لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
در کتاب فهرست مهمانان، درست میان جشن باشکوه عروسی ویل اسلیتر، ستاره برنامههای تلویزیونی و جولیا کیگن، دبیر مجله آنلاین، برق مهمانی قطع شده و فریاد گوشخراشی از ترس بلند میشود. یکی از خدمتکاران جسد خونآلودی پیدا کرده و همهمه و وحشت مهمانی را برمیدارد. جولیا وحشتزده و سردرگم در وسط سالن ایستاده و به نامه بیتام و نشانی که چندروز پیش به دستش رسیده فکر میکند. در نامه به او هشدار داده بودند که ویل آنطور که نشان میدهد و نیست و نباید با و او ازدواج کند.
داستان فهرست مهمانان، با مهمانی باشکوهی در جزیرهای زیبا در سواحل ایرلند شروع میشود. مهمانان برای جشن عروسی دامادی خوشتیپ و ستاره بزرگ برنامههای تلویزیونی با عروسی بلندپرواز و باهوش که دبیر یک مجله آنلاین است، جمع شدهاند. همه چیز بسیار فاخر و زیبا برنامهریزی شده و چیزی نمانده تا به یکی از به یادماندنیترین عروسیهای تاریخ تبدیل شود. فقط مشکل کوچکی پیش میآید لحظهای برقها میرود و خدمتکاران خیلی سریع مشکل را حل میکنند و جشن ادامه پیدا میکند.
اما درست موقعی که عروس مشغول بریدن کیک عروسی است، یکی از خدمتکاران از ترس فریاد میکشد و جسد تازهای را نشان مهمانان میدهد. داستان به آرامی و جذابی پیش میرود و نویسنده رفتهرفته امیال و ذات هر کدام از مهمانان را نشان میدهد. قلم لوسی فولی شیوا، سرگرمکننده و لذتبخش است و با فضاسازیهای خاص و شخصیتپردازیهای اصولی و پایانهای غیرمنتظره، داستانی هیجانانگیز و خواندنی خلق میکند. روایات او مرموزف دقیق و تاثیر برانگیزند.
لوسی فولی، متولد سال 1986 در بریتانیا است، در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل کرده و برای چندین سال به عنوان ویراستار ادبی مشغول بود. از سال 2015 کار حرفهای نویسندگی را شروع کرده و خیلی زود به موفقیتهای چشمگیری رسید. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای «مهمانی شکار»، «آخرین نامه از استانبول» و «دعوتنامه» اشاره کرد که فقط کتابهای «فهرست مهمانان» و «مهمانی شکار» به فارسی ترجمه شدهاند.
کتاب فهرست مهمانان نامزد جایزه گلدگلر سال 2020، بهترین رمان معمایی-جنایی 2020 گودریدز بوده و در ردیف پرفروشهای نیویورک تایمز، لسآنجلس تایمز، ساندی تایمز و آمازون قرار گرفته است.
بخشی از کتاب فهرست مهمانان
امواجِ سفیدِ کفآلود در برابرمان خیز برمیدارند. در شهر یک روز زیبای تابستانی داشتیم، اما اینجا هوا نسبتاً طوفانیست. چند دقیقه پیش لنگرگاه امن شهر را ترک کردیم و به محض انجام این کار، به نظر رسید آب تیره گشت و ارتفاع امواج چند فوت بیشتر شد.
بعد از ظهرِ روز قبل از عروسیست و ما راهی جزیرهایم. به عنوان «مهمانان ویژه» امشب را آنجا سپری خواهیم کرد و مشتاقانه چشم به راه آن لحظهام. دستکم فکر میکنم مشتاقم. در هر صورت در شرایط کنونی نیاز دارم کمی حواسم پرتِ چیزهای دیگر شود.
فریادی از سمت کابین ناخدا که مَتی نامیده میشود و پشت سرمان قرار گرفته، بلند شد. «مراقب باشید» قبل از این که فرصت فکر کردن داشته باشیم همراه با حرکت قایق، موجی بلند، مستقیم به سمت نوک کشتی خیز برداشت و آب با قوسی عظیم روی ما پاشید.
«خدایا!» چارلی فریاد زد و دیدم یک سمت بدنش خیس آب شده. اما من به طرز معجزهآسایی فقط کمی نم برداشتم.
متی میگوید: «شمایی که اونجایید کمی خیس شدید. آره؟»
خندهام گرفته اما مجبورم فرونشانمش چون اوضاعِ نسبتاً ترسناکیست. قایق در یک لحظه به عقب و جلو و پهلو نوسان میکند و دل و رودهام را بهم میریزد.
«اوغ.» حالت تهوع وجودم را فراگرفته. فکر شیرقهوهای که قبل از سوار شدن به قایق خوردیم ناگهان حالم را به هم میزند. چارلی مرا که یک دستم را روی زانو گذاشتم و به خود میپیچم، نگاه میکند. «اوه خدایا. یعنی شروع شده؟» همیشه به طرز وحشتناکی حالت تهوع میگیرم. یک بیماری واقعی، وقتی باردار بودم بسیار بدتر بود.
Thanks for clicking. That felt good.
Close