سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

زیر تیغ ستاره جبار

نویسنده: هدا مارگولیوس کووالی

مترجم: علیرضا کیوانی نژاد

ناشر: بیدگل

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۲۵۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۸۶۳۰۵۶


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
zie tigh زیر تیغ ستاره جبار

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند

مگر می‌شود زیر آتش جنگ و در یک حکومت توتالیتر، امید به زندگی داشت؟

مگر می‌شود زیر تیغ ایسم‌هایی نظیر کمونیسم و یکسان‌سازی احساسات و دروغ‌هایی همچون آینده بهتر و بی‌طبقه‌تر و زندگی‌ای که در آن فقط کار و جبر و تحقیر وجود دارد، از قدرت کلمات وام گرفت و از بریدن شاخه‌های امید نهراسید و در عین‌حال جلوی ازبین رفتن وجوه انسانی را حداقل در میان اطرافیان گرفت؟

این کتاب روایت کووال است که در سال 1941 به همراه خانواده‌اش و به جرم یهودی بودن از خانه‌اش در چک بیرون رانده شد و سه سال بعد روانه آشویتس شدند.  قلم زنانه او تجربه‌های دست اولی را از این هراس‌ها و فشارها ماندگار کرده است. این نگاه زنانه سبب شده تا جزئیاتی از نحوه زندگی در آن روزها به صراحت بیان شود، جزئیاتی درباره کسانی که به مدد بازارسیاه نانشان در روغن بود یا کسانی که دقیقه‌ها را برای زندگی می‌شمردند. نویسنده ما را با آدم‌هایی در زیر سیطره جنگ آشنا می‌کند که فقط دنبال یک زندگی ساده و اندکی آرامش بودند بدون آن‌که آرمانی داشته باشند یا درصدد ساخت مدینه فاضله‌ای باشند.

 

داستان یک زندگی در پراگ، وقایع و اتفاقات سال‌های 1941 تا 1968 را دربرمی‌گیرد. نویسنده همان ابتدا ما را با سه چیزی که زندگی‌اش را تغییر داد آشنا می‌کند: هیتلر، استالین و پرنده‌ای کوچک که نور امید را در قلبش می‌دمد . 

کتاب زیاد درباره جزئیات صحنه‌های آشنا برای همگان سخن نمی‌گوید، از اعدام‌های در ملاعام، از پسرهایی که روانه جنگ می‌شدند و زنانی که روانه زندان و کوره‌های آدم سوزی. عجیب‌تر آن‌که هدا  وقتی فرار می‌کند و می‌تواند بار دیگر به پراگ برگردد، دنبال چیزی است که پیدا کردنش بسیار سخت‌تر به نظر می‌رسد، کسی که انسانیتش بر ترسش غلبه کند. او آن‌جا در حکومت کمونیستی اسیر می‌شود.

کتاب به‌تدریج می‌شود متن یک نویسنده، دانشجو و تحلیلگر مسایل سیاسی که البته تحت فشار مالی و اجتماعی است تا سرانجام که بهار سال 68 پراگ می‌رسد و اندکی آزادی پدید می‌آید.

 

Heda Margolius Kovály
کووالی

 

 

درباره نویسنده 

پس از آزادسازی پراگ به دست اتحاد جماهیر شوروی، کووالی همراه با همسرش در آنجا ماندگار شدند. همسر هدا، که عشق دوران کودکی‌اش بود، تحت تاثیر تجربه‌هایی که از سال‌ها آواراگی و کار در اردوگاه‌های مرگ داشت به حزب کمونیست پیوست و به عنوان معاون وزیر بازگانی در دولت کمونیستی مشغول به کار شد. در سال 1952 شوهر کووالی به خیانت متهم و اعدام شد.

کووالی در این میان به دلیل سابقه سیاسی شوهرش نتوانست هیچ منبع درآمدی داشته باشد و در اجتماع طرد شد. در سال 1955 او دوباره ازدواج کرد و در بحبوحه بهار پراگ و حمله شوروی به آن همراه با همسرش در سال 1968 به ایالات متحده مهاجرت کرد. در آمریکا به عنوان دستیار کتابدار در کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد مشغول به کار شد. در همین دوران بود که به زبان چکی کتاب زیر تیغ ستاره جبار را درباره تجربه‌‌اش از سال‌های جنگ و اردوگاه نوشت و در سال 1973 آن را در کانادا منتشر کرد.

او که در سال 1919 در پراگ متولد شده بود در سال 2010 در همین شهر درگذشت. او در کتابش سعی کرد برایمان بیان کند چگونه می‌توان گذشته را فراموش و درعین‌حال زندگی کرد.

 

درباره مترجم  

علیرضا کیوانی‌نژاد سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار فعالیت می‌کرد، اما چند سالی است که به عنوان نویسنده و مترجم فعالیت دارد. از ترجمه‌های دیگر او می‌توان به: هتل مالوگو اثر اوم آکپان، شبانه‌ها اثر کازوئو ایشی گورو، آخرین قارون اثر اف اسکات فیتزجرالد و قصه‌های سرزمین دوست داشتنی اثر ادگار لارنس دکتروف اشاره کرد.

او کتاب زیر تیغ ستاره جبار را اثری متفاوت با دیگر آثار منتشر شده درباره شرایط زندگی زیر سایه حکومت کمونیسم می‌داند و البته به نکته ظریفی نیز اشاره می‌کند: رنج ازدست دادن عزیز؛ رنجی که می‌تواند انسان را به شناخت دیگر از جهان برساند و در عین‌حال دچار غمی بزرگ کند. 

 

بخش‌هایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار

* زندگی در پراگ ، حالا دیگر شکل سلبی پیدا کرده بود. مردم دیگر دنبال چیزی نبودند، درواقع از همه چیز فراری بودند. کل خواستشان صرفاً دوری جستن از دردسر بود. سعی می‌کردند جایی دیده نشوند، با کسی حرف نزنند و جلب توجه نکنند. به همین راضی بودند که هیچ اتفاقی نیفتد، گلوله‌ای شلیک نشود، کسی دستگیر یا استنطاق نشود و پلیس مخفی هم تعقیبشان نکند. تا آن موقع در شهر کوچکمان حدود 50 هزار زندانی بودند و هر روز بر تعداد افرادی که ناپدید می‌شدند افزوده می‌شد.

 

*بهار سال 1968 پراگ برای من زودتر شروع شد، از اواخر 1967. زمانی که در خیابان‌ها پوسترهای یک سخنرانی عمومی را دیدم درباره جنایت در چکسلواکی. تصمیم گرفتم بروم.

اولش با بحث مختصری درباره افزایش جرم و جنایت درمیان جوانان شروع شد و بعد از حضار خواسته شد سوالاتشان را طرح کنند.

 پیرمردی که به نظر کارگر کارخانه بود، بلندشد و ایستاد.

گفت:«همه این حرف‌ها در جای خودش درست و جالب است، اما می‌خواهم بدانم که واقعا برای آنها که در دهه 50 اعدام شدند، چه اتفاقی افتاد. یازده سال روزنامه‌ها به آنها انگ زدند و گفتند آنها از هرجنایتکاری برترند. حالا به ما می‌گویند آنها بی‌گناه بودند. همین.»

 

 

نویسنده معرفی: گیسو فغفوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *