سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

من فقط به همبرگر علاقه دارم

من فقط به همبرگر علاقه دارم


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

براتیگان بیش از هرکسی شبیه براتیگان بود و مثل او می‌نوشت. تصویری که ما از براتیگان می‌شناسیم، تصویر یک هیپی گمگشته‌‌ی تنها و سرخورده است که روی تراس خانه‌ می‌نشیند، الکل می‌نوشد، گاهی لودگی می‌کند و یک نفس می‌نویسد. نه اینکه جامعه برای او عنصری بیگانه باشد، اتفاقا در همین کتاب «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» آمریکای قرن بیستم تا اندازه‌ی یک شخصیت مستقل حضور دارد. با این حال «آمریکا» در جهان براتیگان در نسبت ویژه‌ای با خودِ مهجورِ او تعریف می‌شود. خُب ایرانی‌ها هم نویسنده‌های مهجور را دوست دارند، احتمالا ژاپنی‌ها هم.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد

نویسنده: ریچارد براتیگان

مترجم: حسین نوش آذر

ناشر: مروارید

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۸۷

تعداد صفحات: ۱۷۲

براتیگان بیش از هرکسی شبیه براتیگان بود و مثل او می‌نوشت. تصویری که ما از براتیگان می‌شناسیم، تصویر یک هیپی گمگشته‌‌ی تنها و سرخورده است که روی تراس خانه‌ می‌نشیند، الکل می‌نوشد، گاهی لودگی می‌کند و یک نفس می‌نویسد. نه اینکه جامعه برای او عنصری بیگانه باشد، اتفاقا در همین کتاب «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» آمریکای قرن بیستم تا اندازه‌ی یک شخصیت مستقل حضور دارد. با این حال «آمریکا» در جهان براتیگان در نسبت ویژه‌ای با خودِ مهجورِ او تعریف می‌شود. خُب ایرانی‌ها هم نویسنده‌های مهجور را دوست دارند، احتمالا ژاپنی‌ها هم.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد

نویسنده: ریچارد براتیگان

مترجم: حسین نوش آذر

ناشر: مروارید

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۸۷

تعداد صفحات: ۱۷۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

من فقط به همبرگر علاقه دارم

 

«بعدازظهر اون روز هنوز نمی‌دونستم کره‌ی خاکی منتظره که فقط چند روزِ بعدش بشه یک گور.» (ص۷)

آخرین رمان ریچارد براتیگان، پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد با همین جمله که بیشتر شبیه یک شوخی است آغاز می‌شود. داستانی با لحن نشاط‌‌انگیز یک کودک و مضمون غم‎زده‌ی مرگ. مضمونی که در بیشتر آثار براتیگان به طور مداوم تکرار شده و در نهایت با خودکشی او در آستانه‌ی پنجاه‌سالگی به کیفیتی ابدی در آثارش بدل گشته است.

براتیگان نویسنده‌‌ای محبوب در داخل ایران است. ژاپنی‌ها جزو اولین کسانی بودند که فراتر از مرزهای آمریکا با این نویسنده‌ی هیپی سرخورده در دهه‌ی هفتاد آشنا شدند و شروع کردند به دوست داشتنش. با این حال زمانی که براتیگان زنده بود، اوضاع در آمریکا برای او آن‌قدرها خوشایند نبود. بسیاری از منتقدان ادبی او را نویسنده‌ای کوچک می‌دانستند که با کلمات بازی می‌کند و پرت و پلا می‌بافد.

شاید مشکل اصلی آن‌ها، این بود که براتیگان زیادی در هیچ دسته‌بندی رسمی نمی‌گنجید. او حتی فرزند خلف جنبش بیت‌ نبود و در بسیاری از جهات با آن‌ها زاویه داشت. نه به حدی شورشی بود که گرد و خاک به پا کند و  نه دود و دم را دوست داشت.

براتیگان بیش از هرکسی شبیه براتیگان بود و مثل او می‌نوشت. تصویری که ما از براتیگان می‌شناسیم، تصویر یک هیپی گمگشته‌‌ی تنها و سرخورده است که روی تراس خانه‌ می‌نشیند، الکل می‌نوشد، گاهی لودگی می‌کند و یک نفس می‌نویسد. نه این‌که جامعه برای او عنصری بیگانه باشد، اتفاقاً در همین کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد و یا صید قزل آلا در آمریکا، آمریکای قرن بیستم تا اندازه‌ی یک شخصیت مستقل حضور دارد. با این حال آمریکا در جهان براتیگان در نسبت ویژه‌ای با خود مهجور او تعریف می‌شود.

خُب ایرانی‌ها هم نویسنده‌های مهجور را دوست دارند، احتمالاً ژاپنی‌ها هم.

بنابراین اگرچه براتیگان از زیر شنل نسل بیت بیرون آمده، از نویسندگان شاخص این نسل نیست و سبک فردگرایانه‌ی او در بسیاری از جهات با این نسل تفاوت دارد. با این حال سیالیت و فرم آزادانه‌ی او در نوشتن و برخی از مضامین مشترک او را به نویسندگان نسل بیت نزدیک می‌کند.

 

 

یک داستان غمگنانه‌ی سرخوش

در پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد دو مضمون اصلی و متضاد وجود دارد که جهان‌بینی اثر را به وجود آورده است: «مرگ» و «کودکی.» خانواده‌ی راوی در پنج سالگی او، در جوار یک موسسه‌ی کفن و دفن ساکن می‌شوند و او اولین شناختش از مفهوم مرگ را با تماشای مراسم روزانه‌ی تشییعِ جنازه از پشت پنجره‌ی خانه‌ به دست ‌می‌آورد. این شناخت بدل به نقطه‌ی عطفی در جهان‌بینی مرگ‌اندیش کودک می‌شود.

تضاد از شاخصه‌های اصلی سبک براتیگان است. تضادی که ناشی از یک آشنازدایی ذاتی است و باعث می‌شود همچون لطیفه‌ای، مخاطب را غافلگیر کند. مفهوم مرگ با مفهوم کودکی -که در ذات خود یادآور شورِ زندگی است- در تضاد است و براتیگان با چیره‌دستی برای این وضعیت غیرآشنا، تعبیراتی تکان‌دهنده را به کار می‌گیرد:

«مراسم تشییع مثل غنچه‌ی گُلی، داشت کم‌کم باز می‌شد.» (ص۸۲)، «روزی که پسرک در یک سانحه‌ی رانندگی مُرد، دوچرخه‌ش رو گذاشته بود زیر درخت گیلاس.» (ص۱۰۶)، «وقتی تشییع‌کننده‌ها رفتند، اولین چیزی که شنیدم، صدای یک پرنده بود که درست مقابل پنجره‌ی نشیمن چهچهه می‌زد.» (ص۶۸)

سایه‌ی مرگ در تمام طول داستان وجود دارد و البته آن شورِ زندگی که خاصیت کودکی است نیز پابه‌پای مرگ در داستان پیش می‌رود. تا آنجا که رمان را به یک اثر غمگنانه‌ی سرخوش تبدیل می‌کند.

اکنون سال ۱۹۷۹ است و راوی بی‌نام داستان که گویا نویسنده است چهل و چهارسال‌ دارد. اما در حقیقت زمان حال برای او، دوازده سالگی اوست. آن هنگامی که او در حال تماشای زن و مردی است که به کنار برکه می‌روند و مشغول ماهیگیری می‌شوند. «زمان حال در این لحظه به این معنیه که من دارم به زن و مرد ماهیگیر نگاه می‌کنم.» (ص۱۷۷) او از همین زمان و با لحن یک کودک دوازده ساله خاطراتش را به ویژه از مرگ کودکانی که روزگاری می‌شناخت بیان می‌کند.

نمی‌شود گفت که این خاطرات به کلی مرگ‌زده‌‌اند. بخشی از آن، خاطرات شیرین و روشنی از حیات راوی هستند. چیزهایی که راوی به عنوان یک کودک آمریکایی از فرهنگ خود به یادگار گرفته و دلبسته‌ی آن‌هاست. چیزهایی مثل رادیو و برنامه‌های رادیویی، مجله‌ها و شخصیت‌های داستانی. به نحوی که هر چه لحن راوی به بزرگسالی نزدیک می‌شود رنگ و بوی نوستالژی و از دست رفتن گذشته را به خود می‌گیرد.

گم شدن انسانی که هر چه پیش می‌رود ناپدید می‌شود. «روزگاری که هنوز تلویزیون تخیل آمریکا رو نابود نکرده بود… در اون روزگار مردم هنوز رویاها و آرزوهاشون رو از دست نداده بودند.» (ص۲۸۰)

 

زبان و فرم

لحن براتیگان همچون بقیه‌ی آثارش ساده و مینی‌مال است. جملات همان جوری بر صفحه جاری می‌شوند که نویسنده در لحظه‌ی نوشتن به آن می‌اندیشد. او روایتش را شخص اول انتخاب کرده تا به کمک آن بتواند درونیات مغشوش خود را عرضه کند.

