از جلد کتاب به جای بوم نقاشی استفاده میکنم!
فرانس بیزو هنرمندی است که روی جلد کتابها کار میکند. البته اشتباه نکنید او طراح جلد کتاب نیست. بلکه روی جلد کتابها نقاشی میکند. در واقع برای نقاشیهایش به جای بوم از جلد کتابها استفاده میکند. طرح جلدهای مینیمالیستی، امضای اصلی ناشران رده بالای فرانسوی است. پرهیز از هرگونه تزیینات، نوعی روشنفکری متکبرانه را به رخ میکشد. اعتقاد به این که کلمات، نیازی به تصاویر ندارند و فضیلت جملات، به تنهایی، کفایت میکند. از قضا همین جلدها بیشتر از همه فرانس بیزو را برای به هم ریختن مینیمالیسم فرانسویشان تحریک میکند.
فرانس بیزو هنرمندی است که روی جلد کتابها کار میکند. البته اشتباه نکنید او طراح جلد کتاب نیست. بلکه روی جلد کتابها نقاشی میکند. در واقع برای نقاشیهایش به جای بوم از جلد کتابها استفاده میکند. طرح جلدهای مینیمالیستی، امضای اصلی ناشران رده بالای فرانسوی است. پرهیز از هرگونه تزیینات، نوعی روشنفکری متکبرانه را به رخ میکشد. اعتقاد به این که کلمات، نیازی به تصاویر ندارند و فضیلت جملات، به تنهایی، کفایت میکند. از قضا همین جلدها بیشتر از همه فرانس بیزو را برای به هم ریختن مینیمالیسم فرانسویشان تحریک میکند.
چرا فرانس بیزو از کتاب به عنوان بوم نقاشی استفاده میکند؟
نوشته سارا موروز / مترجم: پردیس جلالی
بسیاری از خوانندگان کتاب، از نشانهگذاری در آن خودداری میکنند. چرا که معتقدند این کار، بیاحترامی نسبت به نویسنده و البته محتوای کتاب است. اما «فرانس بیزو»، هنرمندی است که دقیقا رویکردی متضاد نسبت به تقدس کتابها اتخاذ کرده و بعد مادی آنها را زنده میکند. حقیقت این است که به هر حال، آنها ماهیتا کاغذ هستند و پیش از آن که محتوایی داستانی یا غیرداستانی داشته باشند، سطحی صافاند.
احتمالا برخی، موضع شدیدی نسبت به استفاده از کتاب به عنوان دفتر طراحی اتخاذ کنند اما همین حرکت، به شکلی طنزآمیز، نگاه دوبارهای را به سمت کتابها جلب کرده است. بیزو با کشیدن طرحی ساده و رهبانی از کشیشی پرطمطراق با استفاده از مداد رنگیهای «کرن داش» خود، جسارت و تقدسزدایی را با کتابهای پربار فرانسوی همراه میکند.
طرح جلدهای مینیمالیستی، امضای اصلی ناشران رده بالای فرانسوی است. پرهیز از هرگونه تزیینات، نوعی روشنفکری متکبرانه را به رخ میکشد. اعتقاد به این که کلمات، نیازی به تصاویر ندارند و فضیلت جملات، به تنهایی، کفایت میکند!
جلد چنین کتابهایی، بدون شک بیش از همه برای نقاشی کردن، وسوسه برانگیز است.
اخیرا یکی از دوستان بیزو، در انتشارات گالیمار، با شخصی رده بالا ملاقات کرد و تصمیم گرفت او را با آثار بیزو آشنا کند. این مقام رده بالا اتفاقا در حال بازدید از مجموعهی «کلکسیون سفید»[۱] (مجموعهای از بهترینهای ادبیات فرانسه) این انتشارات بود. مجموعهی «کلکسیون سفید»، در سال ۱۹۱۱ منتشر شده و نامش را از طرح روی جلدهایش گرفته است.
جلد کتابهای این مجموعه کاملا کرمی است و تنها دو مستطیل بسیار نازک قرمز و مشکی رنگ، دور تا دور آن را قاب کردهاند. تعدادی از شاخصترین عناوین شعر، متون انتقادی، نمایشنامه و غیره در این مجموعه گرد آمدهاند. از پروست گرفته تا ژید، از باتای تا یونسکو و از دوراس تا والری.
اما زمانی که دوست بیزو از ملاقاتش با شخص رده بالا بازگشت، خبر داد که او، به شدت از کار بیزو وحشت زده شده است. او گفته بود: « کلکسیون سفید، کلکسیون سفید است! مقدس است! ما اجازه نداریم روی آن نقاشی کنیم… ما اصلا اجازه نداریم به آن دست بزنیم!» این رویکرد فرانسوی نسبت به نهادهای فرهنگی خود، تعصب بر روی افتخار به سنتها و امتناع از تغییر آنها، این نقاشیها را با مشتی ویرانگر، از رده خارج میکند.
بیزو به شدت از این خبر خوشحال شد. او وقتی در آتلیه اش در طبقهی همکف ساختمانی در منطقهی ۱۶ پاریس این ماجرا را تعریف میکرد، گفت:
«فکر کردم که این بهترین خبر ممکن است! دیگر نمیشود با کتاب نوشتن، رسوایی به بار آورد. اما اگر کارهای من رسوایی است، من خوشحالم!»
بیزو، روح یک هنرمند گرافیتیکار غیرقانونی و یک شیفتهی فرهنگ عامهپسند را با هم آمیخته ست. (در نقاشیهایش، او هم از میا والاسِ پالپ فیکشن استفاده میکند، هم از رابرت میپلثروپ با شلاقی در دست و هم سوفیا لورنی دلربا). علاوه بر این، او نه فقط تعدادی طرح گرافیکی تاثیرگذار، که همنشینیهای هوشمندانهای را خلق میکند که اغلب نوعی بازی با کلمات را برمیانگیزند یا با زیرکی حکاکیهای روی جلد را به هم میریزند.
بیزو پیش از آن که به هنر روی بیاورد، به مدت ۲۰ سال، در آژانسهای تبلیغاتی چون BBDO و Saatchi & Saatchi به عنوان مدیر هنری فعالیت کرده بود. تبلیغات او را واداشت تا با پارامترهای تعیین شده، خلاق باشد. او وقتی از کار حرف میزد، گفت: «تبلیغات به من یاد داد چگونه یک ایده پیدا کنم. چگونه چیزی که میخواهم بگویم را پیدا کنم. دقیقا مانند مدرسهای از مفاهیم. وقتی شروع به کار کردم، تبلیغات درست مثل یوتیوب بود در دنیای امروز.»
او از «بازار کتابهای قدیمی و مناسب» (Marché du Livre Ancien et d’Occasion) کتابهای دست دومی در حد نو میخرد یا کتابهای اضافی کتابخانههای دوستانش را برمیدارد. بیزو، از امتناع و حتی مقاومت شدیدی که عزیزانش برای جدایی از کتابهایشان، هرچقدر هم که در حال خاک خوردن باشند، نشان میدهند، غمگین میشود. این، در مقایسه با حالت «آقای کلکسیون سفید»، شکل متفاوتی از نازکطبعی است و ربطی به سنت نشر فرانسوی ندارد؛ بلکه به حسی از وابستگی انسانی برمیگردد.
یک بار که بیزو مشغول زیر و رو کردن قفسهی کتابهای پدر و مادر خود بود، مادرش در ابتدای کار با روی گشاده درآمد که: «البته عزیزم، هرکدام را که میخواهی بردار.» اما به محض این که قضیه جدی شد، حالت دفاعی به خود گرفت که: «چی؟ نه، این یکی؟ این یکی را نمیتوانم به تو بدهم.»
پس از چندین تلاش دیگر، بحث آنها کماکان به جایی نرسید. در هر چیزی بهانهای بود بسته به خاطرات. حتی زمانی که بیزو بالاخره از بین کتابهای کمتر باشکوه، عنوانی را از زیر خاک بیرون کشید که از آن خوشش آمده بود، رفتار مادرش قابل پیشبینی بود. بیزو با خنده گفت: «گفتم من این را دیگر میبرم! فکر میکنی واقعا دوباره مینشینی «بیگانه» را بخوانی؟» او با لبخند اضافه کرد: «وقتی مادرم بمیرد، هیچکس این کتابها را برنمیدارد. آنها به خودی خود هیچ ارزشی ندارند. فقط ۵ یورو میارزند. اما آدمها، عمیقا عاشقشان هستند.»
طنز ماجرا اینجاست که خاصیت فرهنگی کتابها رو به اضمحلال است و صنعت نشر شکست آسیب زنندهای را تجربه میکند. کتابخوانها، از ابزارهای دیجیتال استفاده میکنند یا به سادگی، کمتر کتاب میخوانند. بیزو میگوید: «مردم کتابهایشان را گوشهی خیابان رها میکنند!» در واقع، او نسخهی کاغذی تمیزی را از کتاب «مادام بوواری»، روی انبوهی از کتابهای ناخواسته در پیادهرو پیدا کرده بود.
این اتفاق دقیقا زمانی افتاد که بیزو قصد داشت فردای آن روز به دیدن دوستی برود که صاحب یک آژانس تبلیغاتی به نام «مادام بوواری» بود. او تصمیم گرفت که این کتاب را با نقاشی روی عنوانش شخصیسازی کرده و به او هدیه بدهد.
او در حالی که از میان دستههای کاغذ مومیاش میگذشت، توضیح داد که انتخابهای بصری او، برآمده از لحظهای درگیری وسواسگونه است. فرقی نمیکند طرح یک اینفلوئنسر اینستاگرامی باشد که ویدیوهای رقصیدنش تمام یک بعدازظهر او را به خود مشغول کرده یا موسیقیدانی که تمام دوران بلوغ، او را درگیر خود کرده بود. این نقاشیهای الهام گرفته از حال و هوای لحظهای، با عنوان دلالتگری همراه میشوند که زیرمتن آن در ابتدای امر، او را به خود جذب کرده است.
مثالهای متنوعی برای این موضوع وجود دارد. پرترهی او از «بویی»، با آن دندانهای شگفتانگیز و موهای زیبا، روی جلد بیوگرافی بایرون شاعر رمانتیک انگلیسی، به قلم آندره موروآ آمده است. کتاب «پورنوگرافی جدید»، اثر ماری نیمیه، به سمت برشهای گوشت خام گوسفند، به عنوان نمادی از گوشتخواری و اشتها هدایت شده است.
او همچنین «سرنوشت بشر»(رمانی نوشتهی آندره مالرو به سال ۱۹۳۳) را برای نشان دادن پوچی و شکست روزمره، در کنار لاستیکی پنچر قرار داده است. «پیوریتنهای آمریکایی»، با «سرمنشا جهان» اثر کوربه نقاشی شده که در آن، استخوان لگن، بخش کوچکی از عنوان را میپوشاند. و در نهایت وقتی او در مورد «برگزیت» اطلاع پیدا کرد، «حال آن روز»اش باعث شد «آیا ما زندگی کردیم؟» (مارسل آرلان)، در طرحی از شعلههای آتش فرو رود.
آثار او، هیچ ربطی به محتوای کتاب ندارد. بیزو اصلا آنها را نخوانده است. او، کاملا از روی الهام بر آنها طرح میزند. او تاکید میکند که: «کاری که من کنم، تصویرگری این کتابها نیست. من اصلا نمیدانم چه چیزی آن داخل است و اهمیتی هم نمیدهم.» او، وقتی از چگونگی شروع کار بر روی بومهای کتابیاش حرف میزد، گفت: «حس کتاب مطرح است. من عنوان آن را میبینم و ایده میگیرم و اصلا نمیدانم چرا.»
کتابها، البته برای خواندن هستند. اما بعد از آن چه؟ آنها چیزی جز نوستالژی نخواهند بود. کتابها، صورتی توتمی مییابند. کار بیزو، آنها را از احساسات فردی، خالی میکند. دیگر اهمیتی ندارد که این کتابها متعلق به چه کسی هستند یا آن فرد هنگام خواندنشان در چه «حالی» بوده است.
کتابها برای او، معماهای بازیگوشانهای را در بر دارند که میتوان با آن، دیگران را دست انداخت. آنها به خودی خود و فارغ از داستانی که تعریف میکنند، برانگیزانندهی تخیل هستند. بیزو میگوید: «وقتی این کتاب را در دست میگیرم، میتوانم چیزی را دربارهی آن حس کنم. اما بعد فراموشش میکنم. این تنها به معنی خلق یک فضا است.»
برای دیدن متن اصلی مقاله به اینجا مراجعه کنید.
[۱] Collection Blanch