیک شدم. فکر میکنم من یک سفرنامهنویس درجه یک هستم ولی شاید قصهنویس درجه یکی نباشم پس ترجیح میدهم کاری را بکنم که در آن درجه یک باشم. تا زمانی که احساس نکنم ممکن است کاری که مینویسم پرفروش و درجه یک بشود، سراغش نمیروم. البته شاید هم یک روزی رفتم!
چندین سال قبل در ایران چند دوره جشنواره ادبی با نام «سفرنامهنویسی ناصرخسرو» برگزار شد. فکر میکنید چنین حرکتهایی به رشد سفرنامهنویسی کمک میکند؟
سفرنامه الان خیلی طرفدار پیدا کرده. قبلاً در کتابفروشی اگر دنبال کتاب سفرنامهای بودید باید لابلای کتابها جستجو میکردید اما الان اغلب کتابفروشیها یک ردیف سفرنامه دارند. این خیلی خوشحال کننده است و باز به دور از تواضع ایرانی، خوشحالم و ادعا میکنم من روی این تأثیر گذاشتهام. سفرنامههای من خیلیها را سفرنامهنویسخوان و کتابخوان کرد.
روزی نیست که در اینستاگرامم کامنت نداشته باشم که فلانی مثلاً من کتاب نمیخواندم اما کتابهای تو را خواندم و خوشم آمد. این اتفاق البته برای خیلی از نویسندههای دیگر هم میافتد، نمیخواهم بگویم فقط برای من است اما درباره ژانر سفرنامه مشخصاً این کتابها تاثیر گذاشت و مردم حالا سفرنامه را دوست دارند و دنبال میکنند. آدمهای دیگری هم هستند که سفرنامههای خیلی خوبی مینویسند و مردم دنبال میکنند مثل آقای امیرخانی.
کتاب سفرنامه مورد علاقه خودتان چی هست؟
غیر از کتابهای خودم؟! (باخنده) از سفرنامههای قدیمی نمیشود به ناصرخسرو اشاره نکرد گرچه نمیدانم در همان دوران که نوشته آیا ارزش ادبیاش به اندازه همین الان بوده یا نه. من گلستان را سفرنامه میدانم، بخش عمدهای از آن به نظرم حاصل تجربیات سعدی در سفر است. سفرنامه شاردن را هم خیلی دوست دارم بخاطر اینکه آدمی در سفر به کشوری که نه زبانش را میدانسته و نه فرهنگش را میشناخته، انقدر جزئینگر بوده.
از چیزهایی که جدیداً چاپ شده مجموعهای نشر اطراف منتشر کرده، سفرنامههای قاجاری که اغلب به قلم زنان هستند و جدای از سفرنامهنویسی ارزش ادبی خوبی دارند چون با زبان ادبی آن دوره از یک زاویه دیگری آشنا میشویم و نوع نگاه زنانهای که به این سفرنامهها حاکم است از یک سفرنامه عام فراترشان میکند.
جدا از اینها بسیاری از گزارشهایی که میخوانیم ماجرای یک سفر است، بسیاری از آثار ادبی همانطور که گفتید درونش سفر نهفته است، مثلاً یکی از کتابهایی که خیلی دوست دارم و سفرنامه نیست اما خیلی جاهایش را سفرنامه میدانم کتاب همینگوی خبرنگار است که گزارشهای مطبوعاتی اوست و بسیاری از آنها حاصل سفرهایش است و خیلی از آن یاد گرفتم. یا کارهای مطبوعاتی گراهام گرین.
پس این دو نفر جزو نویسندههای مورد علاقهتان هستند؟
همینگوی نویسنده مورد علاقهام هست که هم از خواندن آثارش لذت میبرم و هم از او یاد میگیرم.
از نویسندگان ایرانی چطور؟ کدام نویسنده یا کتاب مورد علاقهتان است؟
بهتر است اسم کتاب بگویم چون گاهی اسم یک نویسنده را میگوییم ولی فقط از یک کتابش خوشمان میآید. از کتابهای محبوبم سووشون است که خیلی در زندگیام تاثیر گذاشته. دایی جان ناپلئون به نظرم همچنان بینظیر است و در جایی ایستاده که اصلاً نمیشود ندیدهاش گرفت. کلیدر را هم دوست دارم. یا یکی از قلمهایی که خیلی دوست دارم خانم مهشید امیرشاهی است که کمتر هم میشناسند. و همینطور گلی ترقی را. همه زن شدند!
میگویند زنها قصهگوتر هستند.
آره…شاید…بیشتر خودشان هستند.
از کارهای بعدیتان هم میگویید؟
آخریش همان کتابی است که گفتم مربوط به رشت است و دارد مراحل آخر مربوط به اسپانسرش را طی میکند. من یاد گرفتهام که برای کتاب نوشتن فقط به حقالتحریر اکتفا نکنم، پول بگیرم و کتاب بنویسم. حق التحریر بابت فروش کتاب که حقم است اما برای نوشتن کتاب هم باید دستمزدی داشته باشم.
جدا از آن برای حواشی کتابهایم نیز از جایی تصمیم گرفتم درآمدزایی بکنم با کارهایی مثل جشن امضاها یا سخنرانیها یا دعوت به شهرهای مختلف. بعضیها فکر میکنند نویسنده باید مفتی به یک شهر دیگر برود و داخل کتابفروشی بنشیند و امضا بکند در صورتیکه آن محل دارد مالی یا اعتباری، انتفاعی از این ماجرا میبرد.
کتاب دیگر هم همان کتاب مربوط به فولاد مبارکه است که گفتم و هی دارم قراردادش را عقب میاندازم تا ماجرای کرونا در اصفهان فروکش کند.
کتابی هم که این روزها به شدت مشغول نوشتنش و انجام مصاحبههایش هستم ، کاری است که برای اولین بار دارم انجام میدهم و کمک در نوشتن یک اتوبیوگرافی است، درباره خانم زهرا نعمتی که چهرهای بین المللی و قهرمان المپیک و پاراالمپیک هستند. الان در طول هفته چندین جلسه با هم مصاحبه داریم که من مصاحبهها را تبدیل به روایت میکنم. فکر میکنم کتاب جذابی بشود.
کتاب دیگری هم هست که الان دارد کارهای گرافیکیاش انجام میشود و هیچ ربطی به کتابهای دیگرم ندارد به اسم از اون روزا که عکسها. یک بازیگوشی است حاصل دوران قرنطینه که احساس کردم ترانههای ایرانی دیگر از تصویر خالی شدهاند. ترانههای دوران طلایی موسیقی ایران در دهه ۴۰-۵۰ پر از تصویر هستند، مثل سبک هندی میمانند، ایماژهایی میدهند که تصویر در ذهنتان باقی میماند، جدای اینکه کجای ترانه است و قبل و بعدش چه هست. مثلا آقای اردلان سرفراز میگوید گلهای قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن.
این تصویر میدهد و شما را به یک دنیای دیگر میبرد فارغ از اینکه چه ترانهای و مال کدام خواننده بوده است. من از بین ۲۰۰-۳۰۰ ترانه ایرانی این ایماژها را درآوردم که هرکدام در یک صفحه آمده و فکر کنم کتاب جذابی بشود.
ممنون از حضورتان در این گفت و گو.