سایهی درون، در کالبد پاریس
مارگریت دوراس و پاریس هردو برای اهالی ادبیات اسمهایی آشنا و خیالانگیزند. برای همین دیدن عنوان پاریس ِدوراس مثل وارد شدن به ماجرای رمزآلود و پرشور یک عاشق و معشوق، هیجانانگیز است. آنقدر که در پایان از خودمان بپرسیم که در حقیقت کدام یک بود که از دیگری بیشتر تأثیر گرفت؟ بیشک دوراس، اما پاریس از نگاه دوراس بخشی از جاودانگی خود را به دست آورد.
پاریسِ دوراس
نویسنده: آلن ویرکندله
مترجم: قاسم روبین
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۸۲
مارگریت دوراس و پاریس هردو برای اهالی ادبیات اسمهایی آشنا و خیالانگیزند. برای همین دیدن عنوان پاریس ِدوراس مثل وارد شدن به ماجرای رمزآلود و پرشور یک عاشق و معشوق، هیجانانگیز است. آنقدر که در پایان از خودمان بپرسیم که در حقیقت کدام یک بود که از دیگری بیشتر تأثیر گرفت؟ بیشک دوراس، اما پاریس از نگاه دوراس بخشی از جاودانگی خود را به دست آورد.
پاریسِ دوراس
نویسنده: آلن ویرکندله
مترجم: قاسم روبین
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۸۲
مارشال برمن، فیلسوف آمریکایی عقیده دارد شهری که در آن زندگی میکنیم و داخل خیابانهایش قدم میزنیم در نحوهی تفکر و نگاه ما به زندگی تأثیر دارد و مثال میزند که بخش مهمی از تفاوت عمیق بین بودلر و داستایوفسکی بخاطر این است که یکی در پاریس و دیگری در سنپطرزبورگ قدم زدهاند. آلن ویرکندله هم احتمالاً چنین نظری داشته که کتاب پاریسِ دوراس را نوشته، اگر هم نداشته کتاب یکجورهایی به اهمیت شهر در زندگی و نگاه و قلم نویسنده اشاره دارد. البته نباید از این غافل شد که صحبت بر سر مارگریت دوراس یکی از مهمترین چهرههای ادبیات فرانسه و جهان است و همچنین پاریس که در وصفش شاید بیشتر از هر شخصیت زنده و مرده جهان، نوشتهاند و حرف زدهاند. لابد همین الان اهل ادبیات ناخودآگاه کتاب پاریس جشن بیکران همینگوی به یادشان میآید و توصیفات شورانگیز نویسندهی جوان از پاریس و تأثیری که حضورش در آنجا بر نویسندگیاش گذاشته. پس عجیب نیست که دوراس متولد سایگون که کودکی و نوجوانیاش را در هندوچین گذرانده، رشد و شکوفایی ادبیاش را در پاریس پیدا میکند، شهری که پس از دیداری کوتاه با آن در ۱۲سالگی، در۱۸سالگی شتابان به سویش میرود و مسیر زندگی پرفراز و نشیب و پرشورش آغاز میشود. گرچه نباید از یاد ببریم که سرزمین مادری، چون وادی آبها، تکههای پراکندهی بیثبات و شکل نگرفته، همیشه در جهان خیال دوراس باقی میماند و اثرش را باقی میگذارد.
ویرکندله نویسنده و زندگینامهنویس فرانسوی که از ۲۰سالگی با دوراس آشنا شد و دوستی طولانیای هم با او شکل داد، در این کتاب پاریس را با زندگی دوراس در بخشهای مختلف آمیخته و شرح میدهد، انگار که داریم گذر فصلها را میبینیم که در هرفصل هم شاهد تغییر طبیعتیم و هم ساکنانش. یعنی علاوه بر اینکه در گذر فصلهای کتاب زندگی و فعالیتهای دوراس و مسیر ادبی را که پیموده میفهمیم، مثل یک دایره المعارف ادبی موجز با تحولات سیاسی-اجتماعی پاریس از دههی ۳۰ تا ۱۹۹۶ که زمان خاموشی دوراس است نیز آشنا میشویم. اما نباید این نکته را فراموش کرد، این مسیر (مسیری که دوراس و پاریس پیمودهاند) بسیار آمیخته بههم است. هرچند پاریس گویا فقط یک شهر نیست و «تاریخ کاملی است در بطن تاریخ عالم»، و دوراس هم تنها نویسنده و روشنفکر فعال در آن نبوده، اما بدون تردید در تغییرات و تحولات پاریس آن سالها دوراس نیز نقش داشته است. این رابطهی دوسویه است که ماجرا را جذابتر میکند، درست مثل ماجرای عاشق و معشوقی که شاید در نهایت به سختی بتوان گفت کدامیک بیشتر از دیگری تأثیر گرفته و دگرگون شده.
مثال زدن از عشق میانهی صحبت از کتابی که به رابطهی شهر و نویسنده میپردازد البته خیلی هم بیربط نیست، هم از این جهت که دوراس خودش همواره در تب و تاب ناممکن بودن تحقق کامل عشق است و هم اینکه ماجراها و عشقهای فراوانی را در پاریس تجربه میکند، حتی تا دم آخر با یان آندرهآ، جوان دانشجویی که وارد زندگیاش میشود و دوباره او را به تب و تاب جستجو میاندازد، «اینبار برای آخرین رمزی که برایش نامکشوف مانده». در حقیقت شاید بشود گفت که پاریس برای دوراس مثل یک کالبد است، یک بدن زنده و پرخون که با آن تن جسمانی و جان هنرمندش را میشناسد؛ این تن گاهی برایش حکم باغی را دارد که در آن چرخ میزند و سرخوشیهای جهان را لمس میکند، گاهی در حکم معبدی است که در آن میخزد تا زندگی درونی خودش را تجربه کند، گاهی معشوقی که از خلال زخمهایش شعور بشری و دلفریبیاش را میبیند و گاه عاشقی مرموز که دوست دارد همهی رازهای نهانش را کشف کند.
چیزی در پاریس نیست که دوراس خودش را در آن شریک نکند، از ماجرای اشغال توسط نازیها تا جانبداری از آزادیخواههای الجزیره، از گشتزنیهای شبانه در محلات و حاشیهی پاریس تا بودن در جریان زندهی شهر چه یک پاتوق ادبی در کافه باشد چه یک خواروبار فروشی کوچک در محله و در نهایت حتی در پاریس دههی ۹۰ که به سرعت متحول شده و ناآشناست. و آن خانهی کوچهی سن بنوآ که هم محل دیدار دوستان و محفل گپوگفت است و هم غار تنهایی دوراس. چیزی که همهی این ارتباط شدید و زنده و پیچیدهی دوراس و پاریس را یگانه میکند این است که در همهی این لحظهها و به مدت نزدیک به هفتادسال، دوراس بیوقفه نوشته است، نوشتههایی که حتی اگر پاریس درونشان حضور مستقیمی ندارد اما محل زایمانشان است، یا حداقل مسبب زایش ادبی نویسندهاش. جایی که سایهی درونش را پیدا کرد.
کتاب آلن ویرکندله کتاب حجیمی نیست، با اینحال در ۱۲بخش مسیر پاریس دوراس را ترسیم میکند و در هربخش به طور فشرده اطلاعاتی میدهد و نامهایی عنوان میکند که خودشان برای خوانندهی علاقمند میتوانند رشتهی شروع مطالعات دیگری باشند. نام قاسم روبین هم به عنوان مترجم کتاب با توجه به پیشینهی کارهای قبلی این اطمینان خاطر را میدهد که کتاب از دیدگاه یک فرد آشنا به دوراس و ادبیات فرانسه ترجمه شده. فقط شاید اگر چندصفحهای در بخش آغازین کتاب به معرفی آلن ویرکندله و دوراس اختصاص میداشت، برای کسانی که بدون هیچ اطلاعات قبلی سراغ چنین کتابی میروند زمینهساز آشنایی بیشتر میشد.
دوراس تا آخرین لحظه مینویسد، تا زمانی که ضعف جسمی و اختلال حواس اجازه میدهد، و وقتی در گورستان مونپارناس قرار میگیرد که «از فرط نوشتن مرده بود». پاریس او را در دل خودش جا داد تا بازهم با هم آمیخته شوند.