تانگو با داستانپردازِ تنبلِ عالِم
تاریخچهی تانگو نام مقالهی بورخس است که در ابتدای کتاب آمده و مقاله/داستانی است دربارهی تاریخچه تانگو که بورخس سعی میکند ردپای این سنت قدیمی آمریکای لاتین را از میان صحبتهای قدیمیها و تحقیق پژوهشگران پیدا کند و از چند منظر به آن بنگرد. اما این فقط مقاله اول کتاب است و باقی کتاب به گفتوگوهای عمومی بورخس در دانشگاهها، سه نقد فیلم، مصاحبه با همسر بورخس و یک مقاله اختصاص دارد. به قول خود بورخس او بیشتر از آنکه اهل قرن بیستم باشد، اهل قرن نوزدهم است و در آن تاریخ سیر میکند. بورخس میگوید که داستانهایش پیامی ندارد؛ اما شاید همین هم بزرگترین پیام داستانهایش باشد!
تاریخچهی تانگو
نویسنده: خورخه لوئیس بورخس
مترجم: بهرام فرهنگ
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۰۸
تاریخچهی تانگو نام مقالهی بورخس است که در ابتدای کتاب آمده و مقاله/داستانی است دربارهی تاریخچه تانگو که بورخس سعی میکند ردپای این سنت قدیمی آمریکای لاتین را از میان صحبتهای قدیمیها و تحقیق پژوهشگران پیدا کند و از چند منظر به آن بنگرد. اما این فقط مقاله اول کتاب است و باقی کتاب به گفتوگوهای عمومی بورخس در دانشگاهها، سه نقد فیلم، مصاحبه با همسر بورخس و یک مقاله اختصاص دارد. به قول خود بورخس او بیشتر از آنکه اهل قرن بیستم باشد، اهل قرن نوزدهم است و در آن تاریخ سیر میکند. بورخس میگوید که داستانهایش پیامی ندارد؛ اما شاید همین هم بزرگترین پیام داستانهایش باشد!
تاریخچهی تانگو
نویسنده: خورخه لوئیس بورخس
مترجم: بهرام فرهنگ
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۰۸
گاهی بعضی داستانها را که میخوانیم، فارغ از اینکه از آن خوشمان آمده یا نه، برایمان زیاد فرقی نمیکند که نویسندهی داستان چهجور شخصیتی دارد و پشت چهرهی نویسندهی داستان چه کسی قرار گرفته است. اما این قضیه برای بعضی نویسندهها که تعدادشان هم کم است، فرق میکند. اتفاقاً خواندن داستانهایشان ما را کنجکاو میکند که سراغ نویسندههایشان را بگیریم.
خورخه لوئیس بورخس یکی از این نویسندههاست که البته خودش از این قضیه زیاد دل خوشی نداشت و فکر میکرد مردم زیادی تحویلش میگیرند! ولی خب اگرچه برای خودش ناخوشایند بود، اما برای مردم محبوب و غبطهبرانگیز بود.
تصویر او درحالیکه کسی برایش کتاب میخواند، میان یکعالمه کتاب در کتابخانهی معروفش و دنیای بیکرانی که از افسانهها و قصههای محلی و تاریخی در ذهنش داشت، باعث میشد همه او را پیرمردی عالم به تمام اسرار بدانند که میتواند حتی از چیزهایی هم که نمیداند داستان بسراید و آنها را واقعیت جا بزند و کسی حتی شک هم نکند؛ چون هرچه نباشد، او بالاخره تمام کتابهای دنیا را خوانده بود. ولی قضیه همین بود که بورخس «داستانگو» بود و خودش بیشتر از همه به این موضوع واقف.
اگر بورخسخوان حرفهای هستید و او را دوست دارید یا چندتا از داستانهایش را خواندهاید یا حتی فقط اسمش را شنیدهاید یا کمی بیشتر از او میدانید؛ مثلا میدانید اهل آرژانتین بوده و در ادبیات آمریکای لاتین تأثیرگذار، یا اصلاً بار اول است اسم او را میشنوید، پیشنهاد میکنم کتاب جذاب «تاریخچهی تانگو» را بخوانید. قضیه این است که برای خواندن این کتاب نیاز نیست تمام داستانهای بورخس را خوانده باشید تا سر در بیاورید این کتاب چی به چی است.
