اشتیاق بازپسگرفتن قدرت ازدسترفته
«مبانی استیصال» صورتبندی و قلمی آکادمیک دارد و متنی از جنس حقیقتِ تاریخی و بدنمند است. مسئلهاش استیصال است؛ هم به معنای فلسفی آن و هم به معنای وضعیتی که ما، یعنی اندیشمندان ما، علوم انسانی ما، جامعه ما، بیقدرتان ما در آن قرار دارند. در بازار پر از ترجمه امروز، این کتاب اثری است که با بهرهگیری از نظریات و آرای جامعهشناسی و فلسفی و نقد و بررسی آنها، اقدام به ایجاد محتوایی متناسب با شرایط ایران و تحلیل آن و مهمتر راههایی برای برونرفت از استیصال فراهم کرده است.
مبانی استیصال؛ تمهیدات نظری و روشی در باب فردیت
نویسنده: عبدالرضا حسینی
ناشر: آگاه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۳۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۱۶۴۶۶۸
«مبانی استیصال» صورتبندی و قلمی آکادمیک دارد و متنی از جنس حقیقتِ تاریخی و بدنمند است. مسئلهاش استیصال است؛ هم به معنای فلسفی آن و هم به معنای وضعیتی که ما، یعنی اندیشمندان ما، علوم انسانی ما، جامعه ما، بیقدرتان ما در آن قرار دارند. در بازار پر از ترجمه امروز، این کتاب اثری است که با بهرهگیری از نظریات و آرای جامعهشناسی و فلسفی و نقد و بررسی آنها، اقدام به ایجاد محتوایی متناسب با شرایط ایران و تحلیل آن و مهمتر راههایی برای برونرفت از استیصال فراهم کرده است.
مبانی استیصال؛ تمهیدات نظری و روشی در باب فردیت
نویسنده: عبدالرضا حسینی
ناشر: آگاه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۳۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۱۶۴۶۶۸
اشتیاق بازپسگرفتن قدرت ازدسترفته
میگویند فیلسوفها تاریخ فلسفه را به گونهای میخوانند که خودشان را در خط مقدم آن پیدا کنند یا نشان دهند. و اتفاقاً فلسفه تاریخ را هم به گونهای مینویسند که مسئله زمانهی آنها، مهمترین دغدغه تاریخ عنوان شود. حقیقت به این ترتیب برایشان تاریخی و بدنمند است؛ یعنی شامل حال خودشان و جامعهشان میشود. حالا این حقیقت یا دیرپاست یا دوباره در تاریخ و بدن دیگری تکرار میشود یا اینکه دورانش به سر میرسد و فراموش میشود.
«مبانی استیصال» صورتبندی و قلمی آکادمیک دارد و به نظر میآید برای دانشجویان دکتری علوم اجتماعی یا فلسفه نوشته شده است تا مروری انتقادی به نظریات و روشهایی که بارها فقط پاس کردهاند، داشته باشد. اما در یک نگاه کلیتر، متنی از جنس حقیقتِ تاریخی و بدنمند است. مسئلهاش استیصال است؛ هم به معنای فلسفی آن و هم به معنای وضعیتی که ما، یعنی اندیشمندان ما، علوم انسانی ما، جامعه ما، بیقدرتان ما در آن قرار دارند.
ما قدرت تحلیل و عمل خود را تا حد زیادی از دست دادهایم. اما متوجه شدهایم که این قدرت را از دست دادهایم و به شدت نیاز به بازپسگرفتن آن را در خودمان حس میکنیم و به شدت درتلاشیم تا از استیصال تاریخی خودمان بیرون بیاییم. ما نمیتوانیم در تصمیماتی که برای سرنوشتمان گرفته میشود، نقشی داشته باشیم.
درسهایی که در مدرسه میخوانیم و اساتیدی که در دانشگاهها میبینیم، آنچه میپوشیم، قوانینی که با آن سر کار میرویم و روز و شبمان را سرمیکنیم، سیاستهایی که برای مدیریت آب و نان و زمین و خانه و هوا گذاشته میشود، مجازاتی که برای مفسدان اقتصادی «بزرگ» و منتقدان سیاسی «کوچک» اعمال میشود، همه و همه تا حد زیادی از دستمان خارج شده است. همه و همه را نیز میخواهیم دوباره در اختیار بگیریم.
