سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فرانسیس فوکویاما پایان تاریخ را به تعویق می‌اندازد

فرانسیس فوکویاما پایان تاریخ را به تعویق می‌اندازد


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

فوکویاما، دانشمند علوم سیاسی، مدعی است میل گروه‌های هویتی برای به رسمیت شناخته شدن خطر اصلی برای لیبرالیسم است. چیزی آن بیرون وجود دارد که لیبرالیسم را دوست ندارد و برای بقای نهادهای آن دردسر درست می‌کند. فوکویاما فکر می‌کند که می‌داند آن چیز چیست و پاسخ او در عنوان کتاب تازه‌اش خلاصه شده است، هویت: مطالبه‌ی کرامت و سیاست ناخشنودی. فوکویاما می‌گوید تقاضا برای به رسمیت شناخته شدن، نارضایتی‌های معاصر از نظم جهانی لیبرال را توضیح می‌دهد.

هویت: سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن

نویسنده: فرانسیس فوکویاما

مترجم: رحمن قهرمانپور

ناشر: نشر روزنه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۹۲

فوکویاما، دانشمند علوم سیاسی، مدعی است میل گروه‌های هویتی برای به رسمیت شناخته شدن خطر اصلی برای لیبرالیسم است. چیزی آن بیرون وجود دارد که لیبرالیسم را دوست ندارد و برای بقای نهادهای آن دردسر درست می‌کند. فوکویاما فکر می‌کند که می‌داند آن چیز چیست و پاسخ او در عنوان کتاب تازه‌اش خلاصه شده است، هویت: مطالبه‌ی کرامت و سیاست ناخشنودی. فوکویاما می‌گوید تقاضا برای به رسمیت شناخته شدن، نارضایتی‌های معاصر از نظم جهانی لیبرال را توضیح می‌دهد.

هویت: سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن

نویسنده: فرانسیس فوکویاما

مترجم: رحمن قهرمانپور

ناشر: نشر روزنه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۹۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

لوییز مناند / نیویورکر / مترجم: یوسف هاشمی

 

نزدیک سه دهه بعد از انتشار کتاب پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما، به نظر می‌رسد که واقع‌گرایان هنوز سر جای خود هستند و انگار تاریخ هنوز چند شعبده‌ی دیگر در آستین خود دارد و اینکه دارد معلوم می‌شود که لیبرال دموکراسی و تجارت آزاد ممکن است دستاوردهای شکننده‌ای باشند. (گرچه مصرف‌گرایی فعلا در امان است.) انگار چیزی هست که لیبرالیسم را دوست ندارد و برای بقای نهادهای آن دردسر درست می‌کند.

 

فوکویاما فکر می‌کند که می‌داند آن چیز چیست و پاسخ او در عنوان کتاب تازه‌اش خلاصه شده است، هویت: مطالبه‌ی کرامت و سیاست ناخشنودی. فوکویاما می‌گوید تقاضا برای به رسمیت شناخته شدن «مفهوم چیره‌ا‌ی» است که نارضایتی‌های معاصر از نظم جهانی لیبرال را توضیح میدهد: ولادیمیر پوتین، اسامه بن لادن، شی جین پینگ، جنبش «جان سیاهان مهم است»، MeToo، ازدواج همجنس‌گرایان، داعش، برگزیت، احیای ملی‌گرایی اروپایی، جنبش‌های سیاسی ضد مهاجرت، سیاست هویت دانشجویی و انتخاب دونالد ترامپ.

این کتاب همچنین اصلاحات پروتستانی، انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، کمونیسم چینی، جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، کثرت‌گرایی فرهنگی و تفکر لوتر، روسو، کانت، نیچه، فروید و سیمون دوبوار را هم توضیح می‌دهد. کافی نیست؟! و البته اینکه همه‌ی ماجرا از جمهوری افلاطون شروع می‌شود! فوکویاما همه‌ی این‌ها را در کمتر از دویست صفحه پوشش می‌دهد. اما چطور این کار را می‌کند؟

 

نه چندان خوب. بعضی مشکلات از بدفهمی شخصیت‌هایی همچون دوبووار و فروید ناشی می‌شود؛ بعضی از آنجا که کار نویسندگان پیچیده‌ای چون روسو و نیچه به فهرست فلسفی مختصری تنزل پیدا می‌کند و خیلی دیگر از این فرضیه‌ بسیار سهل‌انگارانه – همان فرضیه ی سهل انگارانه ی «پایان تاریخ؟» – که فکر غربی، فکری جهان شمول است. اگرچه همه‌ی پروژه، که تلاشی است برای گنجاندن ولادیمیر پوتین در همان الگوی تحلیلی‌ای‌ که جنبش «جان سیاهان مهم است» قرار دارد و رساندن این دو به مارتین لوتر هم باورنکردنی است.

این یک مورد گرایش به کتاب‌های بزرگ است: که تاریخ را زنجیره‌ای از عروسک‌هایی کاغذی در نظر بگیریم که از کتابهایی بریده شده‌اند که تنها عده‌ی کمی از آدم‌ها درباره‌شان شنیده‌اند. فوکویاما آدم باهوشی است، اما هیچ کس نمی‌تواند از پس توجیه چنین شیوه‌ی استدلالی برآید.

 

چرا  میل به رسمیت شناخته شدن – و یا چنان که فوکویاما هم می‌گوید، سیاست هویت – تهدیدی برای لیبرالیسم است؟ برای این‌که نمی‌تواند با اصلاحات تدریجی یا اقتصادی راضی شود. برخورداری از ثروت به اندازه‌ی دیگران  و یا فرصت برخورداری از آن جایگزین احترام نیست. فوکویاما فکر می‌کند که جنبش‌های سیاسی‌ای که به نظر می‌رسد درباره‌ی مساوات حقوقی و اقتصادی هستند – برای مثال ازدواج همجنسگرایان و MeToo –  در واقع درباره‌ی به رسمیت شناخته شدن و احترام‌اند. زنانی که در محل کار مورد آزار جنسی قرارگرفته‌اند احساس می‌کنند که به کرامت آنها تجاوز شده و با آن‌ها به عنوان چیزی کمتر از انسان کامل برخورد می‌شود.

 

فوکویاما به این میل به رسمیت شناخته شدن نامی یونانی می‌دهد که از جمهوری افلاطون گرفته شده: تیموس thymos. او می‌گوید تیموس «بُعدی جهانشمول از طبیعت انسانی است که همواره وجود داشته است.» در جمهوری، تیموس از دو قسمت دیگر روح که افلاطون آنها را میل و عقل می‌نامد متمایز است. تیموس چیزی است بین این دو.

 

این اصطلاح به صورت های مختلفی معنی شده است. فوکویاما تیموس را «جایگاه داوری‌های ارزشی» تعریف می‌کند. این به نظر گستردن بیش از حد معنا است. سقراط در جمهوری تیموس را به بچه‌ها و سگ‌ها پیوند می‌دهد. موجوداتی که لازم است واکنش‌های‌شان با عقل مهار شود. این اصطلاح معمولا به پاسخ غریزی ما وقتی مورد بی‌احترامی قرار می‌گیریم اطلاق می‌شود. در این حالت ما خشمگینانه واکنش نشان می‌دهیم و از احساس احترام به خود پر می‌شویم. دستمان را روی بوق می‌گذاریم و واکنش بیش از حد نشان می‌دهیم.

 

افلاطون در جمهوری سقراط را بر آن می‌دارد که روان را به سه قسمت دسته‌بندی کند تا بتواند برای شهروندان جمهوری خیالی‌اش نقش تعیین کند. در این تقسیم بندی میل برای عوام، شور برای جنگجویان و عقل برای شاهان فیلسوف است. جمهوری درباره‌ی فلسفه است، نه علوم شناختی. با این حال فوکویاما این ابتکار افلاطون را اقتباس و به زیست شناسی تبدیل می‌کند. «امروز ما می‌دانیم که احساس غرور و احترام به نفس به میزان فرارسان عصبی سروتونین در مغز مرتبط است» و به تحقیقاتی اشاره می‌کند که روی شامپانزه‌ها انجام شده (که سقراط احتمالا به عنوان حیوان در نظرشان می‌گرفت، ولی این خیلی هم مهم نیست!).

 

 ولی خب که چی؟ خیلی از احساسات دیگر هم به تغییر میزان سروتونین بستگی دارد.  در واقع هر احساسی که ما تجربه می‌کنیم – از شهوت و خشم تا افسردگی و خستگی- معادلی در شیمی مغز دارد. آگاهی به همین شکل کار می‌کند. گفتن اینکه «میل به کسب جایگاه برتر – مگالوتیمیا -ریشه در بیولوژی انسان دارد»، آن چنان که فوکویاما می‌گوید، معادل آکادمیک کف‌بینی است. چیزی من در آوردی.

