ارواح در خانه مصادرهای
داستان به مرور خاطرات راوی میگذرد. خاطراتی که قرار است به مخاطب کمک کند تا بیشتر با شخصیت راوی آشنا شود و حس همدلی او را برانگیزاند. اما نه تنها مخاطب به راوی نزدیک نمیشود بلکه غافلگیری که در انتهای داستان گنجانده شده، برای مخاطب قابل هضم و باور نیست. راوی مخاطب را از توطئهای که در ذهن دارد آگاه نمی کند و در آخرین لحظه مخاطب را با سعبیت واقعه تنها میگذارد. شاید این یک تمهید از سوی نویسنده باشد اما فکر نمیکنید لازمه هر جنایت و انتقامی یک نقشه شوم توطئه است؟!
داستان به مرور خاطرات راوی میگذرد. خاطراتی که قرار است به مخاطب کمک کند تا بیشتر با شخصیت راوی آشنا شود و حس همدلی او را برانگیزاند. اما نه تنها مخاطب به راوی نزدیک نمیشود بلکه غافلگیری که در انتهای داستان گنجانده شده، برای مخاطب قابل هضم و باور نیست. راوی مخاطب را از توطئهای که در ذهن دارد آگاه نمی کند و در آخرین لحظه مخاطب را با سعبیت واقعه تنها میگذارد. شاید این یک تمهید از سوی نویسنده باشد اما فکر نمیکنید لازمه هر جنایت و انتقامی یک نقشه شوم توطئه است؟!
هدیه هفت شب را در خانه پدری میگذراند و برعکس همیشه که خوابهایش را فراموش میکند، خوابها شفافیت عجیبی پیدا میکنند و هر بار مقطعی از زندگی پدر و مادرش را به یاد میآورد. خانهای که در زمان انقلاب با بغض و کینه مصادره شده است و حالا به خانواده او بازگردانده شده است. خانه اعیانی و بزرگ در کوچه پسکوچههای تجریش! هفت روز بعد قرار است او به استانبول برود و خانوادهاش را ملاقات کند و از آنجا هم به آمریکا برود. هنوز دوستش شادی از رفتن او به امریکا بیخبر است. زنی چهل ساله که دلش مدام برای باباسرهنگش تنگ میشود و صحنه تصادف او و ملافه و سکههای برنزی که روی جنازه افتاده است را به یاد میآورد و البته ماشین اسپرتی که در خانه افشین، همسایه نقاش است و هدیه از نشستن در آن اکراه دارد…
«من هیچوقت از کابوسهایم نمیترسم. ترسم از چیزهایی است که در واقعیت میبینم» واقعیت انگار برای راوی خیلی تاریکتر و کابوسوارتر از خیال و خواب است کما این که خواب برایش محملی میشود تا به گذشتهها، به عروسی پدر و مادرش سفر کند و حتی زمانش را حدس بزند و با ارواح و خاطرات مانده در خانه زندگی کند. مائده مرتضوی جایی گفته است «من از جهانهایی که خیلی واقعیاند میترسم، واقعیت با درجه خلوص بالا خیلی ترسناک است» اما داستان درست برخلاف این فکر پیش میرود و راوی در واقعیت بیشتر زندگی میکند تا خیالهایش!
کابوسهای درخت پرتقال پر است از توصیفهایی ایستا که هیچ کمکی به روند پیشبرد داستان نمیکند. داستان به مرور خاطرات راوی میگذرد. خاطراتی که قرار است به مخاطب کمک کند تا بیشتر با شخصیت راوی آشنا شود و حس همدلی او را برانگیزاند. اما نه تنها مخاطب به راوی نزدیک نمیشود بلکه غافلگیری که در انتهای داستان گنجانده شده، برای مخاطب قابل هضم و باور نیست. راوی مخاطب را از توطئهای که در ذهن دارد آگاه نمی کند و در آخرین لحظه مخاطب را با سعبیت واقعه تنها میگذارد. شاید این یک تمهید از سوی نویسنده باشد اما فکر نمیکنید لازمه هر جنایت و انتقامی یک نقشه شوم توطئه است؟!
نویسنده سعی کرده است با وارد کردن واژگان تکنولوژی روز و استفاده از اپهای موبایلی نظیر تلگرام، اینستاگرام و «به روزرسانی» و «آپدیت» و «دانلود» آیرونی با فضای تاریخی و خوابهای راوی ایجاد کند اما به این نکته توجه نکرده است این فضاهای متفاوت را باید به هم پیوند بزند و علاوه بر این برای خوابهای شبانهاش هم زبان خاصی انتخاب کند. این نکات مغفول مانده باعث شده است فضای داستان که بین گذشته و حال مدام در حال حرکت و جریان است بیش از حد تکنولوژیزده باشد. این نکته شاید سختگیرانه تلقی شود اما به نظر نگارنده راوی داستان که چهل ساله است دغدغههایش به یک زن سی ساله بیشتر نزدیک است و این ناهمگونی بین لحن و زبان و زمان داستان مخاطب را گیج میکند.
خوانش داستان از آنجا سخت میشود که مخاطب نمیتواند از روابط بین شخصیتها سردربیاورد و واکنشی از آنها نمیبیند. یک سری روح سرگردان انگار در یک سریال سرد و کسلکننده و کشآمده در حال آمد و شد هستند. حتی خود راوی هم در داستان به این مساله پی میبرد انگار دلش نمیخواهد سریال کسلکننده زندگیش را که کمتر پلانهای دونفره دارد، پر جنبوجوشتر بکند.
نکته دیگری که نویسنده سعی کرده است با آن دست به خلاقیت بزند قراردادن دوربین به جای راوی است. استفاده از واژگان سینمایی مثل نما، پلان و سکانس و حرکات دوربین مثل تیلت و کرین. این مساله در دنیای داستان جانیفتاده است و مخاطب انگار در حال خواندن فیلمنوشت است. بهعبارتی نویسنده خود را از تمام ابزاری که در ادبیات و داستان داشته محروم کرده و به راوی هم اجازه نداده است تا احساسات خود را بروز بدهد. همین امر باعث شده شخصیتهای داستان آنچنان که باید و شاید پرداخته نشوند و عمق پیدا نکنند.
تلاش مائده مرتضوی را در کابوسهای درخت پرتقال برای خلق فضایی تازه و نوآوری در دایره واژگان باید ستود اما باید یادآور شد این خلاقیتها وقتی در جهت پیشبرد اهداف داستان نباشند و حتی موجب پویایی شخصیتهای داستان نشوند و همذاتپنداری در مخاطب ایجاد نکنند حشو و زائدند. کابوسهای درخت پرتقال در ۱۵۱ صفحه در زمستان ۹۹ از طرف نشر چشمه منتشر شده است.