خفهخون؛ روایت انسانهای در خود تهنشینشده
فرانک اوکانر جایی گفته: «شخصیتهای داستانکوتاه انسانهایی هستند حاشیهای که نتوانستهاند جذب ِ جریان ِ اصلی ِ جامعه شوند…» و ما میبینیم شخصیتهایی که سمیعزادگان خلق کرده همه انسانهایی هستند که به نوعی در خود تهنشین شدهاند؛ چه زنهای داستانهایش چه مَردها. آنها گویی انسانهایی هستند طردشده از طرف ِ یک منجی ِ بزرگ. آنها در ظاهر زنده هستند اما در باطن زندگی را لعنت میکنند.
فرانک اوکانر جایی گفته: «شخصیتهای داستانکوتاه انسانهایی هستند حاشیهای که نتوانستهاند جذب ِ جریان ِ اصلی ِ جامعه شوند…» و ما میبینیم شخصیتهایی که سمیعزادگان خلق کرده همه انسانهایی هستند که به نوعی در خود تهنشین شدهاند؛ چه زنهای داستانهایش چه مَردها. آنها گویی انسانهایی هستند طردشده از طرف ِ یک منجی ِ بزرگ. آنها در ظاهر زنده هستند اما در باطن زندگی را لعنت میکنند.
.
بررسی مجموعهداستان “خفهخون” اثر مریم سمیعزادگان منتشرشده در انتشارات کتابسرای تندیس از منظر چهارچوب و اصول داستانکوتاهنویسی.
سرکار خانم مریم سمیعزادگان در تازهترین اثر خود مجموعهداستان “خفهخون” از لحاظ خلق دنیای داستانکوتاه چیزی فراتر از مجموعهی “حاجینرگس” به مخاطب عرضه کرده.
داستانهای این مجموعه با توجه به بُنمایهای که دارند هرکدام به صورت جداگانه قصه هم نه! قصهها در دلِ خود پنهان دارند. اینطور میشود گفت این مجموعه شامل داستانهایی است زنجیرشده در دل یکدیگر و آیا میشود تصدیق کرد این تعریف پواَن مثبتی برای نویسنده است یا خیر؟! که باید بگویم سمیعزادگان با توجه به سلسلهقصههای زنجیرشدهاش که یکی به نوعی تکمیلکنندهی دیگری است، در این امر پیدا و پنهان بودن قصه در دل داستانش، موفق بوده و درست سر بزنگاه آنجایی که باید این قضیهی پیدایی و پنهانی با هم تلاقی داشته باشند، گرچه ممکن است یک تکداستان ِ این مجموعه قصهای پنهان نداشته باشد اما در داستانی دیگر رُخ نشان میدهد.
سمیعزادگان مجموعهای نوشته که میتوان آن را به نوعی، داستانکوتاه مدرن نامید به این معنا که با زیرکی از قصهای پنهان صحبت میکند اما آن را علناً بیان نمیکند و با توجه به پایانبندی داستانهایش و نوع موضوع آنها باید گفت کِشواکِش با بُنمایهی اثرش هیچوقت پایان ندارد. نویسندهی این مجموعه تلاش خودش را کرده حقیقت تلخ پنهان در زندگی را به روشنی به مخاطب عرضه کند.
