قدم به دنیای ناشناختهها

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودی

«نقشههایی برای گم شدن»، مجموعه جستارهای ربکا سولنیت است، نویسندهای که به ژرفاندیشی و تغییر نگاه مخاطبانش شهرت دارد. این جستارها دعوتی به حرکت و یکجا نماندن و سفر است؛ چه سفر به معنای رایج رفتن از جایی به جای دیگر برای کشف دنیاهای تازه و چه سفر به معنای حرکت از سطح به عمق مسائل برای شناخت دقیقتر آنها. سولنیت در مقام نویسنده، کنشگر اجتماعی و پژوهشگر با این جستارها ضیافتی پرشور راهانداخته که چشماندازهای بیرون و درون ما را وسعت میبخشد.
نقشههایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت
مترجم: نیما م.اشرفی
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۴
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۱۶
«نقشههایی برای گم شدن»، مجموعه جستارهای ربکا سولنیت است، نویسندهای که به ژرفاندیشی و تغییر نگاه مخاطبانش شهرت دارد. این جستارها دعوتی به حرکت و یکجا نماندن و سفر است؛ چه سفر به معنای رایج رفتن از جایی به جای دیگر برای کشف دنیاهای تازه و چه سفر به معنای حرکت از سطح به عمق مسائل برای شناخت دقیقتر آنها. سولنیت در مقام نویسنده، کنشگر اجتماعی و پژوهشگر با این جستارها ضیافتی پرشور راهانداخته که چشماندازهای بیرون و درون ما را وسعت میبخشد.
نقشههایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت
مترجم: نیما م.اشرفی
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۴
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۱۶

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودی

گم شدن:
دوستی دارم که طبیعتگرد ماهری است. شیفتهی حیوانات و گیاهان است و میتواند ساعتها دربارهی آنها حرف بزند. همصحبتی با او همیشه مترادف است با شنیدن روایتهای جالب از رفتن به نقاطی که مقصدهای چندان رایج و شناختهشدهای نیستند. میتواند تحول دیرینهشناسی منطقه را مثل یک داستان تعریف کند، از تنوع گونههای گیاهی و جانوری بگوید و انواع سنگهای منطقه. شما را به کشف ناشناختهها علاقهمند و مجابتان میکند که سفر به آنجا و گم شدن در طبیعت بکر از استراحت در یک ساحل خوشوآبوهوا و پر امکانات، بهتر است. شخص دیگری را میشناسم که به شهرهای زیادی سفر کرده است. همیشه ما را راهنمایی میکند که راهمان را از میان جاذبههای توریستی پربازدید، به طرف مکانهای متروک کمتر شناختهشده کج و شهر را به شیوهی جدیدی کشف کنیم. در مقابل این گروه ماجراجو، بعضی از اطرافیانم کنج امنشان را به سفرهای عجیب ترجیح میدهند. دنیای ناشناختهای که آنها را به کشف دعوت میکند، کتابهایشان است. آنها با کتابها به مکانهای دور و نزدیک سرک میکشند، با قهرمان داستانها همسفر میشوند و هربار زندگی جدیدی را تجربه میکنند. وجه تشابه بین دو گروه فوق، «کسانی که اهل سفر و گشتوگذارند»، «آنهایی که زیاد کتاب میخوانند» این است که گوش شنوا و چشم بینایی برای شنیدن و دیدن قصههای بقیه دارند. هرکدام به روش خودشان سعی میکنند به مکانهای ناشناخته یا مرموز و دنیاهای کمتر دیده یا شنیده شده سرک بکشند و اگر روایتگران خوبی هم باشند، نشستن پای صحبتشان همیشه جذاب است.
من جایی در میان این دو گروه ایستادهام. کشف ناشناختهها برایم ترکیبی است از خواندن روایتهای کتابها و البته سفر و کنجکاوی دربارهی جاهای کمتر دیده شده. دوست دارم گم شوم، هم در قصهها و هم در دنیای واقعی موقع کشف و دیدن مکانها، بناها، شهرها و یا طبیعت بکر. گم شدن همیشه برایم آغازی بوده برای یافتن مسیرهای جدیدتر، کشف چشماندازهای تازهتر. انگار بعد از هر بار گم و ریشهکن شدن، میتوانم باروبنهی سنگینی را زمین بگذارم و خودم را از نو بیابم. وولف معتقد بود «گم شدن بیشتر مربوط به هویت است تا جغرافیا؛ میلی آتشین، حتی نیازی مبرم و اضطراری، به مبدل شدن به هیچکس و همهکس، باز کردن غلوزنجیرهایی که به تو یادآوری میکنند چه کسی هستی و دیگران دربارهات چه فکر میکنند»[i]. ما با قدم گذاشتن به آستانهی ناشناختهها در مکانهای متروک، شهرها و طبیعت بکر و حتی داستانها سعی میکنیم گم شویم.
با ناامیدی، انواع اندوهها، فرار از خودمان و حتی شاید جنون مواجه میشویم تا بلکه بتوانیم آن غلوزنجیرها را از دستوپایمان باز کنیم. گم شدن نتیجهی میل به گم ماندن است و دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدنِ چیزی ناآشنا. در گم شدن همهچیز همچنان آشنا است، جز اینکه یک چیز کم یا مفقود است. وقتی گم میشویم زمام امور را از دست میدهیم. این شبیه آن است که روی صندلی روبه جلوی قطار بنشینی و مدام لحظات رسیدن، لحظات اکتشاف را تجربه کنی. در تجربهی شتافتن همه چیز ناپدید میشود. باید رها شوی و کسی چه میداند شاید بعد از رهایی همان راههای فرار، همان مکانها، طبیعت و کتابهایی که مسیر گم شدن بودند، نقشهی راه شوند. گم شدن و پیدا شدن خیلی بیشتر از چیزی که تصور میکنیم به هم گره خوردهاند. این هم یک وجه اشتراک دیگری است که اغلب «سفر دوستها» و «کتابخوانها» به آن اعتراف میکنند: اینکه بعد از گم شدن، راه را پیدا کردهاند؛ و قصهها، روایتهای زیستهی بقیهی آدمها یا شاید تصوراتشان از چطور زیستن، اگر نگویم راهحل، که دستکم نشانهها و تابلوهای راهنما را نشان دادهاند.
نقشهها:
نقشهها شاید یکی از مهمترین ابداعات تاریخ بشر باشند. میتوان جهانی را با علائم، خطوط و نشانههای قراردادی به تصویر کشید. اطلاعاتی که بیرون کشیدنشان از میان منابع مکتوب نیازمند صبر و مطالعهی زیاد است با کمی دقت از روی نقشه قابل تشخیص است، مشروط به این که خواندنشان را بلد باشی. نقشهها میتوانند تنوع گونههای گیاهی و جانوری یک ناحیه را نشان دهند و بگویند کدام زبانها در یک محدوده خاص جغرافیایی از خطر انقراض به دور ماندهاند. روی نقشهها مرز بین خشکی و آب یک خط دالبری محو است. مابین شهرها قلمروهایی ناپیموده هست که میتوانی برچسبهای تقریبی به آن بزنی: جایی حوالی فلان جا.
نقشهها ابزار پیدا شدن بودند. آنها بشر را از سرگردانی رهانیدند و امکان کشف دنیا را به او دادند. با کشیدن نقشهها معلوم شد که کدام نقطهها نامعلوم و ناشناخته باقی مانده است؛ اما همان ناشناختهها دوباره بشر را به کشف فراخواندند. ابزاری که به یافتن راه کمک میکرد، میتوانست موجب گم شدن دوباره شود و این چرخه را بارها و بارها از نو تکرار کند. سرزمینهای ناشناختهی روی نقشه حاکی از این بودند که دانش و شناخت نیز جزیرهای در محاصرهی اقیانوس ناشناختههاست. امروزه بعید است روی نقشهی کرهی زمین عبارت «سرزمین ناشناخته» را ببینیم. میتوانیم ادعا کنیم همهچیز را ثبت کردهایم؛ اما وقتی از جو رابینسون -سردبیر مجلهای دربارهی مسافرت و ماجراجویی- پرسیدند که «آیا در دنیایی که کاملاً نقشهبرداری شده هنوز هم میتوان نقاط هیجانانگیزی سراغ گرفت؟»[ii] پاسخ داد: فراوان! چرا؟ چون مکانها آنقدر سریع رشد میکنند که همیشه پیکها مجبورند با خیابانهای جدید آشنا شوند و نقشهها نمیتوانند همپای سوژههایشان باشند. از آن مهمتر به تعبیر رابینسون «ماجراجویی واقعی دل به دریا زدن و رفتن به نقاطی نیست که پای هیچکس به آن نرسیده باشد. ماجراجویی واقعی رفتن به جایی است که خودتان نرفتهاید». چه شناخته شده باشد، چه ناشناخته، مکان متروک باشد، طبیعت بکر یا شهر بزرگ و حتی روایت یا قصهای که شما را به کشف چیزی که نمیدانستید، میبرد. چیزهایی که روی نقشه به تصویر کشیده میشوند، حاکی از آناند که شناخت جزیرهای محصور در اقیانوس ناشناختههاست. بازنمایی نقشهها همواره نسبی است بنابراین برای کشف آنچه بر ما پوشیده است چارهای جز خطر کردن و دوباره به راه افتادن نداریم.
