دریاس و جسدها
در کتاب دریاس و جسدها، بختیار علی در سه قسمت داستان و به طرق مختلف روایت کنندهی برادرانی دوقلو است که زندگی آنها به نوعی در همدیگر تنیده میشود. دریاس و الیاس افندی، نوبار و بلال اشکزاده، ایسیل و موسیل که هر کدام از این دو برادر به نحوی درگیر قیامی میشوند که یا عامل آن هستند یا هدف آن. یک برادر جهان را میگردد، از دید و نگاه خود با جهان آشنا میشود، تجربیات مختلفی را از سر میگذراند، یک برادر در جای خود ساکن میماند، شغلی برای خود دست و پا میکند، به زندگیاش عادت میکند.
دریاس و جسدها
نویسنده: بختیار علی
مترجم: مریوان حلبچهای
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۷۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۰۵۴۳۲۴
در کتاب دریاس و جسدها، بختیار علی در سه قسمت داستان و به طرق مختلف روایت کنندهی برادرانی دوقلو است که زندگی آنها به نوعی در همدیگر تنیده میشود. دریاس و الیاس افندی، نوبار و بلال اشکزاده، ایسیل و موسیل که هر کدام از این دو برادر به نحوی درگیر قیامی میشوند که یا عامل آن هستند یا هدف آن. یک برادر جهان را میگردد، از دید و نگاه خود با جهان آشنا میشود، تجربیات مختلفی را از سر میگذراند، یک برادر در جای خود ساکن میماند، شغلی برای خود دست و پا میکند، به زندگیاش عادت میکند.
دریاس و جسدها
نویسنده: بختیار علی
مترجم: مریوان حلبچهای
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۷۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۰۵۴۳۲۴
اگر اهل خواندن کتاب باشیم و از طرفداران ادبیات، احتمالاً این جملهی خواندنی و به یاد ماندنی از محمود دولت آبادی در کتاب «نون نوشتن» را خوانده و یا حتی به گوشمان خورده است که: «اندیشیدن را جدی بگیریم، اندیشیدن. آنچه ما کم داریم زنان و مردانی هستند که اندیشیدن را جدی گرفته باشند، اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم.
برای گفتن همیشه وقت است، برای اندیشیدن ممکن است دیر شود» (دولت آبادی، 1388: 1). اندیشه و تفکر، داشتن دیدگاهی مشخص که سرچشمه گرفته از درک، آگاهی و شعور است میتواند دستمایهی گران بهایی باشد برای تبدیل شدن به قصه و داستان. کتاب دریاس و جسدها نوشتهی بختیار علی نویسنده و شاعر معاصر کرد از زمره کتابهایی است که اندیشه در آن نقش اصلی را بازی میکند، اما میتوان گفت اندیشه ایفاگر نقش غایب این قصه است.
کتاب روایت کنندهی داستان مردمانی است که به اشتباه تصور میکنند با قیام و انقلاب روزگار بهتری خواهند داشت و میتوانند مسیر زندگی خود را تغییر دهند یا بهتر است بگوییم درگیر چنین خیال و توهمی هستند که آن را قویتر از حقیقت میدانند. توهمی که آنها دچارش هستند، قصهی یکی دو روزه یا فقط مردمان مشخص در این داستان نیست.
قصهی نسلهایی است که با این خیال و توهم بزرگ شدهاند، آن را پرورش دادهاند و به آن وابسته شدهاند تا حدی که اگر با یک سوزن حباب خیال و وهم آنان را بترکانیم دیگر چیزی از خود ندارند، توانی در خود نمیبینند و باید مانند یک مترسک منتظر بمانند تا اوهام دیگری توسط افراد دیگری در درونشان نهادینه شود. حال با شرحی از این شرایط و با تصوری خام و ساده لوحانه که همراه این مردم است، آنها گمان میکنند میتوانند باعث تغییری در مملکت خود شوند.
به قول بختیار علی در این کتاب، مردم دوست دارند شکل و شمایل این تغییر به گونهای باشدکه باعث ایجاد تحولی در اخلاق، دین یا زندگی فردی آنها نشود بلکه فقط باعث تحول در مملکت شود بدون اینکه گزندی به خود مردم برسد و چنین چیزی غیر ممکن است. مملکت وابسته به زندگی تک تک مردم، اخلاق، رفتار و انتخاب، فرهنگ و تمدن و نوع نگاه مردم است و نمیشود آن را مستقل دید. مشکل از جایی شروع میشود که این اقدامات فقط تصورات و خیالات مردم است نه آنچه که در واقعیت رخ میدهد یا قرار است رخ بدهد.
در صورتی که این مردم کسانی هستند که خود به تنهایی قادر به طی کردن این راه نیستند پس نیاز به یک پیشرو را در خود احساس میکنند، کسی که شبح وار بر مردم حکمرانی میکند. کسی که از شانس خود یعنی همان نادانی مردم به نحو احسن استفاده میکند و به راحتی آنان را تحت تاثیر قرار میدهد.
در کتاب دریاس و جسدها، بختیار علی در سه قسمت داستان و به طرق مختلف روایت کنندهی برادرانی دوقلو است که زندگی آنها به نوعی در همدیگر تنیده میشود. دریاس و الیاس افندی، نوبار و بلال اشکزاده، ایسیل و موسیل که هر کدام از این دو برادر به نحوی درگیر قیامی میشوند که یا عامل آن هستند یا هدف آن. نمیدانم بختیار علی در طی نوشتن این داستان و اشاره به قصهی دوقلوها با قضیهی پارادوکس دوقلوها نظریه انیشتین آشنا بوده است یا نه. اما با دانستن این قضیه میشود نمودِ آن را در دریاس و جسدها پیدا کرد.
پارادوکس دوقلوها که اولین بار بیش از 100 سال قبل توسط آلبرت انیشتین مطرح شده، در مورد تاثیر سرعت نور بر زمان است. اما در عصر معاصر این پارادوکس به این ترتیب تشریح شده است که فرض کنید دو برادر دو قلو داریم، یکی از آن دو در یک شاتل فضایی با سرعتی نزدیک به سرعت نور در حال مسافرت است و دیگری در جای خود بر روی زمین ثابت ایستاده است. پس از گذشت زمان کافی، برادری که ثابت بر روی زمین ایستاده است در مقایسه با دیگری که در حال حرکت بوده پیرتر به نظر میرسد.
یک برادر جهان را میگردد، از دید و نگاه خود با جهان آشنا میشود، تجربیات مختلفی را از سر میگذراند، یک برادر در جای خود ساکن میماند، شغلی برای خود دست و پا میکند، به زندگیاش عادت میکند. حال در یک مقطع زمانی این دو همدیگر را میبینند، دریاس برای تحصیل به اروپا میرود در قالب یک غریبه به وطن خود برمیگردد. نوبار اشکزاد در قالب یک رزمنده در گروهها و حزبهای مختلف در کشورهای مختلف روزگارش را میگذراند و بر اثر یک تصمیم به مملکت خود برمیگردد.
مطابق نسبیت خاص انیشتین، ما میتوانیم از همزاد دوقلوی خودمان پیرتر باشیم، زیرا زمان بسته به نوع حرکت ما میتواند آهستهتر یا تندتر سپری شود. یعنی برادری که در جهان ثابت و متحرک مانده است پیرتر از برادری است که جهان را گشته است.
میشود این گونه تعمیم داد که ماندن در یک جایی، بی تغییر، بی تحول، گذراندن زندگی بدون آگاهی و سواد و راضی بودن به هر آنچه که در اطرافمان میگذرد، شبیه آب راکدی است که وقتی یک جا میماند بو میگیرد.
