سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

سرخپوستان امریکا

نویسنده: دی براون

مترجم: محمد قاضی

ناشر: خوارزمی

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۳۶۷

تعداد صفحات: ۶۰۸


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
سرخپوستان آمریکا

تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

سال 53 بود که کتاب فاجعه سرخپوستان امریکا با ترجمه «محمد قاضی» در نشر خوارزمی منتشر شد. نام دیگر این کتاب «دلم را در ونددنی به خاک بسپار» است. ونددنی جایی است منتهی به رودخانه که به قتلگاه سرخپوستان تبدیل شد. این کتاب یکی از کامل‌ترین آثار درباره قساوت سفیدپوستان و فاتحان سرزمینی است که  کریستف کلمب بومیانش را «ایندیوس» نامید.

نویسنده اثر  نخواست همان چیزی که دستگاه‌های تبلیغاتی و سیاستمداران مدام بر آن تاکید می‌کنند، باز روایت کند، یعنی سفیدپوستانی مهربان که سرخپوستان را به سوی مدرنیته سوق می‌دهند. او با تکیه و مراجعه به اسناد و مدارک و نوشته‌های روزنامه‌نگاران، بازخوانی اعترافات روسای قبایل سرخپوست و خواندن و تحلیل گزارش‌هایی که در بایگانی سنای آمریکا نگهداری می‌شود، این اثر را نوشت.

کتابی که بخش‌هایی هولناک از تاریخ پیروزمند آمریکا را بازگو می‌کند و عرق شرم را بر پیشانی خواننده سفیدپوست می‌نشاند. کتابی که سمت پیروز تاریخ نمی‌ایستد و روایت نسل‌کشی آشکار و ظالمانه‌ای است که پس از کشف قاره بزرگ آمریکا توسط سفیدپوستان بارها و سال‌ها رخ می‌دهد.

 

فاجعه سرخپوستان آمریکا

 

 

فاجعه سرخپوستان آمریکا با کشتار سرخپوستان قبیله ناواهو در قلعه وینگیت در 1861 آغاز می‌شود و با کشتار افراد قبیله سیوکس در سی سال بعد یعنی در 1890 در ونددنی پایان می‌پذیرد. از جایی قبیله سیصد و پنجاه نفره در یک یورش تنها 50 نفر زنده می‌مانند. رئیس جمهور یا «پدرهمه» هربار به طریقی زمین‌های سرخپوستان را می‌گرفت. سربازان برای کشتن سرخپوستان تعلیم دیده بودند. این کتاب یک مرجع است و در بسیاری از آثار بعدی به این کتاب که اسناد زیادی را از سنا جمع‌آوری کرده، اشاره می‌شود.

مترجم این کتاب یکی از مترجمان نامدار ایران محمد قاضی است. هرچند اثرش از سال 1367 تاکنون کمتر تجدید چاپ شده اما هر آن کس که به شکلی این کتاب را به دست آورده و خوانده، در این کتاب سیاه، دچار رنج و اندوه شده و با شقاوتی وحشتناک روبه‌رو شده است.


درباره نویسنده

دی براون (دوریس الکساندر براون) 29 فوریه 1908 در آلبرتا به دنیا آمد و در 12 دسامبر سال 2002 در آرکانزاس درگذشت. او نویسنده و مورخ بود. به عنوان خبرنگار در هریسون، آرکانزاس کار کرد و تصمیم گرفت تحصیلات خود را ادامه دهد. استاد تاریخش، دین دی. مک براین، او را به نویسنده شدن تشویق کرد. آن‌ها دوبار با یک فورد همراه با دانش آموزان به غرب سفر کردند.

براون در محوطه دانشگاه به عنوان سردبیر روزنامه دانشجویی کار می‌کرد و دستیار دانشجو در کتابخانه بود و متقاعد شده بود کتابدار باشد. در زمان رکورد بزرگ ، برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه جورج واشنگتن رفت. سرانجام او یک شغل تمام وقت پیدا کرد و از سال 1934 تا 1942 برای وزارت کشاورزی ایالات متحده به عنوان کتابدار مشغول فعالیت شد.

 

دوریس براون
دوریس براون

 

 

اولین رمان براون طنزی از بوروکراسی نیو دیل بود، اما به دلیل بمباران پرل هاربر منتشر نشد. ناشر به جای آن «چیزی میهن‌پرستانه» را پیشنهاد کرد. او روایتی تخیلی از زندگی دیوی کروکت (که از آشنایان پدربزرگش بود) نوشت. چند ماه پس از انتشار آن، به ارتش ایالات متحده فراخوانده شد و در آنجا با مارتین اشمیت ملاقات کرد، که پس از جنگ در چندین اثر با او همکاری کرد.

در طول جنگ، براون برای وزارت جنگ ایالات متحده به عنوان کتابدار کار می‌کرد و هرگز به خارج از کشور نرفت. تا سال 1972 نیز کتابدار بود و به عنوان یک نویسنده پاره وقت، نه کتاب، سه داستان و شش کتاب غیرداستانی را تا پایان دهه پنجاه منتشر کرد.

در طول دهه 60 میلادی او هشت کتاب دیگر را نیز نوشت. در سال 1971، کتاب دلم را در ونددنی به خاک بسپار پرفروش شد. بسیاری از خوانندگان تصور می‌کردند که براون اجدادش جزو بومیان آمریکا بوده و برای ادای دین این اثر را نوشته است، درحالی‌که این‌طور نبود.


بخش‌هایی از کتاب فاجعه سرخپوستان امریکا

* پنج زن را دیدم که به زیر نیمکتى پناه برده و پنهان شده بودند و وقتى سربازان نزدیک شدند زنها در جلوى پاى ایشان یکدفعه از پناهگاه خود بیرون پریدند تا نشان بدهند که در اردو جز زنان ضعیف کسى نیست و تضرع کنان تقاضاى ترحم کردند اما سربازان هرپنج تن را به ضرب گلوله از پاى درآوردند. زن دیگرى را دیدم که روى نیمکتى دراز کشیده و یک پایش بر اثر اصابت نارنجکى شکسته بود.

سربازى شمشیرکش به او نزدیک شد؛ زن یک بازویش را براى حفظ جان خود بالا گرفت ولى سرباز شمشیرش را فرود آورد و بازوى او را شکست؛ زن به زمین درغلتید و بازوى دیگرش را بلند کرد؛ سرباز آن بازو را نیز به ضربه‌ى شمشیر شکست و بى آنکه جان زن را بگیرد و راحتش کند او را به همان حال رها کرد.

دختربچه‌ى شش ساله‌اى را با یک تکه پارچه‌ى سفید که به چوبى بسته بود با پیغام زنهار به نزد سربازان فرستادند اما دختربچه‌ى بینوا هنوز چند قدمى پیش نرفته بود که با گلوله‌اى از پا درآمد. همه‌ى آن زنان که به آن چاله پناه برده بودند بعد با چهار پنج مردى که مى‌خواستند از ایشان دفاع کنند کشته شدند. بدبختها هیچ مقاومتى از خود نشان ندادند و پوست سر همه‌شان را کندند.


* در مکانی مرموز جایی در امتداد این رودخانه یخ زده دل دیوانه اسب آرمیده است و رقصندگان رقص ارواح معتقدند که روح سرگردان آن قهرمان بیتابانه منتظر است تا آن سرزمین نو و مطلوب قبیله او بوجود آید، سرزمینی که بی‌شک با نخستین برگ‌های سبز بهار بوجود خواهد آمد.

نویسنده معرفی: گیسو فغفوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *