گاهی به آسمان نگاه کن
در مجموعهی مردان کوچک، رویاهای دور و نزدیک از مردان بزرگی سخن به میان میآید که پس از سالها تلاش و پشتکار توانستهاند به جایگاه والایی دست یابند و نام خود را در تاریخ ثبت کنند. آنها برای این که طعم شیرین موفقیت را بچشند راه دور و درازی را طی کردهاند و هیچکدام از این موفقیتها یک شبه حاصل نشدند.در این یادداشت به کتابی در مورد زندگی استیون هاوکینگ و عشقش به آسمان خواهیم پرداخت.
مردان کوچک،رویاهای دور و نزدیک (استیون هاوکینگ)
نویسنده: ام.ایزابل سانچز وگارا / تصویرگر: مت هانت
مترجم: حمیده جمالی هنجنی
رده بندی سنی کتاب: 7+
ناشر: شهر قلم
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۲
در مجموعهی مردان کوچک، رویاهای دور و نزدیک از مردان بزرگی سخن به میان میآید که پس از سالها تلاش و پشتکار توانستهاند به جایگاه والایی دست یابند و نام خود را در تاریخ ثبت کنند. آنها برای این که طعم شیرین موفقیت را بچشند راه دور و درازی را طی کردهاند و هیچکدام از این موفقیتها یک شبه حاصل نشدند.در این یادداشت به کتابی در مورد زندگی استیون هاوکینگ و عشقش به آسمان خواهیم پرداخت.
مردان کوچک،رویاهای دور و نزدیک (استیون هاوکینگ)
نویسنده: ام.ایزابل سانچز وگارا / تصویرگر: مت هانت
مترجم: حمیده جمالی هنجنی
رده بندی سنی کتاب: 7+
ناشر: شهر قلم
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۲
کتاب استیون هاوکینگ داستان زندگی فیزیکدان، کیهان شناس و نویسندهی مشهور انگلیسی است که حتی بیماری سخت و طاقتفرسای «اسکلروز جانبی آمیوتروفیک» -یک بیماری در نرونهای حرکتی- نتوانست مانع موفقیتهایش شود. او دانشمند و استاد دانشگاهی نابغه بود که تا آخرین نفس به فعالیتهایش ادامه داد و به خاطر عشق به آسمان، در برابر محدودیتهای جسمی و بیماری ایستادگی کرد.
در مجموعهی مردان کوچک، رویاهای دور و نزدیک از مردان بزرگی سخن به میان میآید که پس از سالها تلاش و پشتکار توانستهاند به جایگاه والایی دست یابند و نام خود را در تاریخ ثبت کنند. البته همین روایت برای شرح زندگی زنان موفق در تاریخ نیز وجود دارد که با نام «زنان کوچک، رویاهای دور و دراز» از همین نشر منتشر شده است.
بدیهی است که کودکان و نوجوان برای رشد بهتر ذهنی به الگو نیاز دارند، این نیاز پرقدرت برای الگوپذیری در آنها به وضوح دیده میشود. نیاز به الگوها و مفاخری که بتوانند آنها را سرلوحهی زندگی خود قرار بدهند و با نگاه به زندگی پر فراز و نشیب آنان به خود امیدوار شوند و تلاش خود را بیشتر کنند. لزوم پرداخت و شناساندن مفاخر و هنرمندان و دانشمندان هر کشوری برای کودکان آن مرز و بوم بسیار حائز اهمیت است. چنانکه اگرجامعه، معلمان، مربیان و تسهیلگران نتوانند در زمان مناسب کودکان را با الگوهای باارزشی آشنا کنند، ممکن است الگوهای غلط و نامناسبی جایگزین آن شود. بنابراین وجود الگوهای مناسب در سیر تکاملی رشد آنها اهمیت ویژهای دارد.
نکتهی مثبت کتاب استیون هاوکینگ نسبت به دیگر زندگینامههایی که برای کودکان و نوجوانان وجود دارد، این است که روایت زندگی هر یک از قهرمانان و انسانهای تاثیرگذار جهان با تمرکز بر دوران کودکی آنها و نوعی روایت داستانی پیش میرود. روایتی که همراه با جملات کوتاه موثر و تصویرگریهای جذاب و گویا همراه است. هنگامی که مخاطب کودک تصویر قهرمان، ورزشکار یا دانشمندی را از روزگار کودکیاش می بیند، به خود امیدوار میشود که «پس اگر من هم تلاش کنم، ممکن است یک روز موفق بشوم! او هم کودکی هم سن و سال من بود که آغاز کرد.»