نقشههایی برای گم شدن:
ربکا سولنیت در کتاب «نقشههایی برای گم شدن» با جستارهایش ما را به کشف ناشناختهها میبرد. او همان روایتگر خوبی است که هم زیاد کتاب خوانده و هم زیادسفر رفته، در نتیجه نشستن پای صحبتش جالب است. تجربههای خودش را با روایتهای خوانده، افسانهها و تحلیل عکسها و نقشهها ترکیب میکند تا بگوید ناشناخته همیشه در افق دوری قرار ندارد. گاهی نزدیک است و فاصلهاش با ما به اندازهی یک خیابان است تا اولین مکان متروک نزدیک محل سکونتمان. گاه روستایی در جادهی کویری است که همیشه با شتاب از کنارش رد میشویم و اگر یکبار اتومبیل را متوقف کنیم خواهیم دید که چیزهای زیادی برای کشف کردن دارد. گاهی کندوکاو در پیشینه و عکسهای خانوادگی است که همواره رازهایش در پستو حفظ شده و حقیقت در آن مقولهای گریزپا است و گاهی هم سرک کشیدن به گذشتهی شهرها و محلهها و فهمیدن این است که روزی انسانهایی در آن ساکن بودهاند که زبان و فرهنگشان کاملاً از بین رفته است. ناشناخته گاهی اسطورهی یک قوم منقرض شده در آن سوی دنیا است و گاهی هم روایت زندگی و رنج کسانی که نزدیک ما زندگی میکنند ولی هیچ وقت داستانشان را تعریف نکردهاند.
سولنیت معتقد است گم شدن در ذات چیزهاست نه پیدا شدن و مینویسد: «به این بیندیشیم که از بین صدها میلیارد رویایی که به خواب دیده شدهاند، از زمانی که زبانی برای توصیفشان پدید آمده، چه اندک معجون زمان را تاب آوردهاند، چه اندک اسم، چه اندک آرزو، حتی چه اندک زبان. انگار ما از استثنا قاعده ساختهایم و باور کردهایم نگه داشتن چیزها قاعده است، نه گم کردن مدامشان. انگار مجبوریم راه برگشتمان را با استفاده از اشیایی بیابیم که از خود به جا گذاشتهایم». جستارهای این کتاب به تعبیر سولنیت نوعی قطبنما هستند برای حرکت در دایرهی گم شدن و یافتن، بین ناشناختهها و دانستهها. مرز بین گم شدن و پیدا شدن خیلی محو است، همانطور که مرز بین دریا و خشکی در نقشههای قدیمی. واقعیت اینکه اگر هیچگاه گم نشویم، اگر مدام در این دایره حرکت نکنیم، انگار هیچگاه زندگی نکردهایم. اگر ندانیم چطور گم شویم، تباه خواهیم شد. زندگی کاشفانه جایی در میانهی سرزمین ناشناختهها قرار دارد.
[i] . قسمتهایی در پرانتز آورده شده، از متن کتاب «نقشههایی برای گم شدن» انتخاب شده است.
[ii] . از مقدمهی کتاب «اندر مزایای تنبلی» نوشتهی ال جینی، نشر گمان