سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

سفر در قاب روایت

سفر در قاب روایت

 

این کتاب روایت سفرِ نویسنده به سه کشور تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و گرجستان است که ضابطیان به هر کدام در یکی از فصل‌های سال سفر کرده و نوبت به زمستان که می‌رسد برنامه‌ی سفر جور نمی‌شود. اتفاقی که درست مثل زندگی غیر قابل پیش‌بینی است و نویسنده که نمی‌توانسته یک سال برای انتشار کتابش صبر کند، فقط به همان سه کشور اکتفا می‌کند و نام کتابش را از نمایشی به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی با عنوان بی تابستان برمی‌گیرد؛ بی زمستان؛ «سه فصلی که هیچ‌وقت به آخر نمی‌رسد.»

این کتاب روایت سفرِ نویسنده به سه کشور تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و گرجستان است که ضابطیان به هر کدام در یکی از فصل‌های سال سفر کرده و نوبت به زمستان که می‌رسد برنامه‌ی سفر جور نمی‌شود. اتفاقی که درست مثل زندگی غیر قابل پیش‌بینی است و نویسنده که نمی‌توانسته یک سال برای انتشار کتابش صبر کند، فقط به همان سه کشور اکتفا می‌کند و نام کتابش را از نمایشی به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی با عنوان بی تابستان برمی‌گیرد؛ بی زمستان؛ «سه فصلی که هیچ‌وقت به آخر نمی‌رسد.»

 

 

 

به زعم من سفر زندگیِ در حرکت است؛ راهی برای نجات جسم و جان از سکون و یک‌جا ماندن که شاید کم‌ترین عوارضش خستگی از دیدنِ خیابان‌های تکراری و گرفتار افسردگیِ مقطعی و محلی شدن باشد. شاید خواننده‌ی این یادداشت با خود بگوید که در وانفسای این روزها حتی فکر کردن به سفر هم دل خوش می‌خواهد. بله. از قضا به نظر من هم همین است.

ولی می‌توان طوری دیگر هم به داستان نگاه کرد؛ سفری کوتاه که با کم‌ترین بریز و بپاش برنامه‌‌ریزی شده است، می‌تواند دل ناخوش را خوش کند. سفری که فقط نام مقصدش – مثل استانبول و آنتالیا به عنوان دو مقصدِ برند شده‌ی این روزها- اهمیت نداشته باشد و همان‌طور که در ابتدای یادداشت هم عرض کردم، بتوان به آن مثل زندگی در حرکت نگاه کرد؛ با تمام فراز و نشیب و کمدی و تراژدی و البته داستان‌هایی که هر روز برای خودش دارد. حالا جایی دور از خانه. چه‌قدر دور؛ اهمیت چندانی ندارد.

 

 سفرنامه‌های منصور ضابطیان از این ویژگی برخوردار است و نه تنها شناختی کلی از مقصد سفرش به دست می‌دهد، که روایت‌گرِ داستان‌های خود – به عنوان شخصیت اصلی و راوی – و شخصیت‌های دیگر است، که معمولاً بومی‌های شهر و کشورهایی هستند که او به آنجا سفر کرده است.

همین مسئله سفرنامه‌هایش را خواندنی می‌کند و خواننده خیلی زود جذب عناصری می‌شود که برای هر داستانی لازم است؛ تعلیق، کشمکش، شخصیت‌پردازی، گفت‌وگو، پیرنگ و اوج و فرود. به این‌ها طنز هوشمندانه‌ی نویسنده را هم اضافه کنید. آن جاست که هم داستانِ سفر می‌خوانید و هم ممکن است به این فکر کنید که تا چه اندازه باید و می‌توان قدر تک‌تک لحظه‌های سفر را دانست ‌و ازشان لذت برد.

عنوان آخرین سفرنامه‌ی منصور ضابطیان بی زمستان است؛ عنوانی که انتخابش داستانی شنیدنی دارد، که نویسنده در مقدمه‌ی کتاب توضیحش می‌دهد. این کتاب روایت سفرِ نویسنده به سه کشور تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و گرجستان است که ضابطیان به هر کدام در یکی از فصل‌های سال سفر کرده و نوبت به زمستان که می‌رسد برنامه‌ی سفر جور نمی‌شود:

«با خودم قرار داشتم در زمستان به یک کشور سردسیر در همین اطراف بروم تا تجربه‌ای چهارگانه را که نخ تسبیح‌شان فصل‌هاست در قالب یک کتاب منتشر کنم. اما روزهای زمستان یک‌به‌یک گذشتند و گرفتاری‌های متعدد و مشغله‌های کاری سفر را عقب انداخت.» (صفحه ۱۴)

اتفاقی که درست مثل زندگی غیر قابل پیش‌بینی است و نویسنده که نمی‌توانسته یک سال برای انتشار کتابش صبر کند، فقط به همان سه کشور اکتفا می‌کند و نام کتابش را از نمایشی به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی با عنوان بی تابستان برمی‌گیرد؛ بی زمستان؛ «سه فصلی که هیچ‌وقت به آخر نمی‌رسد.» (صفحه ۱۴)

 

کتاب مصور است و عکس‌هایی از تاجیکستان، آذربایجان و گرجستان، بین داستان‌های این شهرها، جذابیتش را بیشتر می‌کند. ضابطیان این سفرنامه را در سه فصل- هر کشور یک فصل – و هر فصل را در بخش‌های مختلف نوشته است. هر بخش عنوانی دارد و مربوط به اتفاقی در یک یا چند روز است، یا به مکان، شخصیت یا رویدادی می‌پردازد.

همچنین هر بخش موضوع و درونمایه‌ای مشخص را دنبال می‌کند؛ تک‌نگاره‌هایی که هر کدام مانند داستانی، آغاز، میانه و پایان دارند و ضمن این که مثل خرده‌پیرنگ‌هایی ماجرایشان در همان تک‌نگاره به پایان می‌رسد، در همان فصل و در کنار بخش‌های دیگر ادامه پیدا می‌کنند و پیرنگ اصلی و داستان سفر به آن کشور را کامل می‌کنند. این تنوع موضوعی که بی‌ زمستان دارد، آن را از سفرنامه‌ی خاطره‌ای صرف دور و به مجموعه جستار روایی نزدیک می‌کند.

 

 نویسنده با نگاهی طنزآلود و رها سراغ موضوعاتش رفته است؛ نگاهی درخورِ مسافری حساس و تیزبین که می‌داند وقتی به خانه برگردد می‌خواهد داستان‌های سفرش را بنویسد؛ مثل داستانِ بازگشت از خجند به دوشنبه و تفاوت فارسی ما و فارسی مردم تاجیکستان، در بخشی با عنوان «سراسیمه»:

«صبح زود یک تاکسی مرا به ایستگاه تاکسی‌های خطی خجند-دوشنبه می‌رساند. برای رفتن به دوشنبه باید نفری ۱۵۰ سامانی پرداخت کرد. چند دقیقه‌ای نمی‌گذرد که راننده سرش را از پنجره داخل می‌آورد و می‌گوید: «شمو ۲۵۰ سامانی بدهید که راه بیفتیم.» می‌گویم: «۲۵۰ تا؟ به من گفته‌اند ۱۵۰ تا …»

-بله ۱۵۰ تا … اما می‌خواهم الان راه بیافتم. منتظر مسافر نمانیم.

-خب منتظر مسافر می‌مانیم.

-مگر سراسیمه نیستی؟

-سراسیمه؟! (مغزم سریع به کار می‌افتد و می‌فهمم منظورش این است که مگر عجله نداری؟)» (صفحه ۵۶)

 

یا داستان مدرن شدن باکو در بخشی با عنوان «آرزوهای نیویورکی» و تقابل میان سنت و مدرنیته؛ «در تبدیل مناطق مسکونی قدیمی به مناطق مسکونی مدرن، باکو سعی دارد به معماری شهری اروپایی نزدیک و نزدیک‌‎تر شود.

از این رو رشد عمودی ساختمان‌ها در دستور کار قرار گرفته است تا ضمن ایجاد نظم شهری، شکل زندگی مدرن نیز جایگاهی مردمی پیدا کند. این معماری مورد توجه بسیاری از جوان‌هاست اما قدیمی‌ترها همان معماری لابیرنتی بی‌قاعده را ترجیح می‌دهند.» (صفحه ۷۶) و داستان تفلیس و کافه‌هایش در بخشی با عنوان «کافه به اندازه‌ی کافی» که آدم را یاد مرکز شهر تهران می‌اندازد؛ اطلاعات مربوط به جاذبه‌های توریستی تفلیس را «می‌توان با یک جستجوی سریع در اینترنت به دست آورد.

اما آنچه در هیچ منبعی نمی‌شود پیدا کرد، حس‌وحال قدم زدن در کوچه‌پس‌کوچه‌های تفلیس و کشف کافه‌های محلی است. درست نمی‌دانم چه تعداد کافه در تفلیس هست، اما این را می‌دانم که برای هر سلیقه‌ای کافه‌ای پیدا می‌شود. از کافه‌های ترگل و ورگل با میز و صندلی‌های سفید و تشکچه‌های صورتی گل‌دار که مثل شهر اسباب‌بازی است تا کافه‌های تاریک و خشنی که به درد متال‌بازها می‌خورد. از فضای نوستالژیک و پر از خرت‌وپرت‌های قدیمی گرفته تا فضاهای به‌شدت مدرن که مشابهش را می‌شود در شهرهایی مثل برلین و زوریخ پیدا کرد.» (صفحه ۱۳۵)

به نظر می‌رسد منصور ضابطیان از روزنامه‌نگاری و برنامه‌سازی در تلویزیون حالا تبدیل به سفرنامه‌نویسی حرفه‌ای شده و سفرنامه‌هایش با استقبال قابل توجه مخاطبان روبروست.

سفرنامه‌هایی که نویسنده به خوبی در آن‌ها از استعدادش در روایت‌گری بهره برده است. روایت‌هایی که صرفاً اول شخص و گزارشی نیستند و شخصیت‌ها گاهی در سفرنامه‌های ضابطیان راوی داستان خود هستند. و همین شاید برگ برنده‌ی ضابطیان و سفرنامه‌هایش باشد. به نظر می‌رسد ضابطیان و سفرنامه‌هایش، در کنار روایت‌هایی خواندنی و قلمی گرم و طنزآلود، با استفاده از همین چندصدایی در روایت و نه صرفاً  گزارش خاطره‌وار اتفاق‌ها   دل مخاطبشان را به دست آورده‌اند.

 

سفر در قاب روایت

  این مقاله را ۱۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *