داستان عجیب و غریب غافلگیریهای زندگی
داستان عجیب و غریب غافلگیریهای زندگی
داستان پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان داستان عجیب و غریب غافلگیریهای زندگی است. داستانی که به مخاطبش یادآوری میکند همیشه چیزی هست که ممکن است تصورات همیشگی و قطعی او را برهم بزند. قصه پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان کشف و کشف و کشف است. قصه از این قرار است :
پنه لوپ دختر کوچولویی که موهای خاکستری عجیبش همیشه با بوی آتش همراه است، تواناییهایی دارد که خودش از آن ها خبر ندارد. او صدای مادرش را پیش از آنکه حرف بزند میشنود. هر سال در روز تولدش باران میبارد و آن باران هیچکس را خیس نمیکند اما بزرگترین و عجیبترین اتفاق وقتی رخ میدهد که او میفهمد رنگ اصلی موهایش خاکستری و سربی نیست.
همین ماجرا هزارتوی قصههای بعدی زندگی پنه لوپ است تا آنجا که جاده با او حرفها می زند شنیدنی و خواندنی، حتی مهمتر از اینها پی به تواناییهای درون خودش میبرد که هیچوقت فکرش را هم نکرده بود، مثلا همین که یک دختر کوچولو بتواند پرواز کند. قصه از این هم شگفتانگیزتر میشود وقتی که پنه لوپ میفهمد پدری که فکر میکرده سالها پیش از دنیا رفته بود زنده است.
قصه پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان جادوی قصههاست چرا که کشفها و قصههایش تمامی ندارد. بهنظر میرسد همین مقدمه گویای این مسئله مهم باشد که این قصه شگفتانگیز تا چه میزان به جهان هزارتوی کشف زندگی نزدیک است. عمق قصهی پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان این حرف میتواند باشد که زندگی صحنهی وسیع غیرقابل پیشبینیهاست و همواره چیزی وجود دارد که ما را به کشف دعوت میکند.
در ادامه به چند نکته درخشان در داستان پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان اشاره میشود:
پنه لوپ: شخصیت اصلی داستان دعوتکننده به پذیرش تغییرهاست. او تغییرها را میپذیرد و با آنها همراه میشود تا به ناشناختهها پی ببرد. او با کنجکاوی و استفاده از نیروهای جادویی درونش گره اصلی داستان را باز میکند و باعث بزرگترین و جسورانهترین اتفاق میشود.
پنه لوپ به مخاطب ثابت میکند که اگر جادوی سرخ درخشان وجودش را در مسیر درستی قرار بدهد چه حوادث خوبی رخ میدهد. در نقطه مقابل کسانی هستند که از داشتههایشان برای منفعت طلبی بیشتر بهره میبرند.
جادو: داستان پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان از جادویی پرده برمیدارد که دور از دسترس نیست. کافی است به جادهها و راهی که میرویم نگاه کنیم تا راهها با ما حرف بزنند. کافی است دقیقتر از همیشه به پیرامون خودمان نگاه کنیم تا به جادوی چشمها پی ببریم. برای پرواز بر فراز درختها و کوهها کافی است آرام باشیم و از درون پرواز کنیم، آنوقت بال گرفتنمان را میبینیم. گویا داستان پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان میخواهد بگوید: جادو در وجود ماست و میتوانیم به وجود بیاوریم. جادوها با چند اصل اتفاق میافتند:
پا به میدان گذاشتن
دیدن
اصل بودن
مهربانی
«با چشمان دیگری میشود دید»
قضاوتها: یکی از مهمترین نکات داستان پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان دعوت به قضاوت نکردن آدمهاست. پنه لوپ در داستان متوجه میشود قضاوتی که سالها درباره پدرش داشته از اساس اشتباه بوده است. خشمها و قضاوتهای ما ناشی از ندیدن و نشناختن آن صحنههای پنهان زندگی دیگران است. پنه لوپ میپذیرد که همیشه چیزی هست که از آن بیخبریم و برای دانستنشان به عجیبترین سفر قصهاش میرود.
ترجمه روان، یکدست و شیوای پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان را میتوان به عنوان یک ویژگی بسیار خوب کتاب به حساب آورد. از الهام مقدس کتابهای نجوا، ریگو و رزا و پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.
والیا زینک نویسنده پنه لوپ و جادوی سرخ درخشان، نویسنده قصههای کودکان و نوجوانان متولد 1976 است و تاکنون برنده جوایز زیر بوده:
نامزد جایزه کتاب کودک زوریخ
برگزیده اولمر اونکه
برگزیده کتاب طلایی دزدان دریایی
او در یادداشتی به خوانندههای ایرانی خود نوشته است:
«بدون آنکه یکدیگر را بشناسیم از این سو تا آن سوی جهان همه به یکدیگر متصل هستیم. این مرا سرشار از شادی میکند و امیدوارم شما را هم خوشحال کند.
هرگز از خواندن دست نکشید.
با عشق
والیا زینک»
بخشی از متن کتاب:
وقتی پرندهها راه جنگل کاج را در پیش گرفتند و بعد در ارتفاع پایین پرواز کردند، پنه لوپ هم مسیرش را تغییر داد. او هم به همانترتیب ارتفاعش را کم کرد و تقریبا تلوتلوخوران وسط مزرعهی ذرت فرود آمد.
با خنده تالاپی روی زمین سفت و خشک افتاد، دست و پاهایش را دراز کرد و از میان گیاهان رنگباخته به آسمان نگاه کرد. فکر کرد، من آنجا بودهام. من درست درست پرواز کردهام. مثل پرندهها. من میتوانم. من بالا می روم. من جلو میروم!
کودک و نوجوان
این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند