ماجراهای یک آقای معمولی
«یو هوآ» وقتی در سال 1995 رمان خون فروش را چاپ کرد، کمکم داشت به نویسندهای بینالمللی تبدیل میشد. سال قبلش بود که ژانگ ییمو کارگردان سرشناس چینی فیلم زیستن را از روی رمان قبلیاش به همین نام ساخته بود. فیلم در جشنوارههای معتبری مورد توجه قرار گرفت و جوایزی هم برد و نام یو هوآ را که در نوشتن فیلمنامه با ییمو همکاری کرده بود، سر زبانها انداخت.
رمان خون فروش (یا chronicle of a blood merchant که میشود به ماجراهای یک خون فروش ترجمه شود و به نظر من عنوان رساتری برای کتاب است) بعد از رمان مشهور زیستن (To Live) چاپ شد و در سال 2003 ترجمه انگلیسی آن به بازار آمد.
یک سال بعد یو هوآ جایزه جیمز جویس را برد و به مشهورترین نویسندهی چینی در خارج از کشور تبدیل شد. شهرتی که گرچه به مرور شرکای دیگری هم پیدا کرد (از جمله مو یان که در سال 2012 برندهی جایزه نوبل ادبیات شد) تا به امروز پابرجاست و به جرأت میتوان گفت که هر اثر تازهای از او در خارج از چین بلافاصله مورد توجه قرار میگیرد.
شو سنگوان، شخصیت اصلی رمان از آن شخصیتهایی است که به یاد خواننده میماند، از کتاب بیرون میآید و مدتی بعد از تمام شدن کتاب همراه خواننده زندگی میکند. از آنهایی است که با گذشت زمان غبار فراموشی رویش نمینشیند اگرچه شاید ماجراهای زندگیش کمکم از یاد خواننده برود.
کسی شبیه راسکولنیکفِ جنایات و مکافات یا بازاروفِ پدران و پسران یا موموِ زندگی در پیش رو که سالها پس از خواندن کتابهایشان، دقیق یادمان نیست که چه کردند؟ چه گفتند؟ چه شنیدند؟ کجاها رفتند؟ چه تصمیمهایی گرفتند؟ یا روابطشان با سایر شخصیتها چگونه بود؟ اما هنوز همراهمان هستند.
آنها گوشهای از حافظهمان را اشغال کردهاند و گاهی یادشان میکنیم. دقیقاً مثل آدمهایی واقعی که زمانی در زندگیمان بودند و امروز ازشان دوریم، کسانی که تکتکِ جزئیات خاطرات مشترکمان را به یاد نمیآوریم اما کلیت حضورشان جایی گوشهی ذهن یا شاید قلبمان حاضر است.
با این اوصاف شو سنگوان هیچ ویژگی خاصی ندارد. پسر مرد روستازادهای است که در جوانی مرده است و زنی شهری که گویا در جوانی بر و رویی داشته و شهرهی شهر بوده و بعد از مرگ شوهر، پسر خردسالش را رها میکند و با مرد ثروتمندی به تایوان میرود. کارگری است ساده در کارخانهی ابریشمسازی که گاری پیلهها را هل میدهد. حرف مردم برایش مهم است. تا حدودی خرافاتی است. زود باور است. گاهی بدجنس میشود و گاهی مهربان.
در کل آقای معمولی و حتی عامی است که در کتاب از بیستسالگی تا شصت و اندی سالگی همراهیش میکنیم. میخنداندمان، عصبانیمان میکند. از دستش شاکی میشویم. به وجدمان میآورد، تحسینش میکنیم و گاهی حضورش آنقدر کمرنگ میشود که فراموشش میکنیم. اما دوباره سر و کلهاش پیدا میشود و همراهمان میشود!
شاید اگر برایش ویژگی خاصی بتوان در نظر گرفت، همین حضورش است. دوام آوردنش در زمانهای سخت. ویژگیای که با تمهید بسیار هوشمندانهی نویسنده در پرهیز از وسوسهی به تصویر کشیدن مرگِ قهرمان داستان، ابدی میشود.
کتاب وقتی تمام میشود که شو سنگوان که حالا پیر شده در رستوران پشت میزی مملو از غذای مورد علاقهاش نشسته و دارد کودکانه میخندد. علیرغم بسیار بهانهها برای مردن هنوز زنده است و ادامه میدهد. کتاب تمام میشود اما او با همهی خوبیها و بدیهایش هنوز حضور دارد و به زندگیش ادامه میدهد. این بار اما در گوشهای از ذهن و قلب بسیاری از خوانندگانِ ماجراهای زندگیش.
سنگوان آنطور که خاطراتش را برایمان تعریف میکند، چند سالی پیش از به قدرت رسیدن کمونیستها به دنیا آمده است. در نتیجه دوران جوانی و میانسالیاش مصادف است با حکومت صدر مائو و تحولات پرشمار و شتابان آن زمانِ چین. جهش بزرگ به پیش، تلاش ناکام حکومت برای تبدیل شدن به قطب فولادسازی جهان، اصلاحات ارضی، غذاخوریهای اشتراکی، قحطی، دوران گشایش اقتصادی با تمرکز بر کسب و کارهای کوچک به جای صنایع سنگین، انقلاب فرهنگی، اعزام اجباری به روستاها و نهایتاً مرگ مائو و آغاز دوران اصلاحات اقتصادی.
رد پای همهی وقایع تاریخی چین در جایجای کتاب هست و یوهوآ استادانه بدون هیچگونه زیادهروی توانسته داستانش را استوار بر پسزمینهی تاریخی آن دوران روایت کند. این پسزمینه در عین حال که به درستی در قالب روایت داستانی رمان محدود شده اما به طرز شگفتآوری دقیق است و خوانندهی آشنا با تاریخ چین تشخیص میدهد که هیچ حفرهای در سیر تاریخی وقایع وجود ندارد.
اهمیت کار نویسنده زمانی بیشتر مشخص میشود که نسخه سینمایی رمان را که در سال 2015 توسط فیلمسازی کرهای ساخته شده دید. فیلمساز چون جغرافیای داستان را از چین به کره منتقل کرده، ناگزیر از حذف تمام اشارات تاریخی رمان شده و اینجاست که به وضوح میتوان دید که برخی از اتفاقات داستان منطق خود را از دست میدهند، تصمیمات شخصیتها ابلهانه به نظر میآیند و مخاطب نمیتواند انگیزهی پشت کنش آنها را درک کند.
اینجاست که شاهکارِ استفادهی بهجا و به اندازه یو هوآ از تاریخ در شکل دادن به رمانش بیشتر آشکار میشود. اینکه او چگونه توانسته به طرزی تقریباً نامحسوس چنان تاریخ را در خدمت روایت داستانیاش بگیرد که نه توی ذوق بزند و نه مخدوش شود و همزمان بستری مکانی-زمانی برای روایتش فراهم آورد که رفتارِ شخصیتهایش را معنادار و ساختار منطقی مورد نیاز روایت را ایجاد کند.
اما در پایان گذشتن از کنار ترجمهی روان، بی تکلف و سلیس مترجم کتاب بی انصافی است. زیبا گنجی با درک درست از روح اثر و تسلطش بر زبان مبدأ و مقصد توانسته زبان سرراست و سادهای را در ترجمه به کار گیرد که به همان اندازهی شو سنگوان معمولی و دلنشین است و هیچ مزاحمتی برای خواننده ایجاد نمیکند تا جاییکه حضور مترجم را فراموش میکند. اتفاقی که به گمان من بزرگترین دستاورد یک مترجم میتواند باشد و زیبا گنجی در این کارش آن را به دست آورده است.
2 دیدگاه در “ماجراهای یک آقای معمولی”
من این کتاب رو خوندم خیلی عالیه. ارزش داره هزار بار بخونیش
👌