سقف کلیسای جامع
نویسنده: آرتور میلر
مترجم: حسن ملکی
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۳۲
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۴۰۱۱۱۱
سقف کلیسای جامع درامی است که در دهه ۱۹۷۰ توسط آرتور میلر نوشته شده است. مکان این نمایش اتاقی آراسته در کاخ اسقف اعظم سابق، در یکی از پایتختهای اروپای شرقی است، اتاقی که احتمالا توسط پلیس مخفی شنود میشود.
در این اتاق باشکوه چهار نویسنده برای اولین بار پس از چند سال گرد هم میآیند. این قصر اسقف اعظم سابق، که توسط دولت تصرف شده، اکنون محل زندگی مارکوس، یک دانشگاهی و رمان نویس است. آدریان، نویسنده آمریکایی، در حال بازدید از این کشور است اما دلیل واقعی حضور او در آنجا نامشخص است. ( این تردید وجود دارد که او یا میخواهد داستانی دربارهی زندگی در چنین کشوری بنویسد و یا قصد دارد مقالهای برای نیویورکتایمز در این مورد بنویسد.) در همین حال دوست آنها زیگموند، یکی از مشهورترین نویسندگان کشور، که علیه سرکوب مردم و روشنفکرها توسط کمونیستها صحبت میکند، اکنون با خطر دستگیری و زندان مواجه شدهاست.
در بین آنها، مایا، شاعر سابق و مجری فعلی رادیو هم هست که شخصیت پیچیدهای دارد. به محض ورود آدریان به کاخ، او به شایعات مربوط به شنود سقف این قصر پرداخته و اینکه به مارکوس ساکن فعلی قصر، بهعنوان یک خبرچین مظنون است. اگرچه این موضوع در طول نمایش تایید نمیشود، اما همه گروه به دقت سخنان خود را در حین بحث درباره سرنوشت زیگموند انتخاب و سانسور میکنند. حالا زیگموند باید تصمیم بگیرد که آیا از کشور خود به غرب فرار کند یا بماند و با عواقب آن روبرو شود. سقف کلیسای جامع که در دوران جنگ سرد نوشته شده، به مسائل اخلاقی، اعتماد، اصالت هنر و نیاز به بقا میپردازد.
اما در زیر سطح اولیه این درام که به یک کشور اروپای شرقی تحت سلطهی کمونیستها و سرکوب و خفقان اشاره دارد، شخصیت فردی هریک از این چهار نویسنده در مواجهه با سرکوب و سانسور و شنود و تهدید چه ازنوع کمونیستی آن و چه از نوع آمریکایی آن اهمیت کلیدی دارد. اینکه یک نویسنده یا روشنفکر به چالشهای سیاسی و استبدادی جامعهی خود چگونه واکنش نشان میدهد. و اینجاست که این چهار نفر در نهایت هریک آینهای برای بازتاب واقعیت دیگری میشود.
آیا مارکوس بعد از زندانی شدن، آدم سیستم شدهاست و به اصلاحات حداقلی دلخوش کردهاست؟ آيا آدریان که ادعا میکند در سیستم آمریکایی، او بیهیچ واهمهای حق اعتراض دارد، واقعا اعتراض او بر روند تصمیمگیریها موثر است یا فقط یک نمایش ابلهانهاست؟ آيا زیگموند که در برابر سرکوب سرخم نکردهاست، تاوان مقاومت و خودشیفتهگیاش را دیگران میپردازند و او مانعی بر سر اصلاحات حداقلی است؟
و هنوز یک لایه عمیقتر برای تامل وجود دارد. شاعر زیبایی به نام مایا که اکنون فقط برنامههای کم محتوا برای رادیو تولید و اجرا میکند. او واقعا کیست؟ او که از مهربانی و دلسوزی زنانه برخوردار است؟ به نظر میرسد که او از همهی این تحلیلها و چالشها فراتر رفته و فقط درصدد حمایت و نجات دوستانش به هرترتیبی است. اگرچه نمیتوان این را با قاطعیت گفت.
دربارهی نویسنده
آرتور میلر (Arthur Asher Miller)
زندگی شخصی
آرتور اشر میلر، زادهی ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ و درگذشتهی ۱۰ فوریه ی ۲۰۰۵، نمایشنامهنویس و مقالهنویس آمریکایی بود.
او در یک خانواده مهاجر در نیویورک بهدنیا آمد. پدرش مهاجری از لهستان بود که با هجوم هیتلر از وطنش کوچ کردهبود. پدرش در دوره رکود اقتصادی ورشکست شد، خانواده به ناچار به بروکلین نقل مکان کرد و آرتور نوجوان مجبور شد از صبح ساعت ۴ و پیش از رفتن به مدرسه به تحویل نان بپردازد تا بتواند به خانوادهاش کمک کند. این دوران الهامبخش او در خلق نمایشنامه مرگ دستفروش گردید.
او به دانشگاه میشیگان رفت و ابتدا در رشتهی روزنامهنگاری مشغول به تحصیل شد، سپس رشتهی تحصیلی خود را به زبان انگلیسی تغییر داد و اولین نمایشنامهاش برندهی جایزهی Avery Hopwood( آوری هاپوود) از دانشگاه میشیگان شد که او را ترغیب کرد تا کار خود را بهعنوان نمایشنامهنویس حرفهای دنبال کند.