«تاریخچهی تانگو» کشکولی از چند مصاحبهی بورخس، یک مقاله، سه نقد فیلم و مصاحبه با همسر بورخس است. تاریخچهی تانگو نام مقالهی بورخس است که در ابتدای کتاب آمده و مقاله/داستانی است دربارهی تاریخچه تانگو که بورخس سعی میکند ردپای این سنت قدیمی آمریکای لاتین را از میان صحبتهای قدیمیها و تحقیق پژوهشگران پیدا کند و از چند منظر به آن بنگرد.
او ریشهی تانگو را در میان روسپیخانههای آرژانتین میجوید و بعد رقابت میان رقاصهای تانگو و البته نوع کشش این رقص را در میدان خشونت و آیینهای دلاوری بومیانِ آنجا بررسی میکند. مقاله برای دانستن ریشهی این رقصِ امروزه مشهور و محبوبْ، بسیار خواندنی و مفید است و این نکته را گوشزد میکند که هر عنصرِ بهظاهر زیبا و نمادین و بینقصِ امروزی، از هزاران مسائل مثبت و منفیِ درهمتنیده ایجاد شده و در دل خود داستانهای بیشماری از گذشته دارد.
در ادامهی کتاب، به بخش جذاب مصاحبههای بورخس میرسیم که عمدتاً در محافل دانشگاهی در آمریکا برگزار شدهاند و دانشجویان و طرفداران او هم مشاهدهگر این گفتوگویند و اگر پرسشی دارند میپرسند. در خلال این گفتوگوها، با شخصیت بورخس، از منظرهای مختلف آشنا میشویم.
برای مثال، در یکی از گفتوگوها، مصاحبهکننده دربارهی اندیشههای فلسفی بورخس میپرسد و بورخس هم دربارهی فیلسوفان محبوبش میگوید و این که کدام اندیشه را میپسندد و به کدام نقد دارد.
نکتهی حائز اهمیت اینجاست که گفتوگوها ساده هستند و هرکسی از آنها سر در میآورد؛ اما دقیقاً تمام پرسشگرها به نوشتههای بورخس و حتی فراتر از آن، احاطه دارند و میدانند گفتوگو را به چه سمت ببرند که جالبتر باشد و بورخس را وادار به صحبت کنند؛ برای مثال دربارهی شعرهای محبوب بورخس میپرسند [چون او کمتر دربارهی آثار خودش حرف میزند] و بعد کمکم از او میپرسند که خودش در چه حالوهوایی شعر میسراید و آیا شعر شاعران دیگر هم به او انگیزه میدهند؟

قسمت هیجانانگیز کتاب مربوط میشود به «داستانخوانی و پرسش و پاسخ با برخس» و داستان «سرانجام دوئل». در این بخش، داستانِ سرانجام دوئل بورخس برای حضار [و البته خوانندهها] خوانده میشود. بعد پرسشگر پاراگراف به پاراگراف داستان را میخواند و بورخس هم هر بخش را به روش خودش تعبیر و تفسیر میکند.
در خلال این صحبتها، بورخس رازهایی از قصهنوشتنش را فاش میکند. چون داستان، مثل اغلب داستانهای بورخس، تم بومی و تاریخی دارد، بورخس تعریف میکند که چطور روایتهایی را که از دیگران میشنود به قصههایی اینچنین تبدیل میکند.
در یکی دیگر از مصاحبههایش هم به بیان برخی دیگر از رازورمزهای نوشتنش میپردازد. مصاحبهکننده از او درباره انتخاب داستان کوتاه به عنوان سبکی خاص و ثابت در داستاننویسی بورخس میپرسد. بورخس هم با تواضعِ مثالزدنی خودش توضیح میدهد که چون آدمی تنبل است ترجیح داده داستان کوتاه بنویسد:
«-تعجبآور است که شما هیچوقت چیزی طولانیتر از ده دوازده صفحه ننوشتهاید… . – میتوانم به دو علت اشاره کنم: اولی تنبلی راسخ من است؛ دومی این است که من همیشه به داستانهای کوتاه علاقهمند بودهام و همیشه برایم یک مقدار زحمت داشته که رمانی را تا آخر بخوانم… .(ص32)»
در این کتاب، حس میکنیم او صادقترین و بیریاترین و بامزهترین نویسندهی روی کرهی زمین است: «من واقعا پیر و صاف و سادهام. من فقط پرسه میزنم… مردم به من میگویند چه پیامی دارم؟ متاسفانه هیچ پیامی ندارم. میگویند خب نتیجه اخلاقی این حکایت چیست؟ متاسفانه نمیدانم. من فقط یک خیالپرورم، پس از آن نویسندهام و شادترین لحظاتم هنگامی است که خوانندهام. (109)»
و در جایی دیگر هم اینطور از علایق و سلایقش میگوید: «من خودم را آدمی پایبند اصول اخلاقی میدانم. ولی سعی نمیکنم درس اخلاق بدهم. از زندگی معاصر چندان چیزی نمیدانم. علاقهای به سیاست و سیاستمدارها ندارم. به هیچ حزب و دستهای تعلق ندارم.
زندگی خصوصیام خصوصی است. سعی میکنم از عکاسها و شهرت دوری کنم… (117).» به سیاست علاقهای ندارد؛ اما در بزنگاههای سیاسی کشورش اتفاقاً نظرش را صراحتا اعلام میکند و از کسی ابایی ندارد. اگر هم در دورهای دربارهی حزبی نظری داده، با گذشت زمان، رنجی را که به مردم تحمیل شده، دیده؛ بنابراین، رک و راست اعلام میکند که نظرش در گذشته اشتباه بوده است یا حتی از مقامی کنارهگیری میکند چون نمیتوانسته با صداقت در آن کار بماند (ص152).
وقتی بورخس دربارهی روایتهای محلی آمریکای جنوبی صحبت میکند، چشمانش برق میزند. او هزاران داستان از دوئل بین مردان میداند که همه را از آدمهای مختلف شنیده و به خاطر سپرده است. به قول خودش، او بیشتر از آنکه اهل قرن بیستم باشد، اهل قرن نوزدهم است و در آن تاریخ سیر میکند.
او داستانها را صاف و ساده تعریف میکند درست مانند خود زندگی. بدون اینکه رنگ و لعابی به آن اضافه میکند؛ چون اعتقاد دارد این روایتها به خودی خود حرف برای گفتن زیاد دارند. بورخس میگوید که داستانهایش پیامی ندارد؛ اما درواقع در قصههایش حرص و طمع و آرزوهای آدمها را نشان میدهد همانطور که واقعا هستند. شاید همین هم بزرگترین پیام داستانهایش باشد که پیامِ زندگی خودِ زندگی است [و پیام داستانهایش خود داستانهایش].
#بورخس به سینما هم بسیار علاقه داشته است. در این کتاب سه نقد معروف او از فیلمهای همشهری کین، خبرچین و کینگ کنگ گردآوری شده است که صراحت و ریزبینی و دید متمایز او را نشان میدهند. در انتها نیز مصاحبهای با ماریا کداما همسر بورخس و یار همیشگی او آمده که روایتی از روزهای آخر حیات بورخس ارائه میدهد. بورخسِ ماریا عاشقپیشه است و اتفاقا به سایر انسانها نزدیکتر. او نیز برایش مرگ مجهول بزرگی بوده که نمیدانسته دقیقاً بعد از آن، چه بر سرش خواهد آمد.
در پایان، این نکته گفتنی است که بهرام فرهنگ از عهدهی ترجمهی کتاب بهخوبی برآمده؛ اما رسمالخط خاص خود را دارد که حتی از نوشتن نام نویسنده (خرخه و برخس) نیز مشهود است؛ بنابراین اگر در قسمتهایی از متن، کلماتی را دیدید که با رسمالخط معمول آنها در کتابهای دیگر فرق دارد، زیاد تعجب نکنید.
فرهنگ همچنین، در قسمتهایی که احساس میکند ممکن است نکتهای برای خواننده مبهم باشد در پاورقی توضیحاتی را ارائه میدهد. در هر حال، تسلط خودش را به ادبیات آمریکای لاتین نشان میدهد.
این موضوع را نیز باید از نظر گذراند که با وجود اینکه غالبِ کتاب را گفتوگوهای بورخس اشغال کرده، اما مترجم تصمیم گرفته نام مقالهی اول را بر جلد کتاب بگذارد. خواننده شاید در نگاه اول، خیال کند بورخس مطلبی مفصل دربارهی تانگو نوشته است؛ درحالیکه اینگونه نیست و این مقاله فقط چند صفحهی اولِ کتاب را شامل شده است. شاید بهتر بود مترجم و انتشارات نام مناسبتری را برای این کتاب انتخاب کنند.
تانگو با پیرمرد سرخوش شوخطبع [که البته از نظر خودش شوخطبع نیست ولی نمیداند چرا همه به جوابهایش میخندند و فکر میکنند او کنایه میزند] و یک عاشق زندگی و کتاب و داستان و روایتهای تاریخی به پایان میرسد با تصویری که همیشه در ذهن خواننده باقی میماند.