 

فوکویاما به این تاکتیک متوسل می‌شود تا بتواند همان کاری را با «میل به رسمیت شناخته شدن» انجام دهد که با لیبرالیسم در «پایان تاریخ» انجام داد. او می‌خواهد آن را جهان‌شمول کند. این به او اجازه می‌دهد که برای مثال استدلال کند که احساساتی که موجب به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین شده است دقیقا همان (اگر چه در مقیاسی بزرگتر) احساساتی است که زنی دارد که از محدود شدن توان بالقوه‌ی خود به خاطر تبعیض جنسیتی شکایت می‌کند. این زن دست خودش نیست، او به سروتونین احتیاج دارد، درست مثل روس‌ها!

 

 

فوکویاما علوم سیاسی

 

 

هگل بر آن بود که پایان تاریخ زمانی فرا خواهد رسید که انسان‌ها به خودشناسی و تسلط بر نفس کامل دست یابند، وقتی که زندگی کاملاً عقلانی و شفاف شود. عقلانیت و شفافیت ارزش‌‌های لیبرالیسم کلاسیک‌اند. عقلانیت و شفافیت قرار است چیزهایی باشند که بازار آزاد و انتخابات دموکراتیک را به کار می‌اندازند. مردم می‌فهمند که نظام چطور کار می‌کند و این به آن‌ها اجازه می‌دهد که انتخاب‌هایی عقلانی انجام دهند.

 

دردسری که با تیموس داریم این است که عقلانی نیست. مردم نه تنها متاع دنیوی را برای به رسمیت شناخته شدن قربانی می‌کنند، که برای آن می‌میرند. انتخاب مردن عقلانی نیست. فوکویاما نتیجه می‌گیرد که «روان انسان بسیار پیچیده‌تر از آن است که مدل‌های ساده‌انگارانه‌ی اقتصادی نشان می‌دهند.»

 

اما آن مُدل بازیگر اقتصاد عقلانی اصلا چگونه امکان‌پذیر است؟ مسئله فقط این نیست که انسان‌ها دچار اختلال عصبی‌اند، بلکه آنجاست که در فهرست چیزهایی که انسان‌ها درباره‌اش اختلال عصبی دارند، پول نزدیک به صدر قرار دارد. آدم‌ها پول جمع می‌کنند؛ ولخرجی می‌کنند؛ به خاطر پول ازدواج می‌کنند و برای پول آدم می‌کشند. اقتصاددانان اصلا رمان می‌خوانند؟ عملا هر رمان واقع‌گرایی از جین آستین و بالزاک تا جیمز و وارتون درباره‌ی آدم‌هایی است که وقتی سروکارشان به پول می‌افتد، کارهای بدی می‌کنند. بازار آزاد این را تغییر نداده است، بلکه مردم را دیوانه‌تر هم کرده‌ است.

 

زندگی نیز همین گونه است که پول. این انگاره که ما دارای یک قوه‌ی ذهنی به نام «عقل» هستیم که کارکرد آن مستقل از نیازها، امیال، اضطراب‌ها و خرافات ماست افلاطونی است. همین حالا، شما دارید تلاش می‌کنید تا تصمیم بگیرید خواندن این مقاله را تمام کنید یا نیمه‌کاره رهایش کنید و چیز مفرح‌تری بخوانید. کدام قوه‌ی ذهنی را برای این تصمیم به کار می‌برید؟ مسئولیت موضع شما نسبت دونالد ترامپ بر عهده‌ی کدام قوه‌ی ذهنی است؟ چطور می‌شود فهمید؟

 

«هویت» می‌تواند به عنوان اصلاحیه‌ایی‌یسیبببسیب بر پرسشی خوانده شود که فوکویاما در «پایان تاریخ» مطرح کرد. مانع راه لیبرالیسم جهانی دیگر نه ایدئولوژی، مثلاً فاشیسم یا کمونیسم، که شور و اشتیاق است. لیبرالیسم نظام ایده‌آل سیاسی و اقتصادی باقی می‌ماند، اما نیاز دارد که راه‌هایی برای سازگار کردن یا خنثی کردن این میل مزاحم «به رسمیت شناخته شدن» پیدا کند.

 

. . .

 

فوکویاما اذعان می‌کند که سیاست هویت نتایج خوبی هم داشته و اینکه راست‌ها درباره‌ی غلبه‌ی نزاکت سیاسی (Political correctness)  و اقدامات مثبت (Affirmative action) اغراق می‌کنند. او همچنین فکر می‌کند چپ‌ها بیش از اندازه دلمشغولِ سیاست‌های هویتی و فرهنگی شده و سیاست اجتماعی را رها کرده‌اند. اما تعجب‌آور این است که او خودش پیشنهادات سیاسی کمی دارد.

 

او به راه حلی که لیبرال‌ها معمولا به حل مشکل گوناگونی ارائه می‌کنند علاقه‌ای نشان نمی‌دهد، راه حلی مثل: پلورالیسم و کثرت‌گرایی فرهنگی. برای مثال، تیلور حق کبکی‌ها برای تصویب قانون حفظ زبان فرانسه در ایالت خود را به ارمغان آورد. فوکویاما تصدیق می‌کند که مردم به معنایی از هویت ملی خواه به صورت قومی، خواه عقیدتی نیاز دارند، اما در عین حال به همگون‌سازی فرهنگی و جهانشمولی باور دارد. او می‌خواهد تفاوت‌ها را اتوکشی کند نه اینکه آن‌ها را حفظ کند. بنابراین پیشنهاداتی می‌دهد مثل اجباری کردن خدمت ملی [خدمت نظام یا اداری] و تسهیل اعطای شهروندی به مهاجران.

 

حیف است که فوکویاما این گونه اعتبار نویسندگی‌اش را روی ادعاهای فراتاریخی گذاشته است. او در کتاب‌های دیگرش- به طور خاص در اختلال بزرگ (۱۹۹۹) و یک دو جلدی تاریخ جهان، ریشه‌های نظم سیاسی (۲۰۱۱) و نظم و زوال سیاسی (۲۰۱۴) – بین تمدن‌ها تفاوت قائل می‌شود و از داده‌های تجربی را برای توضیح گرایش‌های اجتماعی استفاده می‌کند. اما برای فهم سیاست جهان معاصر، تیموس ابزار چندان کارآمدی نیست.

 

آیا این مهم نیست که تمایزی قائل شویم بین کسانی مانند فعالان MeToo و جنبش «جان سیاهان مهم است» که نهایتا در پی این هستند که تفاوت‌ها اهمیتی نداشته باشند و کسانی مانند شبه نظامیان داعش و رای دهندگان به برگزیت یا ملی گرایان جدایی طلب، که نهایتا در پی این‌اند که تفاوت‌ها به حساب بیایند و مهم تلقی شوند؟ درباره‌ی کسانی که نه مکزیکی‌اند و نه مهاجر، ولی از بدرفتاری با مهاجران مکزیکی به خشم می‌آیند چه می‌توان گفت؟ سیاهان آمریکایی زندگی خود را برای حقوق مدنی به خطر انداختند، اما سفیدهای آمریکایی هم همین کار را کردند. سقراط این رفتارها را چگونه دسته بندی می‌کرد؟ دست به دامن تیموس می‌شد؟

 

همین طور شاید بد نباشد اگر به جای فرضِ «اگر روندهای کنونی ادامه پیدا کنند» و دریافت خطی از تاریخ به مثابه پیشرفت مداوم به سوی وضعیتی ثابت، از نگاهی دیالکتیکی به تاریخ به شیوه‌ی هگل و پیروانش استفاده کنیم. روندهای کنونی ادامه پیدا نمی‌کنند. آن‌ها باعث واکنش‌های شدید می‌شوند و ورق برمی‌گردد. هویت‌هایی که مردم امروز در آغوش می‌کشند همان هویت‌هایی هستند که فردا فرزندان‌شان خواهند خواست از آن‌ها بگریزند. سراسر تاریخ به پشتک‌وارو زدن می‌ماند. برای همین هم هست که خیلی سخت می‌توان نوشت و خیلی سخت می‌توان پیش بینی کرد. مگر اینکه خوش شانس باشید!

 

ترجمه‌ی بخش‌هایی از مقاله‌‌ی Francis Fukuyama Postpones the End of History از سایت مجله‌ی نیویورکر به این نشانی:

 

https://www.newyorker.com/magazine/2018/09/03/francis-fukuyama-postpones-the-end-of-history

 

این مقاله در نسخه‎‌ی چاپی نیویورکر،  ۳ سپتامبر ۲۰۱۸  با عنوان «آنچه هویت می‌خواهد» انتشار یافت.

 

لوئیس مناند که از سال ۲۰۰۱ نویسنده‌ی تحریریه‌ی نیویورکر است و در سال ۲۰۱۶ برنده‌ی جایزه‌ی مدال ملی علوم انسانی شد. 

 

 

فرانسیس فوکویاما

  این مقاله را ۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *