روزی که زندگیکردن آموختم داستان جاناتان است. مردی که برخلاف موفقیتهای کاریاش درگیریهای زیادی در زندگی دارد. روزی که جاناتان در حال قدم زدن در ساحل است، یک زن کولی فالگیر به او میگوید که میتواند آیندهاش را پیشگویی کند، او میپذیرد اما این آگاهی، زندگیاش را تغییر میدهد. حادثهای به او یاد میدهد که زندگی چیزی فراتر از روزمرگیهای ماست.