پس مردمانی که در یک جایی تا آخر عمر ثابت میمانند، خود بخود پیری و کسالت زودتر با آنان دست به یقه میشود. اما کسی که با علم، آگاهی و سواد و دنیادیدگی به گذران روزگار مشغول است، تحت تاثیر آنی چیزی قرار نمیگیرد، حقیقت را برتر از اوهام و خیال میداند، زندگی برایش معنایی فراتر از شب و روز را به هم وصل کردن دارد. همانند دریاس که به دنبال پاسخ سوالاتش از راه کندوکاو و جستجو است.
اما نکتهی دردناک ماجرا اینجاست که مردم به وجود افرادی ساکن در همان آب راکد قانعاند، به وجود افرادی که حقیقت را از آنان پنهان کند و با بهره گیری از نقاط ضعفشان، آنان را به بازی بگیرد. مردم افرادی چون دریاس را نمیخواهند.
چه بسا او را همان غریبهای میدانند که نباید با او اخت گرفت و به او عادت کرد. در بخشی از کتاب آمده است که: «هر یک از ما به نوعی دو قلوی آنهاییم. همه زنجیره به هم متصل بودیم که یکدیگر را کامل میکردیم.» (ص235). این یعنی انتخاب با خودمان است که راه کدام یک را طی کنیم.
اینکه با اوهام و خیال به سمت قیامی برویم که به خیالمان قرار است زندگی ما را متغیر سازد و منتظر تصمیم و دستور شبحی باشیم که برایمان مسیر مشخص کند یا اینکه به واسطهی عقل و درکی که در وجود تک تک ما نهادینه شده است، راهی را طی کنیم که قرار است خودمان آن را انتخاب کنیم. دست خودمان است که شبیه کدام یک از برادران دو قلو باشیم و این شباهت را همچون زنجیرهی نسلها با خود به یدک بکشیم.
مرگ و جاودانگی یکی دیگر از مفاهیمی است که در قصهی دریاس و جسدها جا خوش کرده، یک شخصیت مُرده میتواند برای زندگی انسانهای زنده تصمیم بگیرد. میتوان گفت ما شاهد پارادوکس عجیبی در زندگی این مردم هستیم که حضور همیشگی یک فرد مُرده از نقش غایب زندگان در قصه مهمتر و پررنگتر روایت شده است. اولین سوالی که راجع به جاودانگی به ذهنمان خطور میکند، این است که چه چیزی در زندگی اینقدر ارزشمند است که به خاطرش به نامیرا بودن پناه میبریم؟
میشود گفت خود زندگی و ماهیت زندگی اینقدر ارزش دارد که دو دستی آن را بچسبیم و رهایش نکنیم. اما این تقلا برای زنده ماندن قرار است تا کجا پیش برود؟ تا جایی که حاضر باشیم شبیه مردگان متحرک راه برویم و یک مُرده، سایهی از یک فرد برایمان تصمیم بگیرد و ما را برای ایجاد یک تحول بزرگ تحریک کند؟!
پروفسور ساموئل شفلر فیلسوف اخلاق در زمینه جاودانگی معتقد است که اگر ما جاودان بودیم، دیگر به صورت مشخص به شکلِ کنونیمان انسان بهشمار نمیآمدیم. اما اگر بهنحوی میتوانستیم به جاودانگی دست پیدا کنیم، آنچه را که از آن میخواستیم در اختیارمان قرار نمیداد، یعنی نسخهای از خودِ انسانیمان که تا ابد زندگی خواهد کرد. بنابراین آرزوی جاودانگی تناقضی را دربردارد: اگر برآورده شود، خودِ انسانی فرد را از بین خواهد برد.
به کمک وهم و خیالی که به تک تک مردمان این قصه تزریق میشود جاودانگی رخ میدهد. ما به عنوان یک خواننده و نظارهگر میدانیم این نامیرا بودن وجودِ حقیقی ندارد بلکه بازی از پیش تعیین شده است. اما مردمانی که به عنوان نابازیگر در این نقشه حضور دارند، فکر میکنند در دنیا چیزی واقعیتر از همین نامیرایی اشکزاده و رهبرشان وجود ندارد. بنابراین در طی روایت داستان شاهد آن هستیم که با برآورده شدن این قضیه، ماهیت وجودی انسان از بین میرود و تک تک آن مردمان شبیه به عروسکی میشوند که نخِ آن عروسک در دست طراح بازی است.