در نتیجه با الگو، قهرمان و یا هر اسطورهی داستانی همذاتپنداری کرده و آرزوهای خود را ممکن میببیند. در بخش ابتدایی کتاب اینطور میخوانیم: «استیون کوچولو در شهر آکسفورد انگلستان به دنیا آمد، درست در گیرودار جنگ جهانی! شب که میشد ستارههای توی آسمان را تماشا میکرد و از بیکرانگی جهان و فکر کردن به آنها حیران میشد.»

استیون هاوکینگ در کودکیاش تنها پسری علاقهمند به آسمان، ستارگان و کهکشانها بود که هر شب در تماشای آن اجرام نورانی غرق میشد. خانوادهی او عاشق علم و دانش بودند. آنها هر شب وقت شام در مورد کتابهای خوبی که خوانده بودند صحبت میکردند. او هیچوقت شاگرد اول کلاس نبود، اما هم کلاسیهایش او را «انیشتن» صدا می زدند. چرا که توانسته بود با قطعههایی از یک تلفن قدیمی و ساعت، یک کامپیوتر درست کند.
او از کشف کردن، خواندن و دانستن چیزهای تازه لذت میبرد و دلش میخواست بیش از پیش از رازهای جهان سر در بیاورد. روزها گذشت و او بیشتر و بیشتر خواند تا توانست وارد دانشگاه بشود. او همچنان منظم و مستمر به فعالیتهایش ادامه میداد تا اینکه یک روز متوجه شد اجسام از دستش می افتند. متاسفانه او دچار یک بیماری نادر در سیستم اعصاب حرکتیاش شده بود. بیماری صعب العلاجی که به آن « ای .ال. اس» میگفتند.
این بیماری استیون هاوکینگ را فلج و ویلچرنشین کرد. حتی به مرور زمان حرف زدنش هم به سختی فهمیده میشد. پزشکها تشخیص دادند که او دو سال بیشتر زنده نخواهد ماند، اما استیون تصمیم گرفت به جای از پا نشستن و نگاه کردن به پاهایش به آسمان و ستارههای بالای سرش نگاه کند! بدین ترتیب بیماری و ویلچرنشینی نتوانست جلوی مطالعات و علاقهی او به فضا و کیهانشناسی را بگیرد.
استیون هاوکینگ مدتها روی سیاه چالههای فضایی کار کرد و ثابت کرد که بارقهی نور میتواند از آنجا عبور کند. در صورتی که قبل از این، اینطور تصور میشد که هیچ نوری نمیتواند از آن سیاه چالهها خارج شود و یا فرار کند. این کشف آن قدر کشف مهمی بود که اسم این بارقه را «تابش هاوکینگ» گذاشتند.
بعد از مدتی استیون صدایش را هم از دست داد! اما باز هم ناامید نشد و توانست برای خودش روباتی درست کند که صدایش را دیکته کرده و به گوش دیگران میرساند. او حتی با همان بیماری و صندلی چرخدارش به فضا رفت و در آنجا توانست بعد از چهل سال از صندلی چرخدارش جدا شود و مدتی در فضا معلق بماند.
در بخش دیگری از کتاب استیون هاوکینگ این طور میخوانیم:
«استیون کوچولو با تبدیل شدن به درخشانترین دانشمند زمانه کشف شگفتانگیزی کرد: «هر چند ممکن است زندگی دشوار به نظر برسد، همیشه کاری هست که میتوانید انجام دهید و در آن موفق شوید!»
بدین ترتیب نویسنده سعی داشته با آوردن صفت «کوچولو» و کوچک کردن الگو در دنبالهی اسم یک شخصیت مشهور و تاثیرگذار در جای جای کتاب، یادآور این نکته شود که هیچکس از ابتدا دانشمند و قهرمان و ورزشکار و…نبوده، بلکه او کودکی بوده که توانسته با تلاش و کوشش و غلبه بر مشکلات به موفقیتهای بزرگ دست پیدا کند.