قدرت فکرکردن از امروز تا بینهایت
در حال حاضر در عصری زندگی میکنیم که همه چیز، از روابط انسانی گرفته تا کسبوکارها، تحت سیطرهی دنیای صفرویک درآمدهست. اما نگرانیای که بیش از همه وجود دارد؛ مرگ کتابخوانی به خاطر ظهور اینترنت، خصوصا در بین نسل جوان است. فرانک فوردی اما در کتاب خود سعی کرده با بررسی سیر تاریخی «خواندن» به جواب این پرسش برسد که آیا مقصر اصلی واقعا اینترنت و شبکههای اجتماعیست؟
در حال حاضر در عصری زندگی میکنیم که همه چیز، از روابط انسانی گرفته تا کسبوکارها، تحت سیطرهی دنیای صفرویک درآمدهست. اما نگرانیای که بیش از همه وجود دارد؛ مرگ کتابخوانی به خاطر ظهور اینترنت، خصوصا در بین نسل جوان است. فرانک فوردی اما در کتاب خود سعی کرده با بررسی سیر تاریخی «خواندن» به جواب این پرسش برسد که آیا مقصر اصلی واقعا اینترنت و شبکههای اجتماعیست؟
قدرت فکرکردن از امروز تا بینهایت
خاطرم هست حدود دو سال پیش مشغول قدمزدن در بین قفسههای شهرکتاب بودم که اتفاقی گفتگوی جالبی به گوشم خورد. یکی از مشتریان از مدیر شهرکتاب که از قضا نویسنده و مقالهنویس هم بود، سوال کرده بود خواندن چه کتابهایی را شروع کند تا بتواند به جواب یکی سری از سوالات بنیادیاش در باب زندگی دست پیدا کند. جواب مدیر بسیار جالب بود.
او گفت که دنیای امروز به قدری پیچدهست که جواب هر سوالی در کتابها پیدا نمیشود و باید از روشهای دیگری هم کسب معرفت کرد. این جواب برای همیشه ذهن من را به خود مشغول کرد که آیا کتابها دیگر جوابگوی نیاز بشری نیستند و باسواد بودن فقط شامل حال کسی نمیشود که عمری را به پای خواندن کتابها گذاشته؟ اصلا معنا و مفهوم سواد چیست و دقیقا چه کارکردی در زندگی انسان داشته و دارد؟
برای هر عشق کتابی، خود مفاهیم کلیتری نظیر کتاب، متن، خواندن و غیره به اندازه محتوای کتابهای مورد علاقهشان نیز اهمیت دارد. آدمهایی از این جنس حتی از دیدن و لمسکردن یک کتاب نیز لذت میبرند و کتاب را مانند یک موجود زنده که روح دارد تجسم میکنند. بنابراین بررسی سیر تاریخی مطالعه و تاریخچهی تولد و رشد معبود همیشگیشان کتاب، و موشکافی فلسفهی آن یکی از دغدغههای آنهاست.
ازاینرو در راستای همین دغدغه و البته مواردی نظیر بحران کتابخوانی و غیره، انتشارات ترجمان مجموعهای ترجمه و منتشر کرده تحت عنوان ترجمانخواندن، از کتابهایی که به مسألهی کتاب خواندن و حواشی آن پرداخته است.
یکی از این عناوین منتشر شده عبارت است از قدرت خواندن از سقراط تا توییتر اثر فرانک فوردی. فرانک فوردی از اساتید بازنشستهی جامعهشناسی و البته چپگرای دانشگاه کنت انگلستان است که تالیفات متعددی در زمینههای گوناگونی نظیر جامعهشناسی ترس، آموزشوپرورش، امپریالیسم، فرهنگدرمانی و جامعهشناسی دانش دارد و در انگلستان از جمله کسانیست که در زمینهی تخصصیاش ارجاعات فراوانی به پژوهشهای او میشود.
فوردی در کتاب خود به ما نشان میدهد در هر دورهای از طرف نخبگان جامعه نظیر فلاسفه، روحانیون و سیاستمداران نگرانیهای زیادی نسبت به مسألهی خواندن و نحوهی رویکرد مردم به این امر ابراز شده و در حال حاضر تنها تفاوتی که کرده این است که «اضطرابهای قدیم زیادهخوانی را هدف میگرفتند و اضطرابهای امروزی کمخوانی را.» (ص. ۲۹) اما منشا این نگرانیها از کجاست؟
اولین منتقد جدی مطالعه سقراط بود. «سقراط هشدار میداد که ایدههای مکتوب حیاتی از آن خود مییابند. گفتوشنودهای شفاهی، همانند آنچه بین سقراط و همصحبتانش میگذشت، میان افرادی با جایگاه مشابه و رسوم مشترک رخ میداد، آنهم در یک محیط فرهنگی محصور و امن. ولی واکنشها و رفتار خوانندهی دور از دسترس را نمیتوان سنجید. سقراط میگفت نوشتهجات قدرت تمیز ندارند چرا که به هر جا سرک میکشند.
نوشته میان خوانندهای که آن را میفهمد و از محتوایش سود میبرد با کسی که گمراه و سردرگم میشود فرق نمیگذارد… سقراط همسو با جهانبینی قیممآب دورانش، فرض میکرد اندک دانشی که در دامن نادرست گذاشته شود تهدیدی علیه نظم اجتماعی است.» (ص. ۲۲) همین نگاه قیممآبانه و نگرانی برای برهمخوردن نظم اجتماعی در باقی اعصار نیز ادامه پیدا میکند.
از دید سقراط و بسیاری از همفکران او در سدههای بعدتر، همگان شایستگی دستیابی به حقیقت را نداشتند، در نتیجه خواندن و نوشتن بیشتر از اینکه کمککننده باشد باعث سردرگمی عوام میشد. زیرا ممکن بود سوالهایی را در ذهنشان ایجاد کند که منجر به برهمزدن نظم حاکم شود؛ تقریبا مشابه آن چیزی که در پروتستانتیزم و سایر انقلابها و جنبشهای مدنی اروپا و آمریکای شمالی اتفاق افتاد.
کمی بعدتر و همزمان با نگرانی برای نظم اجتماعی، دغدغهی اثر مطالعه بر ذهن خواننده و خطراتی که در پی داشت، نیز مطرح شد؛ همانند از دسترفتن حافظه، استقلال اخلاقی، قدرت تشخیص و تکبعدی شدن افراد.
دقیقا مشابه همان نگرانیهایی که امروزه بسیاری به استفاده روزافزون از اینترنت نسبت میدهند. بنابراین در هر دوره در کنار کسانی که شیفتهوار مردم را به مطالعه تشویق و ترغیب میکردند، اندیشمندانی نیز حضور داشتهاند که خواندن را به صورت یک شر اعظم تصور میکردند. به عنوان مثال حتی در روم باستان این موضوع مطرح بود که فراوانی کتابها و سرریزی اطلاعات، خواننده را «گمگشته و ضعیف» (ص.۲۴) میکند.
بااینحال نویسنده در تشریح نظریات مخالف و موافقِ امر خواندن و بعدتر رسانههای دیجیتال، جانب کسی را نگرفته و سعی کرده با یک دید تاریخی نشان دهد تمامی آنچیزی که امروزه به عنوان مضرات اینترنت و عامل نابودی فرهنگ کتابخوانی عنوان شده روزی به خود خواندن نیز اطلاق میشده و بنابراین نمیتوان این استدلالها را چندان جدی گرفت و بدین ترتیب ریشهی کمرنگ شدن فرهنگ کتابخوانی را باید در جای دیگری مانند آموزشوپرورش جستجو کرد و نه در ظهور اینترنت.
اما کتاب در این سیر تاریخی چگونه عمل کرده است؟ فوردی یک عاشق مطالعه و مدافع فعل خواندن است و مانند برخی از همفکران چپگرای خود در دفاع از فرهنگ شفاهی درنیامده و بر مزار کتابها به رقص درنمیآید. با این حال هیچ تقصیری را هم متوجه اینترنت، این رسانهی جدید نمیبیند؛ همانگونه که دلایل مخالفین کتابخوانی را در سدههای گذشته مردود اعلام میکند.
به عنوان مثال او اثر ورتر را (موج خودکشیهایی که به خاطر خواندن این کتاب راه افتاد) ناشی از بازیهای روزنامهها و مجلات عامهپسند میداند که به دنبال جذب مخاطب بیشتر بودهاند. در باب اثر ورتر شاید حق با نویسنده باشد. اما این دلیل نمیشود که به کل از اثرات روانی کتابها و کتابخوانی چشمپوشی کرد. اگر همه ما کمی دروننگری کرده و خاطرات کتابخوانی خود را مرور کنیم، کتاب یا کتابهایی را به یاد خواهیم آورد که خواندن آنها خصوصا در سنین پائین جهانبینی ما را تشکیل داده است.
بنابراین نباید تعجب کرد که کتابها در بعضی احوالات ما نقش کاتالیزور را ایفا کنند. زیرا که ذهن معمولا ابتدا سراغ جنبهی ظاهری و احساسی کتابها رفته و بعدتر متوجه منطق و اصول زیباشناختی آن میشود. بنابراین به عنوان مثال کسی که درک صحیحی از زیبایی ادبی و دید انتقادی آثار صادق هدایت ندارد ممکن است تنها برداشتی که از آثار او کند، پوچی و غرقشدن در ناامیدی باشد.
غیر از این، حتی در همین جامعهی دانشگاهی خودمان و خصوصا در علوم انسانی مشاهده شده که غور و مطالعهی بیش از حد کتب، ذهن سترونی را برای هم اساتید و هم دانشجویان ایجاد کرده و موجب شده آنها فرسنگها از واقعیت جامعهی خود به دور باشند و از آن بدتر به دیکتاتورهایی تبدیل شوند که با نگاه متفرعنانه و از بالا به پایین، برای خوراک ذهنی مردم نسخهپیچی میکنند بدون آنکه شناخت درستی از مردم خصوصا نسل جوان داشته باشند.
بنابراین باید قبول کرد که ذات کتاب و کتابخوانی و از آن مهمتر صنعت نشر در هر جامعه به مقدار زیادی دنبالرویی از یک صدای غالب و حذف صداهای دیگر است.
اینترنت نیز آنقدرها هم معصوم و بیگناه نیست. خصوصا در مورد کارکردی که در ایجاد و ساخت پساحقیقت دارد. موضوعی که فوردی به کلی آن را از قلم انداخته است. کتاب و نوشتارِ متنی ماهیتی ایستا دارد اما اینترنت پدیدهای دینامیک است که الگوریتمهایش دائم در حال توسعهاند. توسعهای که حتی برای سازندگانش نیز غیرقابل درک مینماید و دائما در حال دزدیدن توجه، انرژی و وقت کاربران برای هر چه بیشتر آنلاین نگهداشتنشان است.
اینجا ما با چند نویسنده و دیتاهای ساده سروکار نداریم. چیزی که در برابر ماست یک ابرنویسنده و کلانداده است. بنابراین با ذکر اینکه جنس استدلالهای مضطربین اثر اینترنت مشابه دگمهای قرونوسطاییست نباید چنین موضوعی را به راحتی تقلیل داد و همان اشتباهی را کرد که مشتاقان فرهنگ شفاهی و ناامیدان از اثر مسیحایی متون چاپی بر زندگی انسان، در این عصر مرتکب شدهاند و آن هم این تصور که اینترنت قرار است ما را به عصر تکثرگرایی و خروج از گفتمان غالب غربی که کتابها به مدت ۵۰۰ سال بر کل جهان تحمیل کردهاند؛ بازگرداند.
اشتباه بودن این گمان، به این علت است که اینترنت این قدرت را دارد تا خوراک ذهنیای برای کاربران آماده کند که مطلوب دولتها و غولهای رسانهای بوده و در عین حال این توهم را برای آنها بوجود آورد که از آزادی و قدرت چند صداییبودن برخوردار هستند.
علاوه براین فوردی، معضلات سلامتی را که در رابطه با استفاده از اینترنت مطرح شده قیاسی جنجالی و در حد پزشکیسازیهای سادهلوحانهای میبیند که پیشتر برای خواندن کتابها مطرح بود؛ بدون اینکه مقالهای علمی در تایید صحبتهای خود بیاورد، حال آنکه تحقیقات بسیاری در تایید اثرات سوء اینترنت بر ذهن انسان، انجام شده است.
اما تکبعدینگری کتاب فقط محدود به بررسی اثر اینترنت نیست. هر چقدر کتاب در ذکر این سیر تاریخی وارد جزئیات میشود همانقدر نیز نگاه کلنگر خود را از دست داده و به غیر از اروپا و آمریکای شمالی، مابقی جهان را در این تاریخچه نادیده میگیرد. و حتی هیچ صحبتی هم در مورد کشورهای تحت استعمار همین ابرقدرتان فرهنگ کتابخوانی نیز نمیکند. و بدین ترتیب با این رویکرد خود به نوعی وجود گفتمان غالب غربی را نیز صحه میگذارد.
کتاب تلویحا به ما میگوید که سواد عامل پیشرفت دنیای غرب بوده اما در عین حال از این برای ما نمیگوید که چطور کشورهای مسلمانی که طلیعهدار علم و سواد در قرونوسطی بودهاند، بعدتر به افول شدیدی دچار میشوند.
با این اوصاف میبینیم که این کتاب در عین اینکه اثر جذاب و قابل استنادیست که با دیدی تازه به کمرنگ شدن مطالعه و کتابخوانی پرداخته و اسیر نگاههای آخرالزمانی و فاجعهسازی نسبت به مقوله کتاب نشده، اما از بعضی جهات نقصانهایی دارد که باعث میشود تاریخچهی خواندن و اثر آن بر حیات آدمیزاد سادهتر از چیزی که واقعا هست به نظر برسد.
با این وجود یکی دیگر از نکات ارزشمند کتاب، اشارهی صحیحش به این موضوع است که اختلاف نظر اساسی موافقان و مخالفان در تمامی اعصار و از آن مهمتر، قرن حاضر نرسیدن به یک تعریف مشترک برای مفهوم سواد، مطالعه و محتوا است.
«به بیان دیگر، مسئله مهم در خواندن، محتوایی است که خواننده و به طور کلیتر به نسلهای جوانتری منتقل میشود که تحت آموزشاند… سواد مهارتی خالی و خودمختار نیست، بلکه به فرهنگ سواد بستگی دارد، یعنی وابسته به انتقال دانش و ارزشهای فرهنگی مشترک است. ولی وجود ارزشها و دانش مشترک دلالت میکند بر اینکه آن ارزشها و دانش بهرهمند از تأیید منابع مرجعیت و اقتدار فرهنگیاند.
مسئله محتوا مستقیماً مرتبط با دانش و ایدههایی است که جامعه آنها را مرجع و معنادار و مهم میداند. و این همان مسئلهای است که چهرههای اصلی در بحث سواد از آن طفره میروند. احتمالاً هم آن حس سردرگمی که بر نخبگان باسواد سیطره انداخته است، و هم آن سرخوردگی که انگیزه منتقدان متون چاپی است هر دو ناشی از فقدان اجماع پیرامون ارزشهای مشتررک باشد… یک پیامد ماجرا تشدید سردرگمی پیرامون معنای مطالعه است.» (ص.۲۵۶)
حال بیایم برگردیم به خاطرهی پاراگراف اول و صحبتهای مدیر شهرکتاب مذکور و طرح این پرسش که آیا باید دغدغهی حال حاضر ما از بین رفتن فرهنگ کتابخوانی باشد و یا اینکه اساسا موضوع چیز دیگریست؟
به نظر میرسد در دنیای پیچیدهای که صنعت نشر سلیقهی کتابخوانی مردم را هدایت میکند و رسانههای تصویری، صفحات وب و شبکههای اجتماعی برای افزایش کاربر از هر ترفندی استفاده کرده و دروغ و واقعیت را در هم میآمیزد؛ دیگر نیاز انسان معاصر برای غلبه بر مسائل پیچیدهای که با آن روبروست صرفا با خواندن کتابها و حفظ عشق به مطالعه مرتفع نشود.
زیرا آن چیزی که نیاز است نه قدرت خواندن بلکه قدرت فکرکردن و تفکر انتقادی است و یک کتابخوان مقلد صدها برابر زیانبارتر از کسی خواهد بود که هر توییتی را هم که میخواند از فیلتر منطق عبور میدهد. بنابراین شاید اصول اولیهی علوم را کتابها بتوانند به ما بیاموزند اما برای تبحر و درک نهایی آنها باید از تمامی مدیومها و منابعی که اطرافمان هست استفاده کرد.
از اینرو معضل اصلی نه محتوای کتاب و رسانهها، نه کمرنگتر شدن فرهنگ مطالعه و نه از بین رفتن فرهنگ شفاهی که مشکل عدم آموزش فرهنگ نقد و تفکر انتقادی است.
در پایان نیز شاید بد نباشد ضمن تعریف از طرح جلد و ترجمه کتاب، انتقادی نیز به کم بودن فاصلهی بین خطوط کتاب کنم که همین فاصلهی کم، خواندن این کتاب ۳۰۰ صفحهای را با چنین محتوایی که نیاز به دقت دارد به یک کار طاقتفرسا و چشمآزار تبدیل کرده است.
یک دیدگاه در “قدرت فکرکردن از امروز تا بینهایت”
ممنون که وقت گذاشتید. دو سه نقدی هم که داشتید، خیلی بهجا بود، کنار نقدهای دیگهای که احتمالاً نخواستین ذکر کنین.