این لحظه پی بردن به قدرت ازدسترفته و نیاز و اشتیاق به بازپسگرفتنش، لحظهای است که نویسنده را به خودش مشغول کرده است و لحظهای است که از ما نیز میخواهد که به آن مشغول شویم:
«پذیرش حضور تاریخی به ما قدرت فهم شرایطی را میدهد که خود نیز در شکلگیری و تداوم آن نقش داشتهایم، هرچند با آن در توافق نبودهایم. چنین قدرتی مانع از شکلگیری کلیتهای انتزاعی و متافیزیک فرد ناتوان در برابر جهان مقدر و سوژه قربانی میشود. پذیرش چنین حضوری برای منِ نوعی به معنی پذیرش آن برای دیگری است. هر کس در هر شرایطی بهنحوی و به اندازهای در کلیت شکلگرفته نقش دارد. بنابراین، در جدال نیروها نه وضعیت کنونی فرد، بلکه فهم او از این شکل از حضور تاریخیاش و موضعگیری و گرایشهای آتی او است که جایگاهش را مشخص خواهد کرد.
این شکل از فهم و پذیرش افراد، گرچه از سادهشدن موضوعات میکاهد و باری مضاعف به حیات و معیشت روزمره تحمیل میکند، در صورت ورزیده و آموختهشدن بخش بزرگی از قضاوتها و تنشهای بین افراد را، بخصوص آنجا که بناست با هم همراهی کنند، منتفی و بار بدبینیهای ابتدایی را رفع میکند.»
یکی از ایراداتی که میتوان از کتاب گرفت تعداد کم فصلبندیها است. در واقع کتاب در سه فصل به نگارش درآمده. فصل اول به مبانی نظری و شان و حضور تاریخی ما پرداخته و با بررسی آراء بزرگان فلسفه و جامعهشناسی همچون هگل، هوسرل، هایدگر، فوکو و مارکس نظرات آنها را نقد و بررسی کرده و در نسبت با شرایط ایران سنجیده است. در فصل دوم هم با عنوان «تمهیدات روشی: عزیمت در تحقیق» نویسنده تلاش کرده تا با رویکردی عملگرایانه، راههای برونرفت از وضعیت استیصال را بررسی کند.
مشکل اینجا است که اگر هر نظریه به صورت جداگانه زیر فصل اول جای میگرفت، با توجه به نثر ثقیل نویسنده، خواننده کمتر سردرگم میشد و به طبقهبندی ذهنی خواننده کمک میشد. ضمن اینکه کتاب برای دانشجویان فلسفه، جامعهشناسی و علوم سیاسی و اساتید این حوزه نگاشته شده و میتواند برای افراد ناآشنا با مفاهیم فلسفی و جامعهشناختی دشوار باشد. در بخشی دیگر از کتاب میخوانیم:
«هرچه نیروها ضعیفتر و کمبنیهتر باشند، یا با برآوردی حداقلی از حضور و حرکت تاریخی خود به وضعیتشان ادامه میدهند، یا آنجا که از سر استیصال به فریاد میآیند خود را در سطح توانیِ هرچه نزدیکتر به سرحدات صفر یا صد میبینند. نبود هر برآوردی از توان عملاً به بازتولید وضعیت و آرایش موجود میانجامد.
آنجایی که نیروهای اجتماعی به شکلِ متنازعی رودروی یکدیگر قرار میگیرند، پیروزی از آنِ قدرتی خواهد بود که درک درست و پویایی از توان پیشرویِ خود داشته باشد و به بهترین نحو آن را به کار بندد و خود را تثبیت و تقویت کند. اصل برآورد توان درواقع اصل تشدید و توسعهی توان است، زیرا نمیخواهد در جای اول خود باقی بماند یا حتی وادار به پسروی در وضعیتش شود. لذا برآورد توان اصلی اساسی برای حرکت و شکلگیری است.»
در مجموع، کتاب مبانی استیصال را نمیتوان به افرادی که صرفاً علاقمند به فلسفه و جامعهشناسی هستند توصیه کرد. برای مطالعه کتاب باید مطالعات کافی در حوزه جامعهشناسی، فلسفه و علوم سیاسی داشته باشید. در این صورت در بازار پر از ترجمه امروز، اثری که با بهرهگیری از نظریات و آرای جامعهشناسی و فلسفی و نقد و بررسی آنها، اقدام به ایجاد محتوایی متناسب با شرایط ایران و تحلیل آن و مهمتر تلاش برای پیدا کردن راههایی برای برونرفت از استیصال فراهم کرده، درخور مطالعه است.