چرا مرگ آقای بادیاری بیمورد است؟
در اهمیت مرگ بی مورد آقای بادیاری
نویسنده: میلاد روشنی پایان
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۱۴۳
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۱۱۹۱۷
چرا مرگ آقای بادیاری بیمورد است؟
رمان آقای روشنیپایان از آن دست رمانهایی است که جملهی اول و آخرش یکی است و پر است از خردهروایت و هجو و مزهپرانی و هزل و گروتسک و جملات بی معنا. روایتی درهم گوریده و نثری مصنوع و متظاهرانه، به حد اشباع مملو از ترکیبهای وصفی و اضافی بیمعنا و نابهجا.
چند نمونه از ترکیبهای وصفی و اضافیای که به نظرم بیمعنا و نابهجا آمدند و چند نمونه از جملات قصار و قِسِری که به نظرم نابهجا و متظاهرانه هستند و فراوان در کتاب وجود دارند:
«مرگ بیمورد» (در عنوان کتاب)
«طمانینهی ناشیانه» (ص14)
«سرحدات فروتنی» (ص29)
«… و انگشت سبابهاش را همچون دریانوردی که روی نقشهی جهان به دنبال جزیرهای گمشده میگشت روی گردن و کتفهای او میکشید.»(ص 33)
(از این جمله فقط آن گروه از خوانندگان که تن تن ساختهی اسپیلبرگ را دیدهاند سر در میآورند. آنجا که کاپیتان هادوک دستش را روی کرهی زمین بزرگی میلغزاند و میگوید: «اینجا جزیرهای وجود ندارد.» اگرنه جزیره مگر گم میشود؟
البته این ادبیات است و قرار نیست معنا هم داشته باشد. قرار است سی هزار و دویست و هفتاد و هفت کلمه در قالب یک کتاب چاپ شود تا یک دندانپزشک فیلسوف رمانی هم داشته باشد. قصهی رمان آنجور که من فهمیدم از این قرار است:
آقای بادیاری که یک جنتلمن مبادی آداب است (مگر جنتلمن بینزاکت هم میشود؟) یکباره جنی میشود و خودکشی میکند. البته ما نمیدانیم و تا آخرش هم نمیفهمیم چرا و به چه روشی. مهم هم نیست. چون این یک رمان معمولی نیست و جریانگریز و ساختارشکن است و قرار نیست سر و ته داشته باشد و اصلا اهمیتش هم بهخاطر همین بیسروته بودنش است.
شغل آقای بادیاری را هم نمیدانیم. اما پولدار است و شرکتی دارد، نمیدانیم چه شرکتی. سه روز بعد پسر کوچکش – سامیار بادیاری – که نویسندهی رمانهای خالتور است یکهو به سرش میزند که نبش قبر کند و جسد پدرش را ببرد توی باغ اجدادی و روی صندلی بنشاند. البته خود سامیار بادیاری نمیداند انگیزهاش از این کار چیست، اما ما میدانیم: برای اینکه آقای روشنیپایان بهانهای داشته باشد که یک صحنهی پشمریزان گروتسک خلق کند و زه و زهازه خوانندههایی در سطح نویسندگی خودش را پیشخرید کند.
بعد هم مینشیند به نوشتن رمان ششمش، این همان رمانی است که نشر چشمه چاپ کرده است. بین جملهی اول و آخر کتاب کلی آدم مضحک و بیارزش و اسنوب و روانی و جنزده و خلوچل و مبتذل و میآیند و میروند و یکی دو تا خط روایی هم کمرنگ لا و لوی خط روایی اصلی رمان وصلهپینه میشود که روشنی پایان به بهانهی آنها تسلطش را به زبان منشیانهی قجری به رخ بکشد. تسلطی که از تماشای سریالهای حسن فتحی به دست آورده است. کتاب یک حالِ شازده احتجاب – سریال پس از باران – رمان ملکوت – ملکوت طوری هم دارد و وقتی در صفحهی 144اش رمان تمام میشود نمیفهمیم مرگ آقای بادیاری چه اهمیتی دارد.
در رمان روشنی پایان همه پولدارند، همه یوگا میکنند، همه به طرز حالبههمزنی متظاهر و سطحیاند. زمان و مکان رمان نامعلوم است و راوی به سادگی میگوید صد سال بعد و چهل سال بعد و پنجاه سال بعد، اما حال و هوای رمان یادآور ایران معاصر و جامعهی انتلکتوئلی است که راوی شناخت خوبی از آنها دارد. رمان روشنی پایان هر عیبی داشته باشد خوشخوان و جذاب و پرکشش است و در کنار عیبهای بسیاری که دارد این حسن ویژه را دارد که کوتاه است و در یک نشست خوانده میشود.
ادبیات ایران
این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند