خواندن کتابهای سخت خوب است
مقایسه میان داستانهای جوانان و نوجوانان (Young adult) با رمانهای بزرگسالان بیشباهت به مقایسه داستانهای عامهپسند با رمانهای ادبی و کلاسیک نیست. در ادبیات نوجوانان و جوانان گستردگی ایدهها در چارچوب ژانر صورت میپذیرد و به مدد انفجار تکنولوژی برآیند موضوعات دنیای معاصر و حتی آیندهاند، در حالی که در ادبیات بزرگسالان ایدهها از درون انسان نشات میگیرند و جهانشمولتر و در عینحال عمیقتر هستند. اما مشکل اصلی یا پرسش اساسی این است که آیا هیچیک از این دو گروه حق قضاوت دیگری را دارد؟ یادداشت زیر نوشتهی دانیکا الیس یکی از جوانان طرفدار پروپاقرص ادبیات جوانان و نوجوانان است که سعی میکند برای این پرسش جوابی بیابد.
(مترجم)
(مترجم)
مقایسه میان داستانهای جوانان و نوجوانان (Young adult) با رمانهای بزرگسالان بیشباهت به مقایسه داستانهای عامهپسند با رمانهای ادبی و کلاسیک نیست. در ادبیات نوجوانان و جوانان گستردگی ایدهها در چارچوب ژانر صورت میپذیرد و به مدد انفجار تکنولوژی برآیند موضوعات دنیای معاصر و حتی آیندهاند، در حالی که در ادبیات بزرگسالان ایدهها از درون انسان نشات میگیرند و جهانشمولتر و در عینحال عمیقتر هستند. اما مشکل اصلی یا پرسش اساسی این است که آیا هیچیک از این دو گروه حق قضاوت دیگری را دارد؟ یادداشت زیر نوشتهی دانیکا الیس یکی از جوانان طرفدار پروپاقرص ادبیات جوانان و نوجوانان است که سعی میکند برای این پرسش جوابی بیابد.
خواندن کتابهای سخت خوب است
بیش از یک دهه است که وبلاگنویس کتاب هستم و از آن زمان شاهد تغییر نگرشها بودهام. در روزهای اولیه وبلاگنویسی کتاب، در جامعهی کتابخوانی، نوعی نخبهگرایی وجود داشت که منطقی بهنظر میرسید. زیرا قبل از اینترنت، رسانههای کتاب بیشتر از ریویوهای انتقادی تشکیل شده بود و به کتابهای نوجوانان و جوانان و هرگونه «ژانر» (رومنس، علمی تخیلی، فانتزی، و غیره) با دیدهی تحقیر نگاه میشد. به همین دليل یکی از اصول بنیادین ما این است که «از فضلفروشی اجتناب میکنیم.»
خوشبختانه اگرچه این خودستایی در اینترنت ادامه دارد، اما دیگر نگاه پیشفرض نیست. وبلاگهای کتاب از کتابهای جوانان و کتابهای ژانر تجلیل میکنند. و این هنگامی معنا پیدا میکند که متوجه میشویم که اینها، اکثریت کتابهای خریداریشده را تشکیل میدهند. بیشتر کتابخوان ها، کتابهای هیجانانگیز، رمانهای عاشقانه و کتابهای فانتزی را انتخاب میکنند و نه ادبیات داستانی را.
من بهشخصه خوشحالم که نگرشها تغییر کرده است، اما متوجه یک گرایش عجیب شدهام، انگار در بعضی نقاط، جامعهی کتابخوان از آنطرف بام افتادهاند. درحالیکه خوانندگان ژانرهای متفاوت نوجوانان و جوانان در روزهای اولیه اینترنت با قضاوت روبرو بودند، اکنون بسیاری از جوامع کتابخوان چشم خود را به روی افرادی که آثار کلاسیک یا ادبیات داستانی میخوانند، بستهاند.
بهعنوان مثال، هنگامی که کاربران سایتهای کتابخوانی میپرسند چگونه از عهدهی خواندن ادبیات داستانی با استعارهها و موضوعات و پیرنگ پیچیدهتر برآیند، یا دربارهی نحوهی برخورد با موانعی که هنگام خواندن آثار کلاسیک با آنها مواجه میشوند میپرسند، همیشه یک گروه مصمم وجود دارد که میگوید: «نه»، خودتان را مجبور به خواندن کتابهای چالشبرانگیز نکنید. آنچه را که از خواندن آن لذت میبرید، بخوانید. متنهای خشک و خستهکننده را کنار بگذارید.
