شنبهی گلوریا
نویسنده: ماریو بندتی
مترجم: لیلا مینایی
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۱۶۶
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۳۲۶۷
معرفی کتاب شنبهی گلوریا
«شنبه گلوریا» مجموعهای از داستانهای کوتاه، نوشتهی ماریو بندتی (2009_1920) نویسندهی ایتالیاییتبار اهل اروگوئه، با انتخاب و ترجمهی لیلا مینایی در نشر ماهی چاپ شده است. داستانهای این مجموعه از پیچیدگیهای زندگی، رفتار و تفکر انسانها و حال و هوای سیاسی _ اجتماعیِ آمریکای جنوبی حکایت دارد که گاه با طنزی شیرین بیان میشود.
نویسنده با زبردستی خاصی در انتهای هر داستان پیچشی ناگهانی خلق کرده که علاوهبر جذابکردن داستان، خواننده را به تفکر دوباره راجع به کل روایت وامیدارد. این درنگ، به هضم داستان و دریافت هدف نویسنده از خلق ماجرا میانجامد.
انتخاب شخصیتهای گوناگون بهعنوان راوی، زاویهی دیدِ داستانها را خاص و جذاب کرده است. داستان آن لبها از زاویهی دید پسرکی هفتساله، با احساسات معصومانهی کودکی آشنا میشویم که در اولین تجربهی خود از سیرک، با رغبت بیپایان برای دیدن دلقکها بیتابی میکند ولی با واقعیتی تلخ روبهرو میشود که برای دنیای کودکانهاش سنگین و دردناک است.
در زیر شیروانی به زوایای ذهن پسری با مشکلات روانی راه مییابیم که از لابهلای واگویههای ذهنی خود که از زاویهی اولشخص روایت میشود به افکار و رفتار شخصیت پی میبریم. همچون سایر داستانهای منتخب این مجموعه، داستان با پیچشی غیرمنتظره به پایان میرسد که شدت بیماری و دلیل انزوای پسر را برای خواننده مشخص میکند.
تنوع شخصیتهای داستانهای بندتی به انسانها ختم نمیشود. حتی سگی خانگی هم روای داستانی است. در فرجام خشم، با زاویه دید اولشخص، داستان از زبان سگ خانگی روایت میشود و پرده از اسرار خانواده برمیدارد. مهارت نویسنده حتی در پایان غمانگیز داستان جلوهگر است و خواننده را به هشیاری تکتک اجزای خانه آگاه میکند.
گاهی با توصیفهای زیبا، همچون در شنبه گلوریا، صحنههایی آشنا برای برقراری ارتباط با خواننده خلق میکند و او را با تعلیقی دلنشین به ادامهی داستان دعوت میکند؛ گاهی روی حیوانی همچون مورچه زوم میکند (داستان شبیه زندگی) و حرکات و زندگی آن را زیر ذرهبین توصیف و داستانسرایی خود قرار میدهد و گاهی قدم به دنیای سیاست میگذارد، با طنزی ظریف و پایانی غافلگیرکننده، داستانی دلپذیر در اختیار خواننده قرار میدهد.
مثلاً در داستان شوخی بود، با روایت سومشخص، آرماندو روزنامهنگاری است که تصمیم میگیرد با مأمورانی که برایش شنود گذاشتهاند شوخی کند و حرفهایی به زبان میآورد که در فضای سیاسی آن روز اروگوئه برایش دردسرساز میشود.
بندتی حتی از دیالوگها به بهترین نحو استفاده میکند و با چیرهدستی از گفتوگوها استفاده کرده و به غنای داستانها میافزاید؛ بهطوریکه مثلاً در داستان از راه دور تنها در قالب دیالوگ، پرده از راز و رمزهای داستان برداشته میشود.
نقطهی مشترک همهی داستانهای این مجموعه، پایان غافلگیرکننده و دلپذیر آنهاست که با آن بیشتر اوقات خواننده یکه میخورد و به فکر فرومیرود. بیشک نویسنده به یکی از مهمترین اهداف داستان کوتاه بهخوبی دست یافته است. علاوهبراین، نویسنده با چیرهدستی بهگونهای به زوایای زندگی شخصیتها میپردازد که خواننده همزمان با پردهبرداری از موضوع داستان، از لابهلای خطوط میتواند به مناسبات اجتماعی و روابط بین انسانها در آن روزگار نیز پی بَرد.
دربارهی نویسنده
ماریو بندتی شاعر، روزنامهنگار، رماننویس، محقق، تحلیلگر و منتقد متولد اروگوئه است که بیشتر برای داستانهای کوتاهش شهرت دارد. وی علاوهبر تحقیق مفصلی که راجع به ادبیات قرن بیستم اروگوئه به رشتهی تحریر درآورده، بیش از نود کتاب نوشته است که به 26 زبان مختلف ترجمه شده است، علاوهبرآن کتابهای او به خط بریل هم چاپ شده است. بیشتر نوشتههایش حول محور زندگی طبقهی متوسط جامعه میگردد. از عشق و نفرت گرفته تا سرخوردگیها و عادتهای مردم و سختیهای زندگی در تبعید.
پس از کودتای ۱۹۷۳، مارچا، مجلهی ماریو بندتی بسته شد و خود او نیز به موجب حکم تبعید مجبور به جلای وطن شد. اول به بوینسآیرس رفت و سپس مجبور شد آنجا را به مقصد لیما، آنگاه پرو ترک کند. از آنجا هم دیپورت شد و به هاوانا و در نهایت به مادرید رفت. وی پس از دوازده سال در ۱۹۸۵ به اروگوئه بازگشت و در مونتهویدئو سکنی گزید، ولی همچنان به اسپانیا هم رفتوآمد داشت، جایی که آثارش با محبوبیت عموم مواجه شده بود.
رمان آتشبس در سال ۱۹۶۰ شاید معروفترین اثر وی باشد که بر اساس آن فیلمی به همین نام در آرژانتین ساخته شد و در سال ۱۹۷۵ کاندیدای بهترین فیلم خارجی جوایز اسکار شد.
خواندن کتاب برای چه کسانی مناسب است؟
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه، روابط اجتماعی بین انسانها (و سایر جانداران!)، طنز سیاسی و کسانی که از کشف نکات ظریف و هوشمندانه در داستان لذت میبرند توصیه میکنیم.
گفتنی است ترجمهی بسیار روان و شیوای لیلا مینایی فهم و لذت مطالعهی این کتاب را دوچندان میکند.
بریدهای از داستان «شوخی بود»
اوایل نمیخواست باور کند. مدتی بعد متقاعد شد، اما باز بهنظرش آمد که حتماً شوخی است. هر گوش حساسی میتوانست آن صدای مبهم را، که گاهی مثل صدای افتادن مهرههای بازی بود و گاهی مثل وزوزی خفه، تشخیص دهد. واقعیت این بود که تلفن آرماندو داشت شنود میشد و او نمیدانست چرا. نه آدم مهمی بود، نه تحت تعقیب. بهنظرش دیوانگی محض میآمد.
هیچوقت نتوانسته بود سر دربیاورد اصطلاح «تحتنظربودن»، که اینقدر مهم و رازآمیز و ترسناک است، چه ربطی ممکن است به کشور او داشته باشد، کشور کوچک و بیاهمیتی که نه نفت دارد، نه قلع و نه مس و در بهترین حالت صرفاً میوههایی دارد که به هزارویک دلیل در شمال دور طرفدار ندارند، یا پشم و گوشت که اهل فن در سرخط اخبار آنها را تولید رقابتی مینامند.
کارمند طبقهی متوسط شهری و تحتنظربودن؟ آنهم اینجا، در اروگوئهی ۱۹۶۵؟ حتماً شوخیشان گرفته بود. اما بههرحال، تلفنش داشت شنود میشد. بااینهمه، حرفی که آرماندو پشت تلفن میزد به لحاظ اهمیت و محرمانه بودن فرق چندانی با نوشتههایش نداشت. البته مسلم است که پشت تلفن اصلاً عفت کلام را رعایت نمیکرد و حتی گاهی فحش هم میداد.