سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

بخارای شریف، شهر مناره و ایوان و گنبد و حوض

بخارای شریف، شهر مناره و ایوان و گنبد و حوض


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

دیدار از سمرقند و بخارا از آرزوهای خیلی از ایرانی‌هاست. به‌خصوص اهل ادبیات و به‌خصوص دلسپردگان به میراث عرفانی ایرانی. محمدناصر مودودی نویسنده این سفرنامه که خود از اهالی تایباد و منطقه باخرز است به بخارا می‌رود تا مقبره شیخ سیف الدین باخرزی از مشایخ صوفیه را ببیند. دیداری به منظور کشف و لمس ریشه‌ها. «خواجه‌ای بر لبی حوض» عنوان سفرنامه کوتاهی است که مودودی درباره سفر یک‌هفته‌ای خود برای دیدن مزار خواجه در بخارا نوشته است. بخارایی که به قول آن شعر قدیمی همان‌طور که «سمرقند صیقل روی زمین است بخارا هم «قوت اسلام و دین است.» شهر مناره‌ها و ایوان‌ها و گنبدها و حوض‌ها.

خواجه‌ای بر لبی حوض، سفرنامه بخارا

نویسنده: محمدناصر مودودی

ناشر: فرهنگان

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۶۰

شابک: ۹۷۸۹۶۴۵۵۵۸۷۱۸

دیدار از سمرقند و بخارا از آرزوهای خیلی از ایرانی‌هاست. به‌خصوص اهل ادبیات و به‌خصوص دلسپردگان به میراث عرفانی ایرانی. محمدناصر مودودی نویسنده این سفرنامه که خود از اهالی تایباد و منطقه باخرز است به بخارا می‌رود تا مقبره شیخ سیف الدین باخرزی از مشایخ صوفیه را ببیند. دیداری به منظور کشف و لمس ریشه‌ها. «خواجه‌ای بر لبی حوض» عنوان سفرنامه کوتاهی است که مودودی درباره سفر یک‌هفته‌ای خود برای دیدن مزار خواجه در بخارا نوشته است. بخارایی که به قول آن شعر قدیمی همان‌طور که «سمرقند صیقل روی زمین است بخارا هم «قوت اسلام و دین است.» شهر مناره‌ها و ایوان‌ها و گنبدها و حوض‌ها.

خواجه‌ای بر لبی حوض، سفرنامه بخارا

نویسنده: محمدناصر مودودی

ناشر: فرهنگان

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۶۰

شابک: ۹۷۸۹۶۴۵۵۵۸۷۱۸

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

سمرقند و بخارا. اسم‌شان مانند دوقلوهای افسانه‌ای همیشه با هم آورده می‌شود. اسم‌شان ما را یاد تاریخ می‌اندازد. یادِ گذشته‌ای حدفاصل اولین سلسله‌های ایرانی پس از اسلام تا زمان صفویان. مشهورترین شهرهای پارسی‌گوی ماوراءالنهر. دو شهری که امروز در قلمرو جمهوری ازبکستان قرار دارند. اما هنوز جمعیت عمده این دو شهر تاجیک و فارسی‌زبان هستند. در واقع آن‌ها بزرگترین شهرهای فارسی‌زبان در خارج از قلمرو سه کشور فارسی‌زبان دنیا (ایران و تاجیکستان و افغانستان) هستند.

سفر به این شهرهای بازمانده از فرهنگ ایرانی در ماوراءالنهر برای ایرانیان همیشه جذاب بوده. گنبدهای آبی، مناره‌ها و مجسمه‌های شاعران بزرگ پارسی‌گو. بخارا شهری است که زادگاه یا زیستگاه بزرگانی چون ابوعلی سینا، رودکی، بلعمی، امیراسماعیل سامانی، دقیقی طوسی و خواجه بهاءالدین نقشبندی بوده. محمدناصر مودودی نویسنده این سفرنامه اما به قصد دیدار و زیارت بزرگی دیگر عزم این سفر کرده. او که خود از اهالی تایباد و منطقه باخرز است به بخارا می‌رود تا مقبره شیخ سیف الدین باخرزی از مشایخ صوفیه را ببیند. دیداری به منظور کشف و لمس ریشه‌ها.

شیخ سیف الدین در 1190 میلادی (حدود 570 هجری شمسی) در باخرز خراسان متولد شده و به منظور کسب علم و پیدا کردن قطب عرفانی به خوارزم می‌رود. زندگی او اما مقارن می‌شود با حمله اول مغولان و ویرانی‌های حیرت‌آور آنان. شیخ نجم الدین کبری مریدانش را به سایر مناطق گسیل می‌کند و از آن میان شیخ سیف الدین به بخارا در جنوب شرقی خوارزم می‌رود و در منطقه‌ای بیرون شهر به نام فتح آباد ساکن می‌شود. مراد در خوارزم به دست مغولان کشته می‌شود اما مرید در بخارا به ارج و قرب بسیار دست می‌یابد و بعدها موفق می‌شود مغولان وحشی را رام و گردن‌نهاده به فرهنگ ایرانی کند. 

بقعه شیخ امروز در ازبکستان و منطقه فتح آباد شهر بخارا همچنان باقی است و نویسنده کتاب هفته‌ای را در بخارا به دیدار آن و دیدن خانواده‌ای که از نسل اویند می‌گذراند. محمد ناصر مودودی دوسفرنامه دیگر نیز به هرات و کابل دارد که هرسه با جلد و قطعی مشابه تحت نام «هم‌زبانی پارسی‌گویان» چاپ شده‌اند. سه کتاب اسامی نامانوسی دارند. سفرنامه بخارا «خواجه‌ای بر لبی حوض» نام گذاشته شده، سفرنامه هرات عنوانش «شادی به وقت بی‌قراری» است و عنوان سفرنامه کابل کمی مانوس‌تر است: «زیبای برقع‌پوش» گرچه مقداری این نام آخری کلیشه‌ای است.

سفر او از پنج‌شنبه 7 آبان سال 93 آغاز می‌شود. از دانشگاه تربت جام به فرودگاه مشهد، از آن‌جا به فرودگاه مهرآباد و سپس از طریق فرودگاه بین‌المللی امام خمینی به تاشکند و از تاشکند سفری زمینی و 600 کیلومتری با اتومبیل کرایه‌بر به بخارا. زبان ازبکستان ترکی اوزبکی است با خط سیریلیک، مثل روس‌ها، اما مردمان بخارا فارسی‌زبانند و گرچه کمی فهمیدن لهجه‌شان دشوار است اما مساله زبان میان آنان و ایرانیان وجود ندارد. 

بخش اصلی سفرنامه به شیخ باخرزی و بقعه و سرگذشت او اختصاص دارد و شوق بی‌حد نویسنده که انگار ریشه و هویت خود تایبادی‌اش را عمری در وجود شیخ دیده. اما خالی از اشاره به وجوه دیگر سفر و کشور ازبکستان نیست. ناآبادی شهرها و آبادی راه‌ها، خوش‌پوشی مردمان و سرانجام کنترل پلیسی بر اوضاع و سختگیری غیرعادی پلیس ازبکستان از مسائلی است که او در این سفر بدان‌ها اشاره دارد. او نتیجه می‌گیرد بی‌خود نیست که ازبکستان در جلب سیاحان چندان کشور موفقی نبوده. این میزان از کنترل پلیس هیچ گردشگری را خوش نمی‌آید.

هرچند خانواده میزبان او از اعقاب شیخ سیف الدین از حکومت اسلام کریم‌اف (دیکتاتور ازبکستان برای سال‌های طولانی) راضی‌اند چون برخلاف دوره شوروی به نگهداری بقعه جدشان همت گمارده.

دنیای قدیم، دنیای ایرانیِ پیش از صفویان چند نام عمده دارد. علاوه بر اصفهان و تبریز و شیراز، این نیشابور است که سرآمد شهرهای دوران خود است. و همین‌طور سایر شهرهای خراسان بزرگ. بلخ و هرات و مرو و سمرقند و بخارا و خجند و فاریاب. معماری ایرانی-اسلامی در همه این شهرها به وفور قابل مشاهده است. نویسنده اما در مواجهه با بخارا شبیه آن اعرابی است که مشکی آب خوش یافت و خواست به بغداد نزد خلیفه عرب ببرد.

خلیفه دستور داد او را به شهر راه ندهند و تحت الحفظ به بیابانی که از آن آمده ببرند. از خلیفه پرسیدند آن اعرابی قصد خیر داشت چرا با او چنین رفتاری کردی؟ و خلیفه پاسخ داد نخواستم به پایتخت بیاید و دجله را با این همه آب ببیند و از تحفه خود شرمنده شود. نویسنده اما از وضعیت خودش یاد «شازده کوچولو» می‌افتد:

«من و همشهریانم در تایباد، پرورده‌ی ایوان منقش مولانا زین الدین ابوبکریم و بسیاری چون من آن بارگاهِ تک ایوانه با چهار حجره کوچکش را معنای هویت زادگاه خود می‌دانند، حالا  اینجا در بخارا، کوچک‌ترین ساختمانش مفصل‌تر از تمام سرمایه معنوی ماست و به ناگاه حس مسافر کوچولو به من دست داد وقتی که ناغافل به دشت گل سرخ رسید و میلیون‌ها گل زیباتر از گل سرخ سیاره کوچکش را برابر خود دید و مایوس شد وقتی دانست گل سرخش به او دروغ گفته بوده که او تک گل سرخ جهان است.

 به همین قرار من نیز که یک عمر هویتم به تک ایوان مزار مولانا گره خورده بود حالا اینجا ده‌ها صدها ایوان مجلل‌تر از آن در هر برزنی برافراشته که کمتر کسی حتی رغبت می‌کند نگاهشان بکند بس که زیادند» (ص 32 و 33)

سفرنامه محمدناصر مودودی به بخارا (در ازبکستان امروزی) مرا یاد سفرنامه مشهور دیگری هم می‌اندازد به همان سامان. گزارش جلال آل احمد از سفر به تاشکند که با عنوان «سفر به کشور شوراها» بعد از انقلاب منتشر شد. جلال سال 1334 به دعوت انجمن فرهنگی ایران و شوروی که آن زمان در ایران بسیار فعال بود، برای شرکت در کنگره‌ی مردمشناسی به مسکو سفر کرد و بیش از یک ماه در نقاط مختلف اتحاد جماهیر شوروی (در دوران تصدی خروشچف بر این کشور) گشت و از مسکو و باکو و تاشکند دیدار کرد.

سفرنامه جلال آل احمد خیلی زنده‌تر است. خیلی انتقادی‌تر هم هست. تنها نقطه مشترک دو سفرنامه گله و شکایت از هتل‌های خراب این کشور است که ظاهرا بعد از شصت سال کیفیت‌شان هنوز تغییر نکرده. جلال از بی‌خبری ازبک‌ها از میراث اسلامی-شرقی‌شان گله‌مند است و از اینکه چنان همه جا و همه کس روسی شده است که حتی خبر ندارند لغاتی که استفاده می‌کنند از فارسی آمده و چه گنجینه عظیمی در ادب پارسی دارند. مودودی اما سخت دل‌بسته همین فرهنگ عرفانی-ایرانی-اسلامی است و زمانی به بخارا سفر کرده که در خود ازبکستان هم تلاش می‌کنند برای بازیابی هویت گذشته.

 

  این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *