تقویم شمس
«ملک گرسنه» هرچند در پی موج توجه جامعه غربی به مولانا و عرفان ایرانیاسلامی نوشته شده اما نهال تجدد در نوشتن این کتاب، هم از آثار پژوهشی و دستاول و درواقع، از حقیقتِ افکار مولانا و شمس دور نشده و هم با انتخاب سبک ناداستان یا اگر واضحتر بگوییم، «رمان تاریخی» برای اثر خود، خوانندهی عادی را از خود نرانده است. تجدد به این کتاب درست شبیه یک پازل نگاه میکند که به وسیلهی آثاری که در دست دارد و روایت واقعیای که در ذهن خود میپروراند، قطعات آن را کنار هم میچیند.
«ملک گرسنه» هرچند در پی موج توجه جامعه غربی به مولانا و عرفان ایرانیاسلامی نوشته شده اما نهال تجدد در نوشتن این کتاب، هم از آثار پژوهشی و دستاول و درواقع، از حقیقتِ افکار مولانا و شمس دور نشده و هم با انتخاب سبک ناداستان یا اگر واضحتر بگوییم، «رمان تاریخی» برای اثر خود، خوانندهی عادی را از خود نرانده است. تجدد به این کتاب درست شبیه یک پازل نگاه میکند که به وسیلهی آثاری که در دست دارد و روایت واقعیای که در ذهن خود میپروراند، قطعات آن را کنار هم میچیند.
این روزها که سری به کتابفروشیها بزنیم، با انواع و اقسام کتابهای تحقیقی، داستانی یا حتی بازاری دربارهی مولانا و شمس مواجه میشویم. به نظر میرسد تولیدات ادبی در بیست سال اخیر دربارهی این دو شخصیت بزرگ و مشهور ادبیات فارسی و عرفان ایرانیاسلامی بسیار زیاد شده است. همین کثرت آثار داخلی و خارجی باعث شده در این زمینه قائل به دو دسته بشویم: سطح خاص و سطح عام.
سطح خاص شامل دو بخش میشود: اول، متونی که مولانا و شمس نوشتهاند و برای خواندنشان نیاز به تفسیر و شروح است و دوم، متونی که استادان و پژوهشگران و تذکرهنویسان دربارهی این دو شخصیت، رابطهشان و آثارشان کارکردهاند و اغلبْ نوشتنشان سالها زمان میبرد. این پژوهشگران از حوزهی عرفان شناخت کاملی دارند و در آن به اندازهی کافی سیر کردهاند.
دستهبندی ذکرشده مربوط به ایران و تمام کشورهایی است که مولانا را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم (توسط ترجمهها) شناختهاند. رینولد نیکلسون و آن ماری شیمل از برجستهترین این محققان خارجی هستند.
این دستهآثار از این جنبه خاص لقب گرفتهاند که تمامی مردم نمیتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند و آنها را بخوانند. تا سالها هم دنیای مولانا برای مردم عادی ناشناخته بود و جز خواندن حکایتهایی پراکنده از مثنوی مولانا (مثل داستان موسی و شبان) با دیگر بخشهای مثنوی ارتباطی نداشتند.
این تحقیقات نتیجهی تلاش تقریباً صدسالهی مولویشناسان است که از پیِ جستن نسخههای خطی تازهپیداشده و پژوهشهای دانشگاهی زیرنظر استادانی چون فروزانفر، همایی و موحد، راه به کشف دنیای شگفت او گشودند و از گذر آن با دنیای شمس هم بیشتر آشنا شدند که کمتر از مولانا اثر داشت و بسیار کمتر از او شناخته شده بود.
دستهی دوم سطح عام نام دارد. به سطح عام باید از دریچهی دیگری نگریست. چون آثاری که هماینک در سطح عام به دست ما میرسد اغلب غیر ایرانی و ترجمهشدهاند. در حقیقت، اگرچه ایرانیان به صورت تخصصی متون عرفانی را نمیخواندند، اما به دلیل زندگی در فضایی که با عرفان آغشته شده، کمابیش میتوانستند منظور عارفانهی مولانا و باطن سخن او را دریابند.
اما برخی مترجمان آثار مولانا به زبانهای دیگر، خصوصاً انگلیسی، به دلیل دوریِ فرهنگی، فقط ظاهر سخن او را دریافتند و از مولانا شخصیتی غربی و شبیه به خود ساختند؛ کسی که شیفتهی عشق و شادی و طرب است (برخی از این تحقیقات باارزش و دارای اهمیتاند، اما نکته اینجاست: این افراد که استاد دانشگاه هم بودند، هنگام ترجمهی آثار مولانا به انگلیسی، نگاه و عقیدهی خود را وارد اثر کردند یا آنکه باطن سخن مولانا را بهتمامی درک نکردند، بنابراین در ترجمه موفق نشدند). این روایت از مولانا به پنجاه سال اخیر برمیگردد و بیشتر به نویسندگان و مترجمان امریکایی مربوط میشود.
جالب اینجاست که همین رویکرد سادهانگارانه به مولانا باعث محبوبیت زیاد او در بین مردم امریکا شد و به تبع آن، کتابهایی در این زمینه نوشته شد که به زبانهای دیگر هم راه پیدا کرد. به این دوره که با اقبال شدید مردم مواجه شد و کتابها رنگ و بوی بازاری پیدا کرد، موج نو میگویند. در این دوره، وقتی مردم ترجمهی برخی اشعار مولانا را خواندند، دوست داشتند با زندگی این عارف عجیب و دلسوخته بیشتر آشنا شوند.
در اینجا بود که نویسندگانی با اصلیت شرقی و بزرگشده در غرب، دست به کار شدند تا بتوانند دربارهی مولانا و شمس بنویسند و چه مایهی داستانیای قویتر از آشنایی شمس و مولانا برای رمانخوانان غربی!
ملت در پی عشق
این کتابها که نگاشته شدند، در غرب سروصدا به پا کردند. عدهای از محققان آنها را نازل دانستند و اعتقاد داشتند که نباید مولانا و اعتقادات او را وارد دنیای تجارت و سود کرد و از طریق آنها به منبع درآمد رسید. از طرف دیگر، برخی پژوهشگران معتقد بودند پیام اصلی متون مولانا ایجاد صلح و وحدت در دنیا بوده و چه بهتر که بتوان با زبانی ساده، مردم را با این شخصیت آشنا کرد و آنها را به فضایی وارد کرد که اگر دوست داشتند بتوانند در آن عمیقتر شوند.
پس از استقبال خوانندگان غربی از این آثار، این کتابها به ایران هم راه پیدا کردند. این آثار در ایران هم پرفروش شدند. ما سرمنشأ ماجرا بودیم و میدانستیم قضیه چیست و منبع هم فراوان داشتیم، اما بازهم خواندن آثاری که ممکن بود از واقعیت تاریخی مولانا و شمس دور باشد را به خواندن آثار داخلی و حتی منبع اصلی ترجیح دادیم.
همین اتفاق این واقعیت را پیش چشم محققان ما گشود که مردم در دنیای ماشینی امروز، نیاز به تسلّای روحی دارند و عرفان یکی از بهترین این مُسکّنهاست؛ ولی «خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران». یعنی مردم ترجیح میدادند حتی حقایق عرفانیشان از زبان غربیان گفته شود. چون دیگر در این کتابها خبری از وعظ و حکمت و دین نبود. مولانا در این کتابها چهرهای کاریزماتیک و عاشقانه داشت نه واعظی که بر منبر مینشیند.
او از صلح میگفت و تعصب را رد میکرد. بنابراین با چهرهای که اکنون از اسلام در رسانهها منتشر میشود تفاوت داشت. مولانای این کتابها حرفی از برتری اسلام نمیزد و حتی از وحدت در عین کثرت میگفت. در این کتابها خبری از آیههای قرآن و احادیث نبوی نبود و خلاصه، مولانای این آثار حسابی امروزی و غربیشده بود. باید گفت که مولانا واقعاً شخصیتی صلحطلب داشته اما درحقیقت، این فقط یک وجه از منشور چندوجهی مولاناست؛ وجهی که غرب بیشتر دوست داشته و آن را فهمیده؛ حال آنکه پیام آثار مولانا فراتر از این مسائل است.
این مقدمهی مفصل، پیشدرآمدی بود برای آنکه به موضوع اصلی این نوشته برسم: نقد و معرفی کتاب ملک گرسنه، نوشتهی نهال تجدد. لازم دیدم به توصیف کلی کتابهای منتشرشده در زمینهی شمس و مولانا بپردازم تا از رهگذر آن بتوانم فضای کتاب تجدد را ترسیم کنم.
ریشه در وطن
نهال تجدد (زادهی ۶ اسفند ۱۳۳۸، تهران) نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. پدرش، رضا تجدد، نویسندهی ایرانی و مادرش، مهین جهانبگلو از پیشگامان نمایشنامهنویسی در ایران بود (ملک گرسنه به مادر نهال تقدیم شده است:«به مهین جهانبگلو تجدد، چشمهی آگاه من»). نهال تجدد در دههی ۷۰ میلادی برای فراگیری فرهنگ و ادبیات چین به فرانسه رفت. او همسر ژانکلود کرییر، فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی بود.
کرییر که از بزرگان سینمای فرانسه است، ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ در پاریس از دنیا رفت. او به ادبیات و فرهنگ ایران بهویژه به مولانا و شمس ارادت و علاقه داشت. پیشگفتار ملک گرسنه را هم او نوشته است: «… کلمات از دسترسی به همهی سرزمینها ناتواناند. آنجا با درنگ گام برمیدارند. انگار میترسند، میهراسند. این کتاب سرگذشت، یا بهتر بگویم ردیابیِ یکی از این کاوشهای بیمناک است… .»
پیش از ملک گرسنه، دو اثر از نهال تجدد از فرانسه به فارسی ترجمه شده بود: عارف جانسوخته (تقویم زندگی مولانا) و «در جستوجوی مولانا». مهستی بحرینی آنها را ترجمه کرده است. «در جستوجوی مولانا« شامل چند داستان از مثنوی است و به دلیل اینکه مخاطبان ایرانی به خود مثنوی دسترسی دارند، از این کتاب در ایران استقبال نشد. همین پیشینه نشان میدهد که او تا چه میزان به مولانا و شمس علاقه داشته است.
تجدد در سخنرانیای که سال ۱۳۹۹ در شهر کتاب تهران داشت، روایت نوشتن کتاب ملک گرسنه را اینگونه بیان میکند:
«بعد از نگارش «عارف جانسوخته» و ترجمهی صد غزل از «دیوان کبیر» شمس تبریزی به همراهی مادر و همسرم، مهین تجدد و ژانکلود کرییر، کتاب دیگری با عنوان «در جستوجوی مولانا» نیز به زبان فرانسه نوشتم که شامل ۳۵ حکایت «مثنوی» بود که از زبان شخصی در همان زمانه نقل میشود.
دوست نقاش من، فدریکا ماتا، با خواندن این قصهها چنان به شوق آمد که به گریه افتاد و از من خواست نقاشیهایش را در این کتاب بگذارم. بعدازاین، متوجه شدم که فدریکا با پشتوانهی سوررئالیسم غربی و من با پشتوانهی تاریخ و ادبیات و عرفان ایران از طریق مولانا باهم ارتباط برقرار میکنیم و این زن غربی سوررئالیست مفهوم مثنوی را در حد خودش درک میکند، حتی اگر کار ترجمه شده باشد. پس، به نظرم رسید وظیفهی ما ایرانیان ساکن غرب این است که کلاسیکهای خودمان را به غرب بشناسیم.
ما در ایران شکسپیر، پوشکین، پروست، مولیر را میخوانیم و نمایشنامههایشان را اجرا میکنیم، اما غربیان از ما چندان چیزی در دست ندارند. پس، ما هم میتوانیم بهعنوان هدیه کلاسیکهای خودمان را به غرب معرفی کنیم… .»
به جز این رسالت بزرگی که تجدد برای خود درنظر گرفت، موضوع دیگری نیز برایش مهم بود: او در کتابهای قبلیاش به مولانا پرداخته بود و حالا زمان آن رسیده بود که شمس را هدف نوشتن خود قرار دهد و به این پرسش خود پاسخ دهد که دیدار شمس و مولانا بر خود شمس چه تأثیری داشته است؟
به دنبال آتش
تجدد برای نگارش کتاب ملک گرسنه با محمدعلی موحد ملاقات کرد و پس از اینکه مطمئن شد باید «به دنبال آن آتشی رفت که در رابطهی مولانا و شمس، در هستی و نثر شمس و در شعر مولانا وجود دارد (دیباچهی ملک گرسنه)» از این متون بهره برد:
مقالات شمس تبریزی (تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد)، دیوان کبیر (تصحیحات و حواشی بدیعالزمان فروزانفر)، مثنوی معنوی (تصحیح محمدعلی موحد)، کتاب فیه ما فیه (تصحیحات و حواشی بدیعالزمان فروزانفر)، منطقالطیر عطار (مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی)، رسالهی سپهسالار (تصحیح و توضیح محمدعلی موحد، صمد موحد)، ابتدانامهی سلطان ولد (تصحیح و تنقیح محمدعلی موحد، علیرضا حیدری)، مناقبالعارفین افلاکی (تصحیحات و حواشی و تعلیقات تحسین یازیجی) و مناقب اوحدالدین کرمانی (تصحیح و حواشی بدیعالزمان فروزانفر). همچنین برای آنکه حال و هوای آن زمان را بهتر بتواند توصیف کند از سفرنامهی ابنبطوطه کمک گرفت.
او در حین تحقیقاتش متوجه شد اغلب نگاهها در آثاری که دربارهی مولانا و شمس نگاشته میشود در ابتدا به سمت مولاناست و شمس گویی پنهان است. بنابراین تصمیم میگیرد کتاب را از زبان شمس روایت کند. با این توضیح که برای شرح زندگی او و ذکر گفتههای شمس و مولانا از متون و مستندهایی که در دست دارد، به صورت مستقیم استفاده کند.
اما این جملات را آنچنان در دل روایت خود بگنجاند که سختخوان و دیرفهم نشوند و خواننده را پس نزنند. تجدد به کتاب ملک گرسنه درست شبیه یک پازل نگاه میکند که به وسیلهی آثاری که در دست دارد و روایت واقعیای که در ذهن خود میپروراند، قطعات آن را کنار هم میچیند. پس، از این منظر کتاب او، هم از آثار پژوهشی و دستاول و درواقع، از حقیقتِ افکار مولانا و شمس دور نشده و هم با انتخاب سبک ناداستان یا اگر واضحتر بگوییم، «رمان تاریخی» برای اثر خود، خوانندهی عادی را از خود نرانده است.
او
کتاب ملک گرسنه در سه بخش تنظیم شده است: پیش از او، با او، بعد از او. در عناوین این سه بخش از واژهی «او» استفاده شده، از این منظر که «او» برای شمس در این کتاب، مولاناست. همانگونه که در مقالات شمس هم بارها واژهی «او» به همین معنی به کار رفته است. در بخش اول، دربارهی پدر شمس، سهروردی، تبریز، حلب، دمشق، حملهی مغول و حوادث پیش از ملاقات با مولانا میخوانیم؛ درحقیقت، این فصل حوادث قبل از ترک خانوادهی او را شامل میشوند.
بخش دوم با دیدار شمس و مولانا آغاز میشود و به دورهای میپردازد که این دو در کنار هم هستند و روزگار میگذرانند. ذکر این نکته ضروری است که در تحقیقاتی که در سالهای اخیر دربارهی مولانا و شمس شده به این نتیجه رسیدند که دیدار شمس و مولانا ناگهانی و یکباره نبوده؛ آنطور که در داستانها خواندهایم و بر زبانها شنیدهایم.
بلکه این دو از قبل هم باهم در ارتباط بودند و دیدار حضوری خود را انتظار میکشیدند. گویی میدانستند این دیدار چه آتشی بر دل هر دوشان به پا میکند. (در مقالات شمس آمده است که شمس و مولانا قبل از دیدارشان همدیگر را میشناختند. همچنین، از مقالات میتوان دریافت که شمس با پدر مولانا آشنا بوده است.)
«ملک گرسنه» اگرچه به همان دیدار تاریخی و البته افسانهایِ شمس و مولانا در بازار، در ابتدای فصل دوم اشاره میکند با این پرسش معروف شمس که «ابایزید بزرگتر بود یا محمد؟ (ص۶۷)»، اما این را هم مدنظر دارد که این دو ناگهانی هم را نمیبینند و در بخش اول هم کمابیش به این موضوع اشاره میکند.
نویسنده در بخش دوم کتاب ملک گرسنه به فراخور موضوع که همنشینی مولانا و شمس است، از غزلیات شمس و مثنوی برای شناخت این رابطه کمک میگیرد. همچنین دربارهی ایدهی این رابطه، شواهدی از متون عطار میآورد. در این بخش موضوعهای جالب توجه دیگری هم آمده که به دلیل تعلیقاتی که به وجود میآورد، قالب آن را به رمان نزدیکتر میکند؛ از جملهی این اتفاقات ازدواج شمس با کیمیا خاتون، دخترخواندهی مولانا و همچنین کدورت شمس و علاءالدین، پسر مولاناست.
بخش پایانی کتاب، «بعد از او»، دربارهی رفتن همیشگی شمس از قونیه و ناپدیدشدن اوست و فراقِ مولانا را بعد از رفتن شمس توصیف میکند.
با خواندن کتاب ملک گرسنه میتوان قالب آن را مثلثی در نظر گرفت که در یک سوی آن «مقالات شمس»، در سوی دیگر مثنوی و کلیات شمس و فیهمافیه و در سوی دیگر آن «مناقبالعارفین» افلاکی قرار دارد. مقالات شمس تبریزی، مجموعهای از سخنان و حکایات نغز و دلپذیر شمس است که در دوران اقامت او در قونیه بر زبان او جاری شده و پس از او توسط مریدان مولانا بهصورت یادداشتهایی پراکنده جمعآوری شده است. مهدی سالارینسب در مقدمهی «کتاب شمس تبریز» مینویسد:
«تحقیقات مستقل دربارهی شمس تبریزی چند دهه است که آغاز شده، از زمانی که متن مقالات شمس از کنج گنجینههای نسخ خطی کتابخانهها بیرون آمد و به صورت نسخههای چاپی در کتابفروشیها عرضه شد تا پیش از چاپ مقالات کسی از وجود آن اطلاعی نداشت. گویی که شمس هیچگاه دست به نوشتن نبرده است.»
مطالعهی مقالات شمس کمک میکند تا هم شمس از سایه بیرون آمده و شخصیتش روشنتر شود و هم اینکه ارتباط بین شمس و مولانا به حقیقت ماجرا نزدیکتر شود. کتاب مناقبالعارفین هم تذکرهای است نوشتهی شمسالدین احمد افلاکی (درگذشتهی ۷۶۱ ه. ق) از مثنویخوانان خانقاه مولویه در قونیه. او سالها مشغول گردآوری مطالب کتاب خود بوده و آن را در ده فصل نوشته است. مناقبالعارفین آینهای از احوال ملک روم و زندگی مولوی و یاران او و شاید معروفترین و قدیمیترین زندگینامهی اوست.
نگاهی دیگر
حال که کتاب ملک گرسنه را از دستهی متون عام دربارهی مولانا خارج کرده و آن را به متون پژوهشی نزدیک کردیم، بهتر است از همین منظر هم به کتاب نگاهی بیندازیم. در ابتدا باید به نام کتاب اشاره کنم. این نام برگرفته از اشعار مولاناست: «سخنم خور فرشتهست من اگر سخن نگویم/ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی» و در خود کتاب اینطور میآید: «مولانا گرسنگی مرا دید. سخنش خور فرشته بود و اگر سخن نمیگفت ملک گرسنه میگفت: تو چنین چرا خموشی؟» بنابراین اگر برای خواننده این سوال پیش بیاید که چرا مَلِک گرسنه؟ باید پاسخ را در خود کتاب پیدا کرد.
یکی از نقاط قوت کتاب ملک گرسنه این است که تسلط تجدد بر متونی که از آنها بهره میبرده، آنقدر زیاد بوده که توانسته در طول داستان و برای شرح آن یا گفتوگوها از جملاتی که در قسمتهای مختلف این کتب آمده استفاده کند. برای مثال در شرح واقعهی دیدار با معینالدین پروانه از دو منبع مختلف استفاده کرده اما جوری آنها را کنار هم گذاشته که مخاطب متوجه این گسستگی نمیشود؛ در حقیقت متن نوعی پیوستگی در عین گسستگی دارد:
«روزی معینالدین پروانه به زیارت آمده بود، التماس نمود و اجازت خواست که بالای تربهی سلطانالعلما قُبهی نادر و طاقی غریب بنا کند.» مولانا دمی چند به من نگریست و بدو گفت: «چون بهتر از قُبهی افلاک نخواهد بودن، پس برین طاقِ مینا اختصار کن و فارغ باش.» (مناقبالعارفین، ۱، ۵۶۷)
اگر نبودم، آیا قُبهی نادر و طاق غریب را همچنان رد میکرد؟
هیچ نمیدانم. من به گذشته و به اجداد کار نداشتم. از آنها گریخته بودم و بر مزارشان هیچ قصد قُبّه و طاقسازی نداشتم.
آنچه بدو میدادم در هیچ کتابی نمیگنجید و در هیچ رهبری یافت نمیشد.
«اهل این ربع مسکون هر اشکال که گویند جوابِ حاضر بیابند از ما، در هر چه ایشان را مشکل است. جواب در جواب، قید در قید باشد سخن من.
هر یکی سؤال را دَه جواب و حجت، که در هیچ کتابی مسطور نباشد به آن لطف و به آن نمک.» (مقالات، ۱۸۶) (ص ۶۹ و ۷۰)
یا در جایی دیگر:
وقتی میدیدم بهاءالدین یا حسامالدین، قلمبهدست، سرگرم نگارشاند، روی بدیشان میکردم و شمردهتر سخن میگفتم: «هر که را خُلقوخوی فراخ دیدی، و سخنِ گشاده و فراخِ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند، که از سخنِ او تو را گشادِ دل حاصل میشود، و این عالَم و تنگیِ او بر تو فراموش میشود… و آن که اندر او و اندر سخن او قَبضی میبینی و تنگی و سردی، که از سخن او چنان سرد میشوی که از سخن آن کس گرم شده بودی، اکنون به سبب سردیِ او آن گرمی نمییابی، آن شیطان است و دوزخی. اکنون هر که برین سِرّ واقف شود… به صد هزار شیخی التفات نکند.» (مقالات، ۷۱۳)
«مرا عهدی است با شادی که شادی آنِ من باشد.»
و مولانا به شعر میگفت: (دیوان کبیر، غزل ۵۷۸)
کی افسون خواند در گوشَت که ابرو پُرگِره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری
چو دیدی آن تُرُشرو را مُخَلَّل کرده ابرو را
از او بگریز و بشناسش چرا موقوف گفتاری
باز از او شنیدم که میگفت: (مثنوی، دفتر سوم، ۱۴۴۹)
کز جوار طالبان طالب شوی
وز ظِلال غالبان غالب شوی
گر یکی موری سلیمانی بجُست
منگر اندر جُستنِ او سستسست
و من غیر آن نمیگفتم: «با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، تو را در عالَم خویشتن کشد.» (مقالات، ۱۰۸)
روح ما، جان و دل ما، یکصدا بود. اما نه اطرافیانمان.
«گوسفند سر خود میبیند که دو لکیس میارزد، و دنبهی خویش را نمیبیند، پسش انداخته است، اصلْ آن است. شادی را رها کرده غم را میپرستند… شادی همچو آبِ لطیفِ صاف به هر جا میرسد، در حال شکوفهی عجبی میروید… غم همچو سیلابِ سیاه به هر جا که رسد، شکوفه را پژمرده کند.» (مقالات، ۱۹۵) (ص ۷۳ و ۷۴)
تجدد با آنکه سالهاست در فرانسه زندگی میکند و به زبان آنجا مینویسد اما به فارسی تسلط فراوانی دارد، آنقدر که نسبتاً توانسته سبک فارسی میانهی کتاب را دربیاورد: ایستادگی میکردم. البته بازمیگشتم ولی وقتش نرسیده بود. هنوز نگاهِ مُغرِض آن قوم ناهموار در دیدگانم بود. چندی میماندم حتی اگر او، حتی اگر من، تشنگانی را میمانستیم زیر رعدوبرق. شبها با شمع نامه را بازمیخواندم و برای اینکه راه قونیه در پیش نگیرم، او را با صدای بلند سرزنش میکردم: به آن روز نخست بیندیش، به رستاخیزت، به هوشیاریت… و بیندیش به آنچه امروز میبودی اگر دست و پای من نمیبستند. صدایم آنچنان بلند بود که کلیددار، در اندیشهی اینکه دو نفر در حجرهاند، آمد و هزینهی آن طلب کرد. (ص ۱۲۵) یا روزی بهاءالدین را کنار کشیدم و این سه وصیت کردمش: «یکی دروغ نگویی، دوم گیاه… نخوری، سوم با یاران اختلاط کم کنی.» (مقالات، ۱۰۲) (ص۱۳۱)
اما در بخشهایی از کتاب متوجه این دوپارهشدن لحن میشویم. درواقع، اگر برخی قسمتهایی که از متون آورده را درون گیومه نمیگذاشت بازهم میشد آنها را از نثر خودش تشخیص داد؛ برای مثال:
بغداد به چشم من مانند مغناطیس بود، آنجا خیلی چیزها مرا جذب میکرد، مثل حمامها. شنیده بودم مولانا زیاد حمام میرفت و با آب گرم بیماران را شفا میداد. «از جمله بهاءالدین بحری که بهکلی از او امیدِ حیات بریده شده بود. مولانا فرموده بود که همچنان با جامهی خوابش برداشته به حمام آب گرم بردند و، در حوض، چندانی در میان آب گرمش غوطه داد که در شمار آید. سپس به دست مبارک خود بهاءالدین را از آب بیرون آورده، فرمود تا لحظهای آسایش کند، همانا چون برخاست، طعام خواست و شفای عاجل حاصل گشته.» (مناقبالعارفین، ۱، ۵۶۳) (ص۴۶)
کتاب روایت خلاصه و خوبی از واقعهی مغول هم ارائه میدهد. با همین عبارت معروف:
کسی در بخارا، پس از حملهی مغول، گفته بود: «آمدند و کندند و سوختند و بردند و کشتند و رفتند.» (ص ۲۹)
نکتهای که باید در اینجا به آن اشاره کرد، نقد تاریخی است که ایرج شهبازی، مولویشناس و مولویپژوه، در سخنرانی خود در برنامهی نقد کتاب ملک گرسنه در شهر کتاب (سال ۱۳۹۹) هم آن را توضیح میدهد.
تجدد در مقدمهی کتابش میگوید: «حکایت در آسیای صغیر میگذرد، در عهد صلاحالدین ایوبی، حسن صباح و چنگیز، به عبارت دیگر عهد صلیبیان، حشاشین و مغولها، عهد ابن رشد، موسی بن میمون، ابن عربی از سویی و البته عطار، مولانا و شمس از سوی دیگر.» حال آنکه صلاحالدین ایوبی، حسن صباح، ابنرشد و موسیبنمیمون پیش از تولد شمس و مولانا یا در دوران کودکی شمس درگذشتهاند.
خطای دوم هم اینکه فرض شده در بیستسالگی شمس تبریزی اَتابک شمسالدین ایلدُگُز بر تبریز حکومت میکرده است. درحالیکه این اتابک در ۵۷۱ درگذشته است و در این زمان هنوز شمس تبریزی به دنیا نیامده بوده است. سومین خطای تاریخی کتاب این است که صلاحالدین ایوبی شیخ اشراق را کشته و بعد پشیمان شده است. درحالیکه ملک ظاهر، پسر صلاحالدین ایوبی، شیخ اشراق را به قتل رساند و شمس هم در مقالات به این نکته اشاره کرده است.
تجدد در انتهای کتاب بخشی را به عنوان تعلیقات آورده و معنی واژگانی را که دشوارفهم هستند ذکر کرده است. همچنین نقشهای از آسیای صغیر در پایان کتاب ترسیم کرده تا خوانندگان بتوانند با جغرافیای آن زمان آشنا شوند. نام عارفان و شخصیتهای بزرگ آن زمان و منابع اصلی کارش را هم در انتها آورده تا در صورت نیاز خواننده بتواند به منابع دیگر هم رجوع کند. درحقیقت، شاید «ملک گرسنه» آغازی باشد برای کسانی که میخواهند بیشتر دربارهی شمس و مولانا بخوانند و بفهمند.