قطار به موقع رسید
نویسنده: هاینریش بل
مترجم: کیکاووس جهانداری
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱۲
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۶۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۶۱۹۴۶۷۰
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی بزودی
رمان قطار به موقع رسید، داستان سربازی آلمانی 24 سالهای به اسم آندریاس را روایت میکند که با قطار از پاریس به لهستان میرود و در این مسیر که در دیدار و گفتوگو با سربازان دیگر همراه است با واقعیتهای جنگ روبهرو میشویم. تجربه پر از درد که در جبهههای شرقی جنگ جهانی دوم گذشته است حتی از زبان یک زن لهستانی درباره نحوه همکاری با نیروهای پارتیزان ضد فاشیسم مطرح میشود.
کتاب در سه فصل است، فصل اول روایت تنهایی آندرهآس که در رویای پیانیست شدن است. فصل دوم، گفتوگوهایش با دو سرباز دیگر و فصل سوم که رابطه عاشقانهاش با اولینا که در نهایت پس از پیاده شدن از قطار به کنجی میروند و تنهایی را بر در میان جمع بودن ترجیح میدهند.
داستان روایتهای دقیق و جزیی درباره جنگ را مطرح میکند و سایه جنگ در تمام طول داستان گسترده شده است ، مرگی که امکان فرار از آن نیست. و آندریاس درمییابد زمان اندکی از زندگیاش باقی ماندهاست، شاید همین یکشنبهای که میآید.
درباره نویسنده
هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. او در خانوادهای کاتولیک و صلح طلب که بعدها با ظهور نازیسم مخالفت کردند به دنیا آمد. او در بیست سالگی پس از اینکه دیپلمش را دریافت کرد در یک کتابفروشی مشغول به کار شد.
بل در طول دهه 1930 از پیوستن به حزب جوانان هیتلر خودداری کرد، اما با شروع جنگ جهانی دوم به سربازی رفت و تا ۱۹۴۵ در جبهههای جنگ حضور داشت. در برخی مقالات نوشتهاند باوجود مخالفتها و نارضایتی خانوادهاش در ابتدا با نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم همراه و همدل بود. نامههای او از جبههی جنگ به همسر آیندهاش این موضوع را به اثبات رساند. اما در برخی زندگینامههای رسمی آمده که او ناگزیرشده است تا به خدمت سربازی برود و در لهستان، فرانسه، رومانی، مجارستان و اتحاد جماهیر شوروی خدمت کرده است.
او یکی از 13.5 میلیون پرنسل ارتش آلمان بود که طی حنگ جهانی دوم برای این کشور جنگیدند. 4 بار در طول جنگ زخمی و به تیفوس مبتلا شد و البته یک بار هم با جعل اوراق فرار کرد و به غرب رفت . میگویند بعد از زخمی شدن در جبههی شرق دیدگاهش تغییر کرد و بیشتر با جنایت رژیم نازی و عمق فاجعهی جنگی که در آن حضور داشت،آشنا شد.
در سال 1942 با آنهماری چک ازدواج کرد و فرزندش که سه سال بعد به دنیا آمد براثر بیماری مرد. بعداز آن صاحب سه پسر دیگر شد. همسرش در طول همه این سالها همراهش در نوشتن و ویراستاری و ترجمه از زبان انگلیسی بود.
هاینریش بل در آوریل 1945 توسط سربازان ارتش ایالات متحده دستگیر و به اردوگاه اسیران جنگی فرستاده شد. پس از جنگ و آزادی از اردوگاه، به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. همزمان هم برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار میکرد و سال 1950 به اداره آمار و سرشماری شهرداری پیوست. او و همسرش در شهر کلن که 80 درصدش نابود شده بود، زندگی میکردند.
بل در سال ۱۹۴۷ اولین داستانهای خود را به چاپ رساند و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. سرانجام در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه اولین جایزه ادبی خود را دریافت کرد. او در آن زمان 30 ساله بود و تصمیم گرفت تا یک نویسنده تمام وقت باشد . کم کم به عنوان چهره ادبی شناخته شد و آثارش مورد توجه قرار گرفت. در سال 1971 رئیس انجمن قلم آلمان و در سال 1972 برنده جایزه نوبل شد.
هاینریش بل تعداد زیادی رمان، داستانهای کوتاه، نمایشنامههای رادیویی و مقاله نیز نوشت و در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ درگذشت. از او آثاری مانند آدم، کجا بودی؟ (۱۹۵۱)، خانهای بیسرپرست (۱۹۵۴)، نان سالهای جوانی (۱۹۵۵)، یادداشتهای روزانه ایرلند (۱۹۵۷)، بیلیارد در ساعت نه و نیم (۱۹۵۹)، شبکه امنیتی (۱۹۷۹)، میراث (۱۹۸۲)، اتفاق (۱۹۸۱)، ویمپو (۱۹۸۱) و راهب (۱۹۸۲) نیز به جا مانده است.
بخشهایی از کتاب
* به زودی. به زودی. به زودی. به زودی. این به زودی کی خواهد بود؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی. به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد. به زودی میتواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمهای است هراس انگیز. این به زودی آینده را در هم میفشارد، آن را کوچک میکند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود. هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود. به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است. به زودی همه چیز است. به زودی مرگ است.
* اولینا با صدائی آهسته شروع به صحبت میکند: «لازم نیست بگویم که … اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگوئی. خودم میدانم. من مجبور شدهام به خدا و همه مقدسین و لهستان، وطن خود ما قسم بخورم که از این بابت به هیچ کس چیزی نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان میگذارم درست مثل این است که آن را به خودم گفته باشم، و همان طور که نمیتوانم چیزی را از خودم پنهان کنم، از تو هم هیچ چیز را نمیتوانم پنهان کنم.» از جا بلند میشود و آب جوشان را بسیار آهسته و با ملایت و مراقبت تمام در قوری کوچک میریزد.