آیا میتوانید چهرهی قهرمان رمان محبوبتان را توصیف کنید؟
قیافهی زریِ سووشون چه شکلیه؟ کلاریسِ چراغها را من خاموش میکنم چطور؟ خالدِ همسایهها؟ راسکولنیکف؟ ژان والژان؟ آنا کارنینا؟ حتی در مورد گوژپشت نتردام چیزی جز اینکه قوز داشت و زیبا نبود میدانید؟ ما قهرمانان محبوبمان را نه با قیافهشان ــ جز کلیاتی مانند زیبایی و جوانی آنا کارنینا، نیرومند و درشت بودن ژان والژان، قوز داشتن گوژپشت نتردام ــ بلکه با شخصیتشان، کارهایی که میکنند و اتفاقاتی که برایشان رخ میدهد، به یاد میسپاریم. در واقع با هر آنچه به نوعی با طراحی داستان مربوط میشود.
قیافهی زریِ سووشون چه شکلیه؟ کلاریسِ چراغها را من خاموش میکنم چطور؟ خالدِ همسایهها؟ راسکولنیکف؟ ژان والژان؟ آنا کارنینا؟ حتی در مورد گوژپشت نتردام چیزی جز اینکه قوز داشت و زیبا نبود میدانید؟
بسیار بعید است چیز دقیقی به یاد بیاورید. نویسندگان این کتابها یا اصلاً قیافهی قهرمانشان را توصیف نکردهاند یا اگر توصیف کردهاند، برای شما به عنوان خواننده اهمیتی نداشته که یادتان بماند. ما قهرمانان محبوبمان را نه با قیافهشان ــ جز کلیاتی مانند زیبایی و جوانی آنا کارنینا، نیرومند و درشت بودن ژان والژان، قوز داشتن گوژپشت نتردام ــ بلکه با شخصیتشان، کارهایی که میکنند و اتفاقاتی که برایشان رخ میدهد، به یاد میسپاریم. در واقع با هر آنچه به نوعی با طراحی داستان مربوط میشود.
اگر فیلمی بر اساس این رمانها و داستانها ساخته شده، نمایشنامهای دیدهاید که از آنها اقتباس شده، یا حتی اگر کتاب مصوری خواندهاید الهام گرفته از آنها، احتمالاً چهرهی قهرمان رمان همان قیافهی بازیگر نقش او یا تصویری که هنرمند کشیده، به یادتان مانده است.
در ادبیات کهن کاراکترها با جزئیات تمام توصیف نمیشدند چرا که آن ادبیات به بازآفرینی عینی واقعیت باور نداشت. از مرد چاق یا لاغر، نیرومند یا ضعیف، بلندقد یا کوتاهقامت، با لباسهای ژنده یا فاخر، صحبت میشد یا شاید از مردی لنگ یا یکچشم، آن هم اگر قرار بود آن لنگ بودن یا یک چشم بودن نقشی در داستان داشته باشد و انگیزهی عملی یا دلیل رویدادی باشد.
در ادبیات رئالیستی هرچند این اصل کنار گذاشته شد و تلاش بر این شد که آدمها و مکانها و طبیعت با جزئیات حتیالامکان دقیق توصیف شوند، اما نه نویسندگان خیلی به این اصل وفادار ماندند و نه خوانندگان اهمیتی دادند که مشخصات فیزیکی دقیق قهرمانان را به خاطر بسپارند. و آنچه ماند در نهایت خیلی دور نبود از ادبیات قدیم، یعنی اصلیترین ویژگیهای فیزیکی که در طرح و توطئه یا همان پلات قصه نقشی دارند.
دو نمونه شاید ما را از توضیحات بیشتر بینیاز کنند.
همان طور که ملاحظه میکنید راسکولنیکف با چهرههای متفاوتی به تصویر کشیده شده است و بیشتر قرار بوده فضای عمومی قصه و حالوهوای کلی این کاراکتر را نمایندگی کند تا جزئیات فیزیک او را.
لانگ جان یا کاپیتان سیلور یکی از قهرمانهای رمان مشهور جزیرهی گنج نیز در آثار تصویری چنین چهرههایی دارد که شباهت زیادی به هم ندارند:
در واقع آنچه لانگ جان یا کاپیتان سیلور را مشخص میکند بیش از اینکه توصیف دقیق چهرهاش باشد، طوطی روی دوشش و پای لنگش است. و البته حالت عمومی خشن و تهاجمیاش. در واقع هم برای خواننده داستان همینها هستند که این کاراکتر را مشخص میکنند تا شکل دقیق یک یک اعضای چهرهاش. همان طور که در مورد راسکلنیکف تبر، چیزی از شهر سنپترزبورگ و حالت مغموم چهرهی او، مهم و در بیشتر تصویرسازیها مشترکاند.
این امر از نظر آموزش قصهنویسی و تحلیل قصه اهمیت زیادی دارد. توصیف ظاهر و فیزیک کاراکترها هرگز نمیتواند تصویری چنان از او به دست بدهد که یک عکس یا تکهای فیلم. اما فراموش نکنیم که اصلاً کاراکتر واقعیای وجود ندارد که حالا بتوان از او عکس و فیلم گرفت. در واقع این کاراکترها با کلمات آفریده شدهاند و جز در قالب کلمات واقعیت ندارند، لذا تلاش برای در آوردن یک موجود فیزیکی تمامعیار از ابتدا محکوم به شکست است.
کاراکتر به قدری توصیف میشود که برای دادن حسی واقعی از او کافی باشد، توصیف اضافی و بیش از اندازه نه تنها کمکی به ساختن او و باورپذیریاش نمیکند، بلکه حتی ممکن است به کار لطمه بزند. کاراکترها در قصه حرکت دارند و سبب رویدادهایی میشوند یا از آنچه اتفاق میافتد تاثیر میپذیرند و خواننده همیشه منتظر همین رویدادهاست و اگر نویسنده وقتش را بیش از اندازه با توصیف جزئیات فیزیک شخصیتها بگیرد، نه تنها تصور ملموستری به دست نمیدهد، بلکه خستهاش میکند و ممکن است او خواندن داستان را نیمهکاره رها کند.
آنچه در مورد توصیف فیزیک چهره و ظاهر کاراکترها گفتیم، درباره توصیف مکانها و طبیعت نیز صدق میکند. مکانها و طبیعت نیز همانند چهرهی کاراکترها به خودی خود هدف نیستند و باید در خدمت خلق حسی از واقعیت باشند، تا آنجا که با کلمات میسر است. ناتوانی کلمات در دادن تصویری به دقت عکس فوتوگرافیک از واقعیت مادی اگر از یک منظر ضعف و ناتوانی است، میتواند حسن هم تلقی شود چرا که همیشه کم یا بیش جایی برای تخیل خواننده باز میگذارد و هر خوانندهای راسکولنیکف و کاپیتان سیلور و سن پترزبورگ و جزیرهی گنج خود را تخیل میکند.
و این جای خالی برای تخیل شاید همان چیزی باشد که بیشتر اوقات خواندن قصه را جذابتر از تماشای فیلم میسازد.