و حتی یک کلمه هم نگفت
نویسنده: هاینریش بل
مترجم: حسین افشار
ناشر: آبی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۶۴
تعداد صفحات: ۱۸۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۷۱۸۸۱۷۳
این رمان از 4 آوریل 1954 به صورت پاورقی در روزنامه فرانکفورتر آگماینه منتشر میشد و به سبب استقبال زیاد به صورت کتاب به چاپ رسید.
کتاب در سالهای بعد از جنگ جهانی نوشته شده است، در همان سالهایی که فقر بخشی از زندگی روزمره بوده است. اما زن داستان به مثابه این جمله «او را به صلیب میخکوب کردند، و حتی یک کلمه هم نگفت…» مسیحوار رفتار میکند و هر آنچه بر سرش میآید میپذیرد و مسئولیت خود را که همانا مراقبت از سه کودکش است، برعهده دارد.
«فرد و کته بوگنر» زن و شوهری هستند فقیر. فقر، بار بزرگی است، وقتی نمیتوانی غذا و لباس تهیه کنی و مجبوری در آن اتاق کوچک از شدت استیصال فرزندانت را کتک بزنی. فرد میرود و کته میماند و همه مسائل و دیدارهای گهگاه زن و شوهر در پارک یا خیابانهای اطراف.
حالا زن این صلیب رنج را به دوش میکشد و میداند در نهایت ( 30-40 سال ) – تا آخر عمر – این رنجها را باید تحمل کند. اوست که باید به در خانهها برای دریافت اندکی کمک که با روی نه چندان گشاده در اختیارش قرار میگیرد برود. خانههایی که هر ماه در آنان شکرگزاری و مراسم مذهبی به طور منظم و با جزییات برپاست. در نهایت هم مذهب عرصه را گاهی برایشان تنگ میکند، مثلا صاحبخانه آنها را از همان اتاق کثیف بیرون میکند و دلیل این کار را حضور نداشتن خانواده در مراسم مذهبی کلیسا در روزهای یکشنبه عنوان میکند.
هرچند هاینریش بل در سالهای پایانی از کلیسای کاتولیک تبری جویید اما در سالی که این کتاب را نوشته بود به مذهب اعتقاد داشت و راه رهایی از اندوه و رنج را در آن میدانست. کتاب داستان سه روز از زندگی فرد و کته را روایت میکند در سیزده فصل و با زاویه اول شخص و در هر فصل یکی از آنها راوی است.
کتاب پر است از توصیفات از شهر به جا مانده از جنگ، با خانههای خراب و ساختمانهای ویران و تلهای ماسه و خاک در گوشه و کنار شهر ویران. تصویری دقیق از روزهای پس از جنگ جهانی دوم.
درباره نویسنده
هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. او در خانوادهای کاتولیک و صلح طلب که بعدها با ظهور نازیسم مخالفت کردند به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از این که دیپلمش را دریافت کرد در یک کتابفروشی مشغول به کار شد. در طول دهه 1930 از پیوستن به جوانان هیتلر خودداری کرد، اما با شروع جنگ جهانی دوم به سربازی رفت و تا ۱۹۴۵ در جبهههای جنگ حضور داشت.
در برخی مقالات نوشتهاند باوجود مخالفتها و نارضایتی خانوادهاش در ابتدا با نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم همراه و همدل بود. نامههای او از جبههی جنگ به همسر آیندهاش این موضوع را به اثبات رساند. اما در برخی زندگینامههای رسمی آمده است او ناگزیرشده است تا به خدمت سربازی برود و در لهستان، فرانسه، رومانی، مجارستان و اتحاد جماهیر شوروی خدمت کرده است.
او یکی از 13.5 میلیون پرنسل ارتش آلمان بود که طی حنگ جهانی دوم برای این کشور جنگیدند. او 4 بار در طول جنگ زخمی و به تیفوس مبتلا شد و البته یک بار هم با جعل اوراق فرار کرد و به غرب رفت. میگویند بعد از زخمی شدن در جبههی شرق دیدگاهش تغییر کرد و بیشتر با جنایت رژیم نازی و عمق فاجعهی جنگی که در آن حضور داشت، آشنا گشت.
در سال 1942 با آنهماری چک ازدواج کرد و فرزندش که سه سال بعد به دنیا آمد براثر بیماری مرد، گرچه بعدا صاحب سه پسر دیگر شد از همان همسر که در طول همه این سالها همراهش در نوشتن و ویراستاری و ترجمه از زبان انگلیسی بود.
هاینریش بل در آوریل 1945 توسط سربازان ارتش ایالات متحده دستگیر و به اردوگاه اسیران جنگی فرستاده شد. پس از جنگ و آزادی از اردوگاه، به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. همزمان هم برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار میکرد و سال 1950 به اداره آمار و سرشماری شهرداری پیوست. او و همسرش در شهر کلن که 80 درصدش نابود شده بود ، زندگی میکردند.
سال ۱۹۴۷ اولین داستانهای خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. سرانجام در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه اولین جایزه ادبی خود را دریافت کرد، او در آن زمان 30 ساله بود و تصمیم گرفت تا یک نویسنده تمام وقت باشد . کم کم به عنوان چهره ادبی شناخته شد و آثارش مورد توجه قرار گرفت. سال 1971 رئیس انجمن قلم آلمان شد و در سال 1972 برنده جایزه نوبل شد.
از او رمانها، داستانهای کوتاه، نمایشنامههای رادیویی و مجموعههای مقالههای بسیاری باقی مانده و در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ درگذشت.
نام برخی از آثارش: آدم، کجا بودی؟ (۱۹۵۱)، خانهای بیسرپرست (۱۹۵۴)، نان سالهای جوانی (۱۹۵۵)، یادداشتهای روزانه ایرلند (۱۹۵۷)، بیلیارد در ساعت نه و نیم (۱۹۵۹)،شبکه امنیتی (۱۹۷۹)، میراث (۱۹۸۲)، اتفاق (۱۹۸۱)، ویمپو (۱۹۸۱) و راهب (۱۹۸۲).
بخشهایی از کتاب و حتی یک کلمه هم نگفت
*او را به دقت نگاه کردم، کسی را که بیش از هر انسان دیگری در دنیا به او وابسته هستم؛ نه فقط به این دلیل که ده سال طولانی بدون انقطاع با او خوابیدهام، غذا خوردهام و حرف زدهام، بل به دلایل دیگری که بیشتر از خوابیدن آدمها با یکدیگر اهمیت دارد؛ لحظاتی بوده است که با هم دعوا کردهایم.
* فرد میگوید: «در دوران جنگ یک مرد هلندی را دیدم، که واقعا قلبم را لرزاند، مردی که در گذشتهها ثروتمند هم بوده است. البته دیگر ثروتی نداشت. وقتی از رتردام میگذشتم، اولین شهر خرابی بود که میدیدم، عجیب است، حالا به جایی رسیدهام که یک شهر خرابنشده ناراحتم میکند. اما در آن موقع کاملا منقلب شده بودم، هاج و واج به مردم و خرابیها نگاه میکردم.»
2 دیدگاه در “و حتی یک کلمه هم نگفت”
اااااا
سیمای زنی در میان جمع هم هسسسسسستتتتت
بله😊