در پس وهم و خیال
نویسنده: پیام پاک باطن
ناشر: خزه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۵۲
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۹۱۳۸۳۶
لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
در پس وهم و خیال یک مجموعه داستان است. نام کتاب از اولین داستان گرفته شده که طولانیترین داستان مجموعه هم هست. داستانی در پنج بخش که حکایت یکی از اعضای کمیته مجازات است که قصد ترور نخست وزیر را داشته. داستان با وارد کردن مردی که بخاطر شک بی اساسش دختری را کشته، تلاش دارد تا به دنبال مفهوم عدالت باشد و این پرسش را در مقابل خواننده قرار دهد که برای اجرای عدالت تا چه اندازه قتل نفس، رازداری یا سایر مفاهیم اخلاقی را میتوان به چالش کشید.
سایر داستانهای مجموعه اما کوتاه و گزیده هستند. حال و هوای آنها بین فضاهای قدیمی و زندگی امروزی است و اکثر داستانها ممتد نیستند بلکه با به شکل برشهایی از تقطیع حوادث روایت میشوند.
موضوعات اغلب داستانها درباره مسائل اجتماعی است حتی اگر به ظاهر مربوط به یک دعوای زن و شوهری باشد (مثل داستان چادر سیاه). یکی از جالبترین داستانهای مجموعه داستانی است که نام شخصیتهای اصلی آن گیتی، ماکان و ایرج است و به نوعی تداعیگر داستان چشمهایش بزرگ علوی و انگار که نویسنده خواسته به نوعی دیگر سرنوشت و روابط آنها را ترسیم کند (در اینجا هم ماکان نقاشی از چشمهای گیتی کشیده).
علاقه نویسنده به بزرگ علوی فقط در این داستان مشخص نیست. نوع نوشتار و سبک نگارش او هم خبر از علاقهاش به سبک و سیاق بزرگ علوی میدهد. برای همین این مجموعه میتواند برای کسانی که به قلم بزرگ علوی علاقمندند و نیز داستانهایی با نثر روان و پاکیزه میخواهند، جذاب باشد.
اما داستان استفاده از شخصیتهای معروف ادبیات فقط به همین داستان محدود نیست. در داستان دیگری راوی برای زدن واکسن کرونا با مش قاسم (شخصیت معروف رمان دایی جان ناپلئون) همراه و تزریق واکسن انگلیسیهای بیناموس ماجراساز میشود!
البته علاقه نویسنده به ادبیات و بازی کردن با شخصیتهایش در جای جای کتاب دیده میشود، از داستان کوتاه دیگری که نام شخصیتهایش جلال و شمس است تا داستان انتهایی که خود نویسنده با مرگش و چاپ کتابش شوخی میکند.
در پس وهم و خیال به تازگی توسط نشر خزه منتشر شده است و اولین کتاب پیام پاک باطن است.
بخشی از کتاب در پس وهم و خیال
در ضلع شمالی حوض که با سنگهای گرد و رنگی لب دریا کفپوش شده است، میزی خالی است که برای نشستن حسابی جلبتوجه میکند. زوج تازه وارد دقیقا همانجا را برای نشستن انتخاب میکنند. در سمت چپ آنها، درست نبش حوض، دو دختر جوان هم نشستهاند و حسابی مشغول گپ و گفت هستند. مرد پشت به دخترها و زن روبهروی آنها مینشیند.
«فیل و فنجون…»
دختری که پشت مرد به اوست، این را میگوید و با جمع کردن دستانش روی شکم نسبتاً گرد و برآمدهاش، پقی میزند زیر خنده.
«اِ…زشته خره! میشنون، بده…»
دختر دیگر که با دندان لب پایینش را میگزد و ابرو بالا میاندازد، این را میگوید. اما خودش هم میزند زیر خنده! دختر اولی زیرچشمی نگاهی به زوج میانسال میکند و رو به دختر دومی میگوید: «خب…به درک!»
بعد نی کافه گلاسهاش را به دهان میگیرد و شروع میکند به مکیدن. با هر مکش دختر، گرههایی بین ابروانش و چینهای روی پیشانیاش پیدا میشود. دختر دومی که با دو دست، محکم فنجان بزرگ ماکیاتویش را به لبهایش چسبانده، با دیدن تغییر حالت صورت دوستش، چشمانش را ریز میکند و رو به او میگوید: «ها…باز چی شده؟!»
«طرف رو بسک… از اون شوگر ددیهای مارموزه…»
«از دست تو…باز شروع کردی؟!»
«چی زرزر میکنی واسه خودت؟!… من بهتر از هرکسی، این جماعت پفیوز رو میشناسم! صبر کن، الانه آمارش رو برات درمیارم…»
«ول کن دختر….بی خیال، کافه گلاست رو کوفت کن!»
Thanks for clicking. That felt good.
Close