داستان کودک، تخته گچی آقای معلم بود
صمدبهرنگی را هم میتوان یکی از بهترین نویسندگان کودکونوجوان تاریخ ادبیات فارسی دانست، میتوان نویسندهای دانست که کار سیاسی هم میکرده و مرگ مشکوکی داشته، هم میتوان مبارزی سیاسی دانست که از داستانهایش برای القای مفاهیم سیاسی موردنظرش استفاده میکرده. مرگش را میتوان شادی سرمستانه در جمع دوستان دانست، یا همسرنوشت شدن با ماهی سیاه کوچولو در دهان مرغ ماهیخوار. با این همه فکر میکنم بهرنگی هیچکدام و در عین حال همه بود. صمد معلم زندگی بود که از داستان به عنوان تخته گچی برای تدریس استفاده میکرد.
صمدبهرنگی را هم میتوان یکی از بهترین نویسندگان کودکونوجوان تاریخ ادبیات فارسی دانست، میتوان نویسندهای دانست که کار سیاسی هم میکرده و مرگ مشکوکی داشته، هم میتوان مبارزی سیاسی دانست که از داستانهایش برای القای مفاهیم سیاسی موردنظرش استفاده میکرده. مرگش را میتوان شادی سرمستانه در جمع دوستان دانست، یا همسرنوشت شدن با ماهی سیاه کوچولو در دهان مرغ ماهیخوار. با این همه فکر میکنم بهرنگی هیچکدام و در عین حال همه بود. صمد معلم زندگی بود که از داستان به عنوان تخته گچی برای تدریس استفاده میکرد.
قلم صمد آنقدر شیوا و صمیمی است که وقتی در عالم بچگیات میخواندی «اگر از پابرهنهها نیستی، اگر با خدم و حشم سرکلاس میروی، یا کتابم را ببند یا خودت را عوض کن که این کتاب برای پابرهنههاست»، خودت را جمعوجور میکردی که افاده نیایی، که با خدم و حشم نداشتهات سرکلاس نروی و احیاناً اگر پابرهنهای، سرت را بالا بگیری که آقای نویسنده، نه تنها دوستت دارد که این داستان را فقط برای تو نوشته و کس دیگری اجازه خواندنش را هم ندارد.
او آنقدر صمیمی و دوستداشتنی شروع میکرد، که حاضر بودی خودت را برایش تغییر دهی که همین تغییر، تمام هدف بهرنگی از نوشتن بود.
صمد کودکی سخت و فقیرانهای را گذرانده بود. پدرش برای کار به قفقاز رفته و دیگر برنگشته بود، خوب میدانست که بدون پدر بزرگ شدن چه مشکلاتی خواهد داشت. میدانست از هیچ ساختن یعنی چه و برای همین هم به دانشآموزان و خوانندگانش تاکید میکرد که میتوانند آینده را بسازند و نباید پشیمان شوند. معلمی، یازدهسال از عمر کوتاه صمد را ساخته بود. او تبعیضها را میشناخت و برای حل آنها تلاش میکرد. سعی میکرد آموزش دروس غیرفارسی را در آموزش و پرورش رسمی کند.
معتقد بود دروس مدرسه برای زندگی شهریاند و دوست داشت به دانشآموزانش درس زندگی بدهد که وقتی برف تمام آذربایجان را میپوشاند، چطور از خانه بیرون بیایند، چطور با نفت خودشان را گرم کنند و چطور با شرایط اقلیم خودشان زندگی کنند. او به زبان مادریاش، آذری، متعهد بود و شعرهایی از فارسی به آذری ترجمه و داستانهای فولکلور آن را جمعآوری کرده بود. به دانشآموزانش تکلیف میداد کتاب بخوانند و خلاصه کنند و وقتی اوضاع کتابهای کودک را «اسفبار» دید به پیشنهاد غلامحسین ساعدی دست به قلم شد.
خوانندهاش نه فقط کودکی کمسن که کودک درون هر آدمیست. او ذات مخاطب را نشانه میگیرد. صمد مثل سایر نویسندگان کودکونوجوان شعار نمیداد که بیایید با هم مهربان باشیم، بیایید شجاع باشیم و بیایید همدیگر را دوست داشته باشیم. او خواننده کمسالش را به کوچه و پسکوچههای شهر میبرد. به گوشه چشم نمناک شخصیتهای کوچکش، به خانه زنبابایی که امان هیچ شیطنتی نمیداد،
جوجهطلایی کوچکی که ناغافل بودجه عنکبوتش قطع شده، کودکی که در تاریکی شب پاهایش را واکس میزند و به دوستانش فخر میفروشد که کفش پایش کرده! دست کوچک خوانندگانش را میگرفت و با خود میبرد به لبه دیواری که دوگربه لجباز قرار گذاشتهاند تا ابد روی دیوار بمانند، درخت هلویی که برای هیچکس جز دوصاحب عزیزش بار نمیدهد و هیچ تبری هم نمیتواند بترساندش…
صمد آینه دنیای واقعی بود. خواننده خردسالی که یاد میگرفت کودکانی هستند که در حسرت یک کفش یا یک دانه هلو میمانند، برای دیدن عروسک نازنینشان که در گنجه زندانی شده، باید به زنبابا التماس کنند، در زمستان لبو میفروشند و پوست دست و صورتشان هم از شدت سرما مثل لبو قرمز میشود و با همه اینها ناامید نمیشوند و ادامه میدهند که شاید روزی مثل کچل کفترباز به آرزویشان برسند، چنین کودکی میتواند نسبت به اطرافیانش بیتفاوت باشد؟ میتواند همکلاسیاش را برای کفشهای پاره تحقیر کند؟
میتواند ناامید شود و از برکه دلگیر و کوچکش بیرون نیاید؟ شیوه بهرنگی سادهترین و در عین حال سختترین شیوه آموزش به کودکونوجوان است. او آینه تمامنمای زندگی بود و واقعیت را با تمام تلخی، فقر و سختیاش قابل تلاش و محترم معرفی میکرد و خودش هم واقعاً برای بیرون رفتن از برکه تلاش میکرد.
صمد مخالف جدی پهلوی بود. در اعتراضات دانشجویی سال 1340 شرکت کرد و چندتن از دوستانش هم در همین اعتراضات زندانی و یا اعدام شدند. در دفتر دبیران حرفهای سیاسی علیه حکومت زد که او را از تدریس در دبیرستان تعلیق و به دبستان منتقل کردند. توسط رئیس وقت اداره فرهنگ به دادگاه احضار و البته تبرئه شد. بابت نشر کتاب «پاره پاره» در سال 1343 توسط دادسرای عادی 105 ارتش یکم تبریز کیفرخواست دریافت و برای 6 ماه از خدمت آموزش تعلیق میشود.
با نشر داستانهای «الدوز و کلاغها» و به ویژه «ماهی سیاه کوچولو» ارتباطاتی با چریکهای فدایی خلق و یکی از بنیانگذاران آن، امیرپرویز پویان داشت که میزبانی بعضی از این جلسات با فروغ فرخزاد بود. صمد در اعتراض به ضعفهای بنیادی آموزش و پرورش وقت، کتابی به نام «الفبای آذر» نوشت و به «سازمان پیکار با بیسوادی» فرستاد. وقتی از این سازمان، پیشنهاد همکاری با حقالزحمه بالا گرفت، رد کرد تا «مجبور نشود صفحات اول کتابش را به شاه و شهبانو تقدیم کند.»
در نهایت این بعد سیاسی بر مرگ زودهنگامش سایه انداخت. صمد تنها 29 سال داشت که در رود ارس غرق شد. جلال آلاحمد در مقاله تندی ساواک را مسئول این «قتل» دانست. این مقاله در عرض 4 روز در کل ایران پخش و حمزه فراهتی را که دوست صمد و همراهش در آن روز بوده به جرم قتل به زندان انداختند.
البته جرم حمزه ثابت نشد و جلال هم چندماه بعد در نامهای به منصور اوجی اعتراف کرد که خودش هم قبول دارد که توطئه قتل صمد پایه و اساسی ندارد و داستانسرایی کرده تا مرگ دوست عزیزش را ناچیز نکرده باشد! با این همه در یکماه گذشته توسط چریکهای فدایی خلق محبوب شده و ساواک تنها 10 روز قبل به خانهاش حمله و او را تهدید کرده بود. این مرگ عجیب هر چه که بود صمد جوان را از زندگی محروم کرد.
سال 1400 که پس از کلی پیگیری و درخواست، خیابانی را تنها برای سهماه به صمد تقدیم کردند و بعد پس گرفتند، فهمیدیم که سالهاست در اجرای وظایف فرهنگیمان ضعف داریم. به هر روی، چه خیابانی به نام صمد باشد، چه نباشد، پدر و معلم تمام بچههای خیابان است، همان پابرهنههایی که کتابهایش را برایشان 6 تومانی میکرد. صمد نه در دریا غرق شده و نه در جوانی مرده است. او لابهلای تمام ورقهایش نفس میکشد، با کودکان بزرگ میشود، به پابرهنهها عزت میدهد و در نهایت راه بیرون رفتن از برکه را نشان میدهد.
2 دیدگاه در “داستان کودک، تخته گچی آقای معلم بود”
سلام به وینشیهای عزیز بله من بعضی از کتابهای صمد رو تو بچگی خوندم وکم وبیش با داستانهاش آشنا هستم تو اون دوران خوندن اون کتابها چنان جسارتی به من میداد که خودمم نمیدونستم که این جسارت از کجاست حالا که به عقب بر میگردم وباتوجه به مقاله شما متوجه شدم که یک داستان خوب از یک نویسنده عالی میتونه چه تاثیر طولانی روی زندگی انسانها بزاره ممنون که من رو بردین به دهه اول زندگیم
چه عالی خاطره مشترک بسیاری بوده و خوشحالیم که شما را خوشحال کردیم