من کاملاً موافقم که هیچکس نباید مجبور به خواندن مجموعهی ادبیات کلاسیک نوشتهی نویسندگان و شاعران پرآوازه باشد (من فقط با نوشتنش برخود میلرزم)، و هیچ اشکالی هم ندارد اگر شما دوستدارید از ۱۰۰٪ زمان خود لذت ببرید. برای مثال برنامههای تلویزیونی و فیلمهای چالشی و تاملبرانگیز و حتی ناراحتکنندهای وجود دارد، اما من یک تماشاگر غیرجدی تلویزیون هستم و وقتی تلویزیون تماشا میکنم، فقط میخواهم آرامش داشتهباشم و سرگرم شوم. برای بسیاری از مردم، کتابها همین استفاده را دارند: فرار و آسایش.
با وجود این، من فکر می کنم به چالش کشیدن خود برای خواندن کتابهای دشوارتر فایده دارد: کتابهایی که غنی از استعاره و نمادگرایی هستند، کتابهایی با زبان غنایی که میتوانید در آنها غرق شوید، کتابهایی با پیامهایی که شما را به چالش میکشد، کتابهایی که پیچیدهاند و ممکن است نیاز به دوبارهخوانی داشته باشند.
من اخیراً رمانهای مربوط به جوانان را زیاد میخوانم و از آنها لذت میبرم. تنوع زیادی وجود دارد که هر ژانر و لحن را پوشش میدهد. با اینحال، وجه مشترک آنها این است که بهراحتی خوانده میشوند و سبک روانی دارند. آنها به طورکلی سریعتر از رمان معمولی بزرگسالان خوانده میشوند و تا حدی به همین دلیل آنها برای من جذاب هستند. هرچند هفتهی گذشته، من برای اولینبار بعد از مدتی یک رمان ادبی را انتخاب کردم – در واقع، یک رمان فانتزی ادبی – و بلافاصله متوجه تفاوت شدم.
من احساس میکردم قسمتی از مغزم؛ از خواب زمستانی برخاسته؛ خمیازه میکشد و گرد و خاکش را میتکاند. رمانهای جوانان میتوانند از جهات مختلف چالشبرانگیز باشند: برخی از آنها از نظر احساسی ویرانگرترین و سنگینترین کتابهایی بوده که تا بهحال خواندهام. اما فرآیند کتابخوانی؛ طوریکه فوراً در دسترس نباشد و خواننده را ملزم به تفسیر و تعامل با متن کند، چیزی بود که متوجه شدم آن را از دست دادهام. چیزی که به دنبالش نبودهام، اما میدانم که اکنون بهعنوان بخشی از رژیم خواندنم؛ به آن نیاز دارم.
بخش مورد علاقهی من در کلاسهای انگلیسی، چه در دبیرستان و چه در دانشگاه، این بود که میتوانستم عمیقاً به درون یک متن نفوذ کنم و پیامهایی را که شاید در نگاه اول متوجه آنها نشدهبودم، بیرون بکشم. اکنون میبینم که ماهیچههای انتقادی من، اخیراً توسعه نیافتهاند. البته رمانهای جوانان را هم میتوان با نگاه انتقادی خواند و من احتمالاً با انجام ندادن آن خیلیچیزها را از دست دادهام.
گرچه وقتی کتابی چالش برانگیز است، داشتن نگاه انتقادی بسیار آسانتر است. این باعث میشود؛ در مورد روایتی که میخوانم، عمیقتر فکر کنم و نگاه جدیتری داشتهباشم.
من فکر میکنم به چالشکشیدن خود بهعنوان یک کتابخوان مفید است، خواه این به معنای خواندن شعر باشد، یا ادبیات کلاسیک، خواندن ادبیات داستانی باشد یا غیرداستانی. من هنوز با فهرست کتابهای جوانان احاطه شدهام و مشتاقانه منتظر خواندن آنها هستم. اما این زنگ بیدارباشی بود برای من تا به ترکیبی از هر دونوع در فواصل زمانی فکر کنم. ما فقط میتوانیم با گذشتن از بخشی از راحتی و آسایش خود بهعنوان یک خواننده رشد کنیم.
منبع:
bookriot.com/reading-hard-books