میلر در سال ۱۹۴۰ با ماری گریس اسلتری ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، اما در سال ۱۹۵۶ همسرش را ترک کرد و با ستارهی سینما، مرلین مونرو، ازدواج کرد. آنها در سال ۱۹۵۱ با هم آشنا شدهبودند و پس از رابطهای مخفیانه سرانجام با هم ازدواج کردند. آرتور میلر سرانجام بر اثر سرطان مثانه و ایست قلبی در خانهاش در کنتیکت چشم از جهان فرو بست.
زندگی هنری
آرتور میلر در جوانی پس از خواندن داستان برادران کارامازوف نوشته داستایوفسکی به نویسندگی علاقهمند شد و براى تحصیل در رشته روزنامه نگارى در سال ۱۹۳۴ در دانشگاه میشیگان ثبت نام کرد. پس از آنکه در سال ۱۹۳۸ در رشته ادبیات انگلیسى فارغالتحصیل شد و به نیویورک بازگشت و در یک گروه نمایشى عضو شد و براى برنامههاى رادیویى، نوشتن را آغاز کرد.
بعد او نمایشنامه تمام پسران من را نوشت که جایزه انجمن منتقدان ادبیات نمایشى نیویورک و جایزه تونى را برای او به ارمغان آورد. در سال ۱۹۴۹ نمایشنامه مرگ دستفروش را آفرید که برایش شهرتى جهانى به ارمغان آورد و اکنون یکی از دستاوردهاى ارزشمند تئاتر مدرن آمریکا بهشمار میآید.
او همراه تنسی ویلیامز، و ادوارد آلبی بهعنوان سه نمایشنامهنویس بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم بهشمار میآیند.
کارگردانانى مانند جان هیوستون، سیدنى لومت و کارل رایز آثارش را بهروى پرده سینما به نمایش گذاشتند.
سبک آرتور میلر واقعگرایی بود و در آثارش تصویر دقیقی از جامعهی معاصر و ارزشهای رو به زوال آن بهنمایش میگذاشت. بیشتر شخصیتهای او همانند ویلیلومن قربانی بیعدالتی و بیرحمی نظام سرمایهداری بودند. در آثار او احساس مسئولیت نسبت به همهی انسانها نهفته است.
نمایش بوته آزمایش او اعتراض به فضای سرکوب سیاسی در دوران مککارتیسم بود و داستان محاکمه دیوانهوار فردی را نقل می کرد که به جادوگری متهم شده بود. این نمایشنامه استعارهای از سلطهی مککارتیسم بر جامعه و نوعی دفاع از آزادی عقیده و بیان بود .
او درگیریهای اخلاقی انسان معاصر را به تصویر میکشید و اعتقاد داشت در برابر هرنوع بیعدالتی در جهان، همهی ما مسوول هستیم.
میلر در شامگاه ۱۰ فوریه ۲۰۰۵ (پنجاه و ششمین سالگرد اولین نمایش «مرگ یک فروشنده» در برادوی) در سن ۸۹ سالگی بر اثر سرطان مثانه و نارسایی قلبی در خانهی خود در راکسبری، کنتیکت درگذشت.
بخشی از متن کتاب
پرده آخر
زیگموند باید تصمیم بگیرد که میخواهد بماند و مقاومت کند یا میخواهد به غرب مهاجرت کند.
زیگموند:
من حرف دل زیگموند رو میزنم.
مایا:
فقط زیگموند؟ پس چرا تو آمریکا نمیتونی حرف دل زیگموند رو بزنی؟ چون تو آمریکا دیگه کسی نیست ازش متنفر باشی!
و تو اگه نتونی نفرت بورزی، نمیتونی بنویسی و دیگه زیگموند نخواهی بود، بلکه میشی یکی دیگه از اون پناهندههای شپشو که سفارش سوپ مرغش رو با انگلیسی دست و پا شکسته میده- پس چه فایدهای داره؟ اونها موضوع زندگی توان، و تو این رقص- که نباید متوقف بشه وگرنه از سکوت میمیری- اونها جفتهای رقصت هستن!(بهطرف او میرود. با محبت) اونها تو وجودتن، عزیزم و اگه بمونی،باز بهخاطر منافعته…کمااینکه منفعت ما هم در آینه که بگیم، برو. کی میتونه فقط حرف دلش رو بزنه؟
از پایین صدای کوبش بهشدت محکم در بهگوش میرسد. زیگموند به سقف مینگرد. مارکوس میایستد و رو در روی زیگموند میشود که حالا بهطرف او برگشته. سکوت.
زیگموند:
لطفا بهش بگو…معامله بی معامله. فقط برای اینکه سرمایهم رو برگردونم.
مایا:
(با نوعی خواری و وحشت دست زیگموند را میگیرد و میبوسد) عزیزم، محض خاطر من، محضخاطر این زندگی حقیرانهای که ساختم.
مارکوس:
(با خشم و انزجار) بسه دیگه! (بهطرف زیگموند) بهخاطر بنای یادبود خودت، بهخاطر کنترلچیهایی که تو تئاتر بهت تعظیم میکنند، به خاطر قدرت بهزیرکشیدن آدمها.
زیگموند:
(دستانش را میگشاید و به سقف مینگرد) من نمیدونم (بهطرف مارکوس) ولی هرگز از اینجا نمیرم. هرگز.
سقف کلیسای جامع
نمایشنامه
نویسنده معرفی: عفت زهرهوندی
نویسنده معرفی: عفت زهرهوندی