نوع روایت داستانهای مجموعهی “خفهخون” توالی زمانی را برهم زدهاند بهعبارتی نویسنده خطی قصه ننوشته. او از یک موقعیت خاص شروع میکند و بهاصطلاح صحنه را میچیند و آماده میکند. گاهی شروع داستانهایش دارای چند صحنه است و بعد قصه شروع میشود و مخاطب خود را در دل روایت میبیند و در نهایت معرفی نویسنده یا همان گفتن از قصه شروع میشود. برای مثال به این گزیده توجه کنید:
«در دِه رسم بود به دو چیز حنا میبستند؛ یکی گوسفندی که قرار بود فردا آن را قربانی کنند، دیگری دختری که عروس میشد و به خانهی بخت میرفت…»
این گزیده برگرفته از داستان «تُرنُشَکها» است که در آن ابتدا نویسنده برای مخاطب صحنه میچیند و مخاطب متوجه میشود قرار است جشنی برپا شود و تمام این صحنهها مقدمهای است برای شروع اعم از شکافتن قصه و گفتن از شخصیتها و کنشهای آنها و الخ…
فرانک اوکانر جایی گفته: «شخصیتهای داستانکوتاه انسانهایی هستند حاشیهای که نتوانستهاند جذب جریان اصلی جامعه شوند…» و ما میبینیم شخصیتهایی که سمیعزادگان خلق کرده همه انسانهایی هستند که به نوعی در خود تهنشین شدهاند؛ چه زنهای داستانهایش چه مردها. آنها گویی انسانهایی هستند طردشده از طرف یک منجی بزرگ. آنها در ظاهر زنده هستند اما در باطن زندگی را لعنت میکنند. شخصیتهای زندهی “خفهخون” در پی رفتن هستند و شخصیتهایی که دیگر زنده نیستند در پیِ یافتن راهی برای بازگشت به همان زندگی لعنتشده و این تضاد خوش نِشَسته است در اثر تازهی سمیعزادگان.
با توجه به آزادنبودن نویسنده در بسطدادن رویدادها در داستانکوتاهنویسی، سمیعزادگان کوتاهنویسی روایت را درست انجام داده و در همین بهاصطلاح زمان کم، به مخاطب تصویر میدهد و سئوالهای او را بیجواب نمیگذارد.
چهارچوب اصولی معنایی داستانکوتاه برخلاف معنای لغوی آن نباید بهاصطلاح کمعمق و سطحی باشد. مِنباب این تعریف، فلانری اوکانر میگوید: «داستانکوتاه باید به ما تجربهای از معنا را عرضه کند…» و ما در مجموعهی “خفهخون” به طرق مختلف، با هر داستان تجربههای تلخ چه خود چه دیگری را دوباره هم نه بلکه چندباره تجربه میکنیم و بهاصطلاح در عمق شنا میکنیم.
اگر سرچشمهی داستانکوتاه را حکایت و سنت یا بعبارتی فولکلور بدانیم باید بگویم مریم سمیعزادگان در دو داستان «تُرنُشَکها» و «سردابه» به این اصل پایبند بوده چراکه در این دو داستان مخاطب بیشتر با سنت و روایتهای دستبهدست شده از قدیم مواجه میشود.
در فضای کمجای داستانکوتاه مجالی برای عرض اندام راوی دانای کل نیست؛ کسی که با افق دیدی کامل برای مخاطب روایت کند. گزینش راوی اولشخص پواَن مثبتی است برای هر نویسندهای که میخواهد داستانکوتاه بنویسد و نویسندهی “خفهخون” در بیشتر داستانها روی این اصل استوار بوده و در چندتایی هم نه.
از نظر من داستانکوتاهنویسی کاری بسیار سخت است که در آن نویسنده باید بیشتر متمرکز روی اصول باشد چرا که وقت و مجالی برای قصهگویی طولانی ندارد. مریم سمیعزادگان در تازهترین اثرش فاکتورهای زیادی اعم از تکنیک و اصول کوتاهنویسی را رعایت کرده و میشود این مجموعه را از نوع مجموعههای قابل قبول دانست.
از لحاظ محتوای داستانهای این مجموعه باید بگویم به دلیل عدم توانایی در همذاتپنداری با شخصیتها و یا بهتر است بگویم عدم درک نوع روایت نویسنده که بیش از حد پافشاری کرده روی اِگزَجِره نشاندادن تلخیها، مجموعهداستان «خفهخون» را نپسندیدم و باید این نکته را یادآور شوم این مجموعه از لحاظ رعایت تکنیک و اصول از من نمرهی قابل قبولی میگیرد.
داستان کوتاه