فرم رمان نیز با داستان‌های پراکنده‌ از گذشته و بازگشت مداوم راوی به زمان حال -وقتی کنار برکه در حال تماشای زن و مرد ماهیگیر است- شکل می‌گیرد. بیان براتیگان سیال و نشئه‌گونه است و گاه بین واقعیت و رویا سرگردان می‌شود. گاهی نیز روی دور تکرار از چیزها و حوادث می‌افتد. براتیگان با همین موتیف‌های تکراری به پریشان‌گویی‌هایش انسجام می‌بخشد. تکنیکی که شاعران به خوبی آن را می‌شناسند.

خاطرات از پی هم می‌آیند، در زمان‌های مختلف می‌چرخند و تا داستانی دیگر متوقف می‌شوند. این وقفه‌ها، دقیقا مشابه وقفه‌های مرگ در زندگی انسان‌ است: «وقفه‌هایی که مرگ به طور بی‌رحمانه‌ای در زندگی آدم‌ها به وجود می‌آره؛ مثل پایان کودکی من که در بعدازظهری بارونی، در سال ۱۹۴۸ با گذشتن از کنار یک اغذیه‌فروشی اتفاق افتاد.» (ص۱۵۷)

گویی ذهن سیال راوی آن‌جا به خودش استراحت داده است تا هر بار به نحو تازه‌ای مفهوم مرگ را کودکانه مزه‌مزه کند. همان جایی که آن عبارت شاعرانه‌ی پُرشُکوه تکرارمی‌شود:

«پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد

غبار، غبارِ آمریکا.»

 

 

غبار، غبارِ آمریکا

«پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» شناسنامه‌ای از آمریکای پس از جنگ در قرن بیستم میلادی است. تکه‌هایی دورافتاده از موقعیت‌ها و انسان‌هایی که ذهن کودک را به فضای مرگ‌آلود جامعه در طول جنگ‌های جهانی و پس از آن گره می‌زنند. آمریکایی که از دو جنگ جهانی گذر کرده است اما همچنان سایه‌ی شوم مرگ یقه‌اش را رها نمی‌کند. براتیگان در این داستان بیزاری‌اش را از جنگ و دلمردگی ناشی از آن به صراحت اعلام می‌کند:

«جنگ عملا تموم شده بود. اما، با این حال هر روز کسی جونش رو از دست می‌داد.» (ص۹۶) «آخر هفته‌ها اغلب مهمانی می‌دادند و ماشین‌هایی که جلو در خونه‌شون توقف می‌کردند، مثل آبشاری بودند از حلبی‌های قبل از جنگ… چرا مردم نباید خوش بگذرونن؟ هر چی باشه جنگ تقریبا تموم شده بود. ما همه از جنگ خسته شده بودیم.» (ص۱۱۲) «من هیچ علاقه‌ای به جنگ‌های استقلال امریکا ندارم. من فقط به هر چی که به همبرگر مربوطه علاقه دارم.» (ص۱۷۹)

جامعه‌ای که براتیگان توصیف می‌کند غبارزده و توام با فقر و نکبت است. بیشتر آدم‌های این رمان فقیر و بی‌چیزند. فقر برای براتیگان مفهومی غریب نیست چرا که خود او در کودکی به خوبی آن را تجربه کرده است: «پول و پله‌ای توی بساط‌مون نبود. اداره‌ی تامین اجتماعی چپونده بودمون توی این خونه. سه ماهی اینجا زندگی کردیم و رادیو هم خراب بود. برای همین در سکوت دور هم می‌نشستیم و تنها دلخوشی‌مون این بود که شاید در اثر خفگی گاز نفله بشیم.» (ص۱۱۴)

با تمام این تیره‌اندیشی‌ها، بخش روشنی از یک نوستالژیِ کودکانه‌یِ شاد با راوی همراه است. پناه بردن به طبیعت و آزادی‌ برآمده از آن جزو مضامین موردعلاقه‌ی براتیگان در آثارش است. در این داستان نیز، راوی با شهرگریزی خاص خود، دائما در حال کشف و شهود جهان است و می‌کوشد در همین جهان معنایی برای هستی و مرگ پیدا کند. «من به جستجوی مفهومی هستم برای زندگی‌م، یا شاید هم به جستجوی راه‌کاری یا حتی گریزگاهی.» (ص۲۰۴)

 

تصویری از یک دنیای ایده‌آل

در این رمان راوی دائما به یک تصویر باز می‌گردد که زمان حال اوست. زن و مردی با وانت‌بار خود به کنار برکه (دور از شهر و آدم‌ها) می‌آیند، بساطشان را پهن می‌کنند و با فراغ بالی ماهی می‌گیرند. ما هرگز نمی‌دانیم این داستان حقیقت دارد یا نه. آیا این تنها یک عکس است یا واقعاً خاطره‌ای است دلنشین از یک گذشته‌ی خوب ؟ اما به نظر می‌رسد این همان چیزی است از یک زندگی ایده‌آل برای راوی.

علتش را نمی‌دانیم. اما این تنها تصویری خوشایند از زندگی است که در ذهن او همچنان جریان دارد و نامیراست. چیزی که راوی می‌خواهد تا ابد آن را داشته باشد: «این زن و مرد جالب‌ترین چیزی بودند که در زندگی‌م اتفاق می‌افتاد… بعضی موقع‌ها آرزو می‌کردم این صحنه توی یک شهر فرنگ کوچیک چوبی اتفاق می‌افتاد و من می‌تونستم این شهر فرنگ رو با خودم ببرم خونه و باهاش بازی کنم.» (ص۱۵۵)

او شیفته‌ی تماشای این دو نفر است. شکلی که اتاق نشیمن خیالی‌شان را کنار برکه برپا می‌کنند، تصوری خیال‌انگیز از آمریکایی است که می‌توانست به همین رهایی و بی‌دغدغه‌گی باشد اما نیست. زمانی که رادیو همچنان تاج زرینی بر سر داشت: «نشیمن شبیه افسانه‌هایی بود که به خوبی و خوشی تموم می‌شن. نشیمن افسانه‌ای بود توی رمانِ ترسناکِ آمریکایِ بعد از جنگ جهانی دوم. در روزگاری که هنوز تلویزیون تخیل آمریکا رو نابود نکرده بود… در اون روزگار مردم هنوز رویاها و آرزوهاشون رو از دست نداده بودند.» (ص۲۸۰)

 

 

اندوه همبرگرهای سرخ‌نشده

از میان تمام مرگ‌های گفته شده، یکی نقطه‌ی اوج داستان است. زخم عمیقی است که خاطرات خوش کودکی راوی را به ورطه‌ی نابودی می‌کشاند. زمانی که او در یک بعدازظهر بارانی، «دیوید» بهترین دوستش را تصادفاً با شلیک گلوله از پای درمی‌آورد.

دیوید تنها شخصیتی است که در این رمان نامی دارد. تنها نامی که باید برای همیشه به خاطر سپرده شود. زیرا پس از مرگ اوست که کودکی راوی برای همیشه متوقف می‌شود و تلاش او برای یافتن معنای زندگی آغاز می‌گردد. او هیچ پاسخی برای مسخرگی و بیهودگی مرگ نمی‌یابد. چرا دیوید؟ «او واقعا بچه‌ی خوشبختی بود و آینده‌ی خوبی در انتظارش بود» (ص۲۰۸)

همین بی‌معنایی مرگ دیوید است که عاقبت گزک به دست ذهن مرگ‌اندیش راوی می‌دهد. او در این تلاش همبرگر را مقصر می‌بیند. به این دلیل که اغذیه‌فروشی درست کنار اسلحه‌فروشی بود و او آن روز می‌توانست به جای فشنگ، هوس یک ساندویچ همبرگر کند. همین می‌شود که او به طرز احمقانه‌ای به دنبال اطلاعات بیشتر درباره‌ی همبرگر است. «اگر درباره هر چیزی که به همبرگر مربوطه سر در بیارم می‌تونم زندگی عاطفیم رو نجات بدم.» (ص۱۷۹)

در پایان این تلاش احمقانه، جوابی به احمقانگی همبرگر برای زندگی وجود ندارد. از این روست که او همبرگر را رها می‌کند و به تصویر مرد و زن ماهیگیر در کنار برکه باز می‌گردد. تا اینکه در صحنه‌ی پایانی داستان زوج ماهیگیر با خوبی و خوشی به پایان رسیده و راوی ناپدید می‌شود. زن و مرد از هم می‌پرسند: «پس اون بچه کجاست؟»

کسی چه می‌داند. شاید رفته باشد ماشه‌ای در مغز خود بچکاند.

 

 

پی‌نوشت: شماره صفحات درج شده در این متن، مطابق با نسخه‌ی الکترونیک بوده و با نسخه‌ی کاغذی کتاب هماهنگ نیست.

من فقط به همبرگر علاقه دارم

 

 

 

  این مقاله را ۴۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *