با آمدن کرونا در کریسمس سه سال پیش، بسیاری این در خانه ماندن و قرنطینه شدن را با طاعونهایی که در قرون وسطا باعث مرگ و میر میشد، مقایسه کردند. فروش کتابهایی که درباره قرنطینه و بیماریهای همهگیر بود، بیشتر و بیشتر شد. حالا دیگر همه کرونا را به عنوان بخشی از زندگیامان پذیرفتهایم و حتی مردم فرانسه که آن اوایل به شدت از کتاب طاعون کامو استقبال کرده بودند، دیگر علاقهای به کتابهایی که کرونا را به نوعی به آنها یادآوری کند، ندارند.
میزان فروش رمان طاعون در فرانسه از زمان شیوع ویروس کرونا به طرز عجیبی افزایش یافته و تنها در طی 8 هفته اول سال 2020میلادی 1800 نسخه از آن به فروش رسید. این در حالی است که فروش این رمان در همین بازه زمانی در سال 2019 که خبری از کرونا نبود به زحمت به 400 نسخه میرسید.
این کتاب را کامو در سال 1947 نوشت، پس از پایان جنگ جهانی و زمانی که پیش از پیش عناصر اخلاقی زیر سوال رفته بودند و تلنگری بود برای یادآوری حضور در جمع و همزیستی. منتقدان که شگفتزدهی آثار پوچگرایانه و سوالهای عمیق کامو درباره هدف زندگی بودند، حالا برایشان این اثر، دریچه دیگری بود.
اتفاقات کتاب در آران میگذرد، شهری که مردمش سردر گریبان هستند و کار کردن اولویتشان است؛ دوست داشتن دیگری را فراموش کردهاند و خبری از سبزه و شادی نیست. موشها کم کم سراسر شهر را میگیرند و مرگ، در خانهها را میزند. بیماران ، قرنطینه میشوند و هرکس به گونهای با این مصیبت روبهرو میشود، عدهای خود به پیشوازش میروند، عدهای دیگر به سراغ خاطرات گذشته و شادیهای از دست رفته میروند، عدهای مقابله میکنند و تعدادی هم چون دکتر «ریو» میخواهند طاعون را از بین ببرند و بر آن پیروز شوند.
کتاب دو دیدگاه فردگرایی یا جمع گرایی را در رویارویی با مصیبت همگانی مطرح میکند. بعدها در نمایشنامه شهربندان نیز ماجرای ورود طاعون به شهر مورد توجه کامو قرار میگیرد. نویسنده در آن اثر ، وضعیتی سیاهتر را ترسیم کرده است که طاعون در مقام یک فردی است که فهرستی از مردم مریض در دست دارد و با کشیدن قلم بر اسم هر کدام، مرگ را به آنها هدیه میدهد. کمکم شرایط به گونهای میشود که خود مردم داوطلب میشوند تا همنوعان خود را حذف کنند.
درباره نویسنده
آلبرکامو، نویسنده خوشتیپ فرانسوی در 7 نوامبر 1913 در الجزایر و ازیک خانواده طبقه کارگر به دنیا آمد و 4 ژانویه 1960 در در 47 سالگی در تصادف ماشین لوکس ناشرش «گالیمار»، در فرانسه کشته شد، در حالی که یک بلیت قطار در جیبش بود و نسخه تمام نشده یک کتابش در کیف. بعدها یعنی در سال 2011 یک خبرنگار ایتالیایی بر مبنای سخنان یک جاسوس روس تحلیل کرد که کا.گ.ب مقدمات کشتن او را فراهم کرده بود.
کامو جزو نسل دوم مهاجران فرانسوی بود، مادری که خدمتکار بود و پدری کشاورز که بعدا در جنگ جهانی اول کشته شد و آلبر 4 ساله هرگز او را نشناخت. اگر معلمش «لویی ژرمن» استعداد او را شناسایی نمیکرد، هرگز نمیتوانست بورسیه یک دبیرستان خوب را دریافت کند. آلبرکامو فلسفه را در دانشگاهی در الجزایر خواند، سعی داشت زبانهای مختلف را یاد بگیرد اما در شنا و فوتبال موفقتر بود و حتی به عنوان دروازهبان تیم دانشگاهی قهرمان هم شد تا این که سل گرفت.
به طور مخفیانه ضد فاشیسم فعالیت میکرد و در روزنامههایشان مطلب مینوشت و حتی با دوستانش یک روزنامه منتشر کرد. بعدا به پارتیزانان فرانسوی پیوست، مدتی کمونیست بود، ضد نازی بود . با نوشتن دو کتاب بیگانه و افسانه سیزیف خودش را به روشنفکران اروپا معرفی کرد، هرچند تفاوت طبقه گهگاه او را میآزرد.
به فلسفه سیمون وی اعتقاد داشت و او را «تنها روح بزرگِ دوران ما» و «نافذترین و پیشگوترین متفکر اجتماعی و سیاسیِ پس از مارکس» خوانده است. حتی پیش از دریافت جایزه نوبل سری به خانه این فیلسوف مبارز جوان که بر اثر گرسنگی درگذشته بود، زد. او جوان ترین برنده نوبل پس از رودیارد کیپلینگ بود. سال 1945 تاکید کرد به هیچ ایدئولوژی اعتقاد ندارد و «اگزیستانسیالیست» نیست و اتحادیهای تاسیس کرد که برمبنای نفی هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بود. به شدت طرفدار جنبشهای آزادیبخش بود چه در شوروی و علیه حکومت کمونیستها، چه به نفع مسلمانان الجزایر، چه وقتی که سازمان ملل «زنرال فرانکو» را به رسمیت شناخت و او از کارش در یونسکو استعفا داد.
در سال 1957 جایزه نوبل را دریافت کرد و در طول زندگی کوتاهش 5 رمان، 7 نمایشنامه و 7 کتاب غیر داستانی شامل یادداشت و تحلیلهای فلسفی نوشت. رمانهایی همچون طاعون (۱۹۴۷)، سقوط (۱۹۵۶)، مرگ خوش (انتشار1971)، آدم اول (انتشار 1994) و نمایشنامههایی هم چون کالیگولا (1938)، سوءتفاهم (۱۹۴۴)، حکومت نظامی یا شهربندان(۱۹۴۸)، دادگستران (۱۹۴۹)، تسخیر شدگان (۱۹۵۹) و کتابهای غیر داستانی نظیر مجموعه مقالات پشت و رو (۱۹۳۷)، انسان طاغی (۱۹۵۱) و مجموعهای از یادداشتهایش از 1935 تا 1959 و نامههای عاشقانهاش به ماریا کاسارس که بعدها منتشر شد.
بخشهایی از کتاب
*در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعونها و جنگها پیوسته مردم را غافلگیر میکنند. وقتی که جنگی در میگیرد، مردم میگویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بیشک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمیشود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریانِ ما نیز در برابر این وضع مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر میکردند یا به عبارت دیگر اومانیست بودند. بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از اینرو انسان با خود میگوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفتهای است که میگذرد و انسانها هستند که از خواب آشفتهای به خواب آشفته دیگری دچار میشوند، و قبل از همه این خوابهای آشفته گریبان اومانیستها را میگیرد زیرا آنها پیشبینیهای لازم را نکردهاند. همشهریان ما را نمیشد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش میکردند که متواضع باشند. و گمانان میبردند که هنوز همه چیز امکان دارد. و در نتیجه این تصور پیش میآمد که بلا ناممکن است. به داد و ستدها ادامه میدادند. آمادهی سفر میشدند و عقایدی داشتند. چگونه میتوانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحثها و مشاجرتها را از میان میبرد؟ خود را آزاد میشمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچ کس آزاد نخواهد بود.
* معمولا زندان یک محیط زندگی دسته جمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون میپرداختند و بر طبق نظر عالیهی طاعون، همه کس، از مدیر زندان گرفته تا پستترین زندانیان محکوم بودند و شاید بدای نخستین بار در زندان عدالت مطلق برقرار میشد.