به همین دلیل است که دریاس همان غریبه باقی میماند، کسی که وجود انسانیاش از بین نرفته، کسی که نه از مرگ میهراسد نه به دنبال جام مقدس میگردد. شاید نهراسیدن او از مرگ یکی از دلایلی است که منجر به این میشود او را نگهبان جسدها بنامند. جسدهایی که باور دارد مُردهاند و جاودانگی و برگشتی در کار نیست.
مفهوم دیگر به مظلوم واقع شدن اندیشه و تفکر در نزد همان مردمان برمیگردد. انگار بها ندادن به سواد و آگاهی در جوامع شرقی ریشه در تاریخ دارد. کما اینکه شخصیت دریاس که به عنوان شخصیت اصلی قصه، ما را با خود همراه میکند یک انسان تحصیلکرده و باسوادی است که اندیشه در زندگی روزمرهاش تاثیر گذار است اما در نزد مردم به عنوان یک فرد گوشهگیر، کم حرف و همدم مُردهها معرفی و شناخته شده است که گاهی از جانب همان مردم مورد تمسخر هم واقع میشود در صورتی که میبایست برای همچین فردی سر و دست میشکاندند و او را تکریم میکردند.
مردمان قصهی دریاس و جسدها با نادانی و جهل کاری با خود، زندگی خود و وطن خود کردند که دریاس به عنوان نماینده اندیشه، تفکر و فردی منورالفکر نتوانست به تنهایی از پس آن براید و طوری نیست شد که انگار از اول هم نبوده است.
دریاس و جسدها از جمله کتابهای تصویری است که نمیشود حتی برای یک لحظه زندگی و تصمیمات مردمان قصه را مجسم نکرد که این مسیر قطعاً مرهون و وام دار قلم و مهارت نویسندگی بختیار علی است. او داستان را به گونهی بر روی کاغذ روایت کرده است که تصویر جزء لاینفک آن شده است. اشاره میکنم به لحظات پایانی قصه که دریاس تمام مدت روی سنگی نشسته بود و برف نرم نرمک روی سرش می بارد و لحظه و نمایی را برای خواننده خلق میکند که انگار قصه را هم میخوانیم و هم میبینیم.
چنین آثاری ظرفیت و قابلیت تبدیل شدن به آثار سینمایی و نمایشی را دارند. در روزگاری که با کمبود قصهی ناب و بکر روبرو هستیم و فقط شاهد و بینندهی فیلم نامههای برگرفته از قصههای تکراری هستیم، چه چیزی از این فرصت بهتر که به سراغ چنین داستانها و آثاری برویم که هم داستان خواندنی و تامل برانگیزی دارد و هم مستعد تبدیل شدن به یک اثر نمایشی، بخصوص در این دوران که ریشه اقتباس در سینمای ایران در حال خشکیدن است.
برگ برندهی کتابهای خارجی و غیر زبان فارسی، ترجمهی آنهاست که باعث جلب نظر مخاطب و خواننده و همراه کردن او در طی روایت قصه است. هر چه قدر هم نویسندهای به خوبی، با مهارت و ماهرانه قصهی را خلق کرده باشد اگر ترجمهی خوبی نداشته باشد، ماهیت اثر برای خوانندگان باید و شاید قابل درک نخواهد بود و این جریانی است مختص به تمام آثار خارجی زبان که نیاز به ترجمه دارند.
نمیشود نقش یک ترجمهی خوب یا بد را در موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر نادیده گرفت. رمان دریاس و جسدها وامدار ترجمهی روان، ساده، وفادار به متن و خواندنی مریوان حلبچهای است که تاثیر زیادی در همراه کردن خواننده با قصه داشته و دارد. چه بسا اینکه اگر این قصه با ترجمهی خوبی همراه نمیشد، درک کردن مفاهیم عمیق و نهفته در داستان برای خواننده ملموس و باور پذیر نبود.