سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فاکنر در دره مرگ

فاکنر در دره مرگ

 

هالیوود بود که برای امرار معاش به فاکنر فرصت داد. فاکنر از نویسندگی پولی درنمی‌آورد و به کارهایی مثل ماهیگیری مشغول شده بود اما در عوض پول در هالیوود بود. به‌خصوص که از آثار فاکنر می‌شد گفت‌وگوهایی واقع‌گرایانه استخراج کرد و این برای سینمایی که داشت از صامت به ناطق گذار می‌کرد بسیار مغتنم بود. فاکنر در هالیوود پولی به دست آورد که خودش می‌گفت همه پول‌هایی که در می‌سی‌سی‌پی بود را جمع می‌کردم اینقدر نمی‌شد. اما این دوران خیلی کوتاه بود… این مقاله را تام داردیس نوشته و اختر اعتمادی آن را ترجمه کرده است و در شماره اول نشریه گردون منتشر شده است.

هالیوود بود که برای امرار معاش به فاکنر فرصت داد. فاکنر از نویسندگی پولی درنمی‌آورد و به کارهایی مثل ماهیگیری مشغول شده بود اما در عوض پول در هالیوود بود. به‌خصوص که از آثار فاکنر می‌شد گفت‌وگوهایی واقع‌گرایانه استخراج کرد و این برای سینمایی که داشت از صامت به ناطق گذار می‌کرد بسیار مغتنم بود. فاکنر در هالیوود پولی به دست آورد که خودش می‌گفت همه پول‌هایی که در می‌سی‌سی‌پی بود را جمع می‌کردم اینقدر نمی‌شد. اما این دوران خیلی کوتاه بود… این مقاله را تام داردیس نوشته و اختر اعتمادی آن را ترجمه کرده است و در شماره اول نشریه گردون منتشر شده است.

 

 

عدم موفقیت فاکنر در مقام نویسنده‌ای پول‌ساز، او را به هالیوود کشاند. از آن جا که امرار معاش او از راه نوشتن مقدور نبود، بارها به هالیوود پناه برد. فقط یکی از کتاب‌های او موفقیتی در خور یافت و پایش را به هالیوود باز کرد. رمان «حریم» فروش خوبی داشت و یک اثر صددرصد فاکنری بود.

«خشم و هیاهو» که اولین رمان از رمان‌های چهارگانه فاکنر محسوب می‌شود، به طور متوسط در هر چاپ بیش از هزار نسخه به فروش نرفت. ناشران به تبعیت از منتقدان، این کتاب‌ها را با عنوان‌های ستایش‌انگیز، مبهوت‌کننده، و متفاوت تبلیغ کردند، اما مردم به دور از این تبلیغات، استقبالی از این چهار رمان نکردند. در اواخر دهه بیست، فاکنر ظاهراً به کسب از طریق نوشتن وقعی نمی‌گذاشت و در اکسفورد می‌سی‌سی‌پی به انواع خرده‌کاری‌ها دست می‌زد: نقاشی ساختمان، نجاری و حتی آموزش گلف در سواحل خلیج – در پاسکاگولا- با کارهای عجیب و غریب از جمله صید میگو با قایق‌های ماهیگیری، امرار معاش می‌کرد و ظاهراً همین او را کفایت می‌کرد.

فاکنر پس از ازدواج با استل فرانکلین در سال 1929، که از ازدواج اولش دو فرزند به همراه آورده بود، به تقلای معاش افتاد. حالا که صاحب خانواده شده بود، بایستی از پس مخارج آن برمی‌آمد. تصمیم گرفت که از راه نوشتن سور و سات زندگی را مهیا کند. «حریم» را در پی همین توقع نوشت و بعدها اعلام کرد که:

«به کتاب‌های پرفروش فکر کردم و عزم جزم کردم که خودم هم امتحانی بکنم. مدتی زور زدم تا دستم بیاید که آدم اهل می‌سی‌سی‌پی تکلیفش با تمایلات معاصر چیست؛ و هولناک‌ترین داستانی را که می‌توانستم تخیل کنم، در حدود سه هفته تمام کردم و برای اسمیت که قبلاً «خشم و هیاهو» را منتشر کرده بود، فرستادم. بلافاصله جواب داد: « خدای من، اصلاً نمی‌توانم این را منتشر کنم. هر دویمان را به زندان می‌اندازند.»

فاکنر می‌گوید که پس از آن، کتاب «حریم» را به بایگانی سپرد. اما ناشر چنین نکرد. در سال 1930، هریون اسمیت تغییر رای داد و نمونه‌های حروف‌چینی را برای تصحیح، به آدرس فاکنر فرستاد. فاکنر وقتی نمونه حروف‌چینی را خواند، وحشت‌زده شد:
«دستم آمد که حسابی گند زده‌ام. دو راه پیش رو داشتم. یا همه‌اش را پاره کنم و بریزم دور؛ یا بازنویسی کنم. فکر کردم چه بسا کتاب‌ فروش خوبی داشته باشد. ممکن است ده هزار خواننده داشته باشد. این بود که نمونه‌های حروف‌چینی را پاره کردم و دوباره دست به کار نوشتن رمان شدم.

می‌دانستم که باید ضرر حروف‌چینی را بپردازم، اما چه باک، باید راهی می‌جستم تا چون «خشم و هیاهو» و یا «دراز می‌کشم و می‌میرم» مغبون نشوم. آخر خواننده باید کتاب را بخرد و دوستانش را هم تشویق به خواندن آن بکند.»
دوازده هزار نفر کتاب را خریدند و اجر فاکنر ضایع نشد و پولی را که به آن نیاز داشت به کف آورد. اما افسوس که اوضاع، بر وفق مراد پیش نرفت و موسسه هریون اسمیت شش ماه پس از انتشار «حریم» یعنی در اوایل سال 1931 ورشکسته شد و فاکتر از بابت حق‌التالیف کتاب نصیبی نبرد. تنها پولی که از بابت «حریم» به فاکنر رسید، در هالیوود بود.

درآمد حاصل از «حریم» به دو طریق میسر شد: فروش حقوق رمان به استودیو پارامونت و قرارداد فاکنر در مقام فیلمنامه‌نویس با استودیو متروگلدین مایر.

«حریم» گرچه از لحاظ تجاری چندان موفق نبود، اما کتاب، بحث‌انگیز شد و زبان‌زد خاص و عام و نیز تاثیر آن بر هالیوود کاملاً مشهود بود. در روزهایی که فیلم ناطق رونق می‌گرفت به نویسندگان جدید روی خوش نشان می‌دادند. فیلم ناطق به گفت‌وگو نیاز داشت و بسیاری از استودیوها به نویسنده‌ای که بتواند این نیاز را برآورده کند، محتاج بودند. هر نویسنده‌ای در هر کجا که قریحه خود را بروز می‌داد، در مطبوعات، تماشاخانه‌های برادوی و خاصه در عرصه رمان و داستان، فوراً به استخدام استودیو در می‌آمد.

کسی در غم زیر و بم نویسنده نبود و ای بسا اگر هنری جیمز هم در اوایل دهه سی، در آن حوالی پیدایش می‌شد، قراردادی امضا می‌کرد. البته امروز و برای ما غریب می‌نماید که چگونه فاکنر و ناتانیل وست توانستند براساس کتاب‌هایی نظیر «حریم» فیلمنامه بنویسند. اما یادتان باشد که هر دو این کتاب‌ها محتوایی داشتند که می‌شد از آن‌ها گفت‌وگوهایی واقع‌گرایانه به دست آورد، که در آن سال‌ها که آثاری چون «صورت زخمی»، «سزار کوچک» و «دشمن مردم» تحسین همگان را برانگیخته بودند، امتیاز زیادی محسوب می‌شد.

در اواخر سال 1931، فاکنر زیرک، دستش آمده بود که هالیوود به استعداد او احتیاج دارد. پاییز همان سال در سفری به نیویورک به آژانس لیلاند هیوارد سر زد و هیوارد او را به “West Coast” معرفی کرد. در هیجدهم دسامبر، هیوارد از سام مارکس که مسئول بخش طرح و داستان MGM در کالورسیتی بود، یادداشتی با این مضمون دریافت کرد: «شما در سفر اخیرتان به اینجا، ویلیام فاکنر را توصیه کردید. گمانم به درد کار ما می‌خورد. بگویید چند؟ با بهترین درود‌ها.»

فاکنر البته از این پیشنهاد طرفی نبست، چون اصلاً حال و حوصله رفتن به کالیفرنیا را نداشت. ترجیح داد برای خانم تالولا بانکهد که با همسرش استل دوست بود، طرح‌های اوریژینال بنویسد، که البته از این کار هم پولی عایدش نشد. اما چون کار را در خانه‌اش در اکسفورد انجام داده بود، چندان مغبون نشد. در طول ماه‌های اوایل سال 1932 به حق‌التالیفی که از فروش رمان «حریم» نصیبش می‌شد، دلخوش کرده بود، خاصه که از بابت مشکلات مالی ناشی از خرید ملک و املاکی که بعدها آن را “Rowon Oak” نام‌گذاری کرد، سخت در مضیقه بود.

MGM هم‌چنان خواستار فاکنر بود، اما او از رفتن به کالیفرنیا امتناع می‌کرد تا سر آخر بحران مالی و پیشنهاد‌های متنوع MGM موجب شد که کوتاه بیاید، خاصه که در اوایل سال 1932، هریسون اسمیت درنتیجه عدم توافق با شریک انگلیسی‌اش جاتان کپ ورشکسته شد و فاکنر را از چهار هزار دلاری که سهم می‌برد، محروم کرد.

فاکنر وقتی مطمئن شد که پولی از این بابت به او نخواهد رسید، پیشنهاد MGM را پذیرفت. البته در بهار همان سال رمان «روشنایی ماه اوت» به پایان رسیده بود. اما تضمینی وجود نداشت که کتاب، فروش خوبی داشته باشد. هریسون اسمیت دوباره به حرفه نشر کتاب بازگشت. ولی با همه توش و تقلایی که کرد و کتاب‌های متعددی که چاپ کرد، کارش چندان نگرفت.

 

 

باری … فاکنر در ماه مه 1932 در اثر فقر و تنگ‌دستی به هالیوود پناه برد و این سرآغاز سفرهای فاکنر به هالیوود است. بد نیست در ابتدا، تصویر روشنی از مردی که آن روزها در استودیو متروگلدین مایر، آمد و شد داشت در نظر آوریم. مردی کوتاه قامت که قدش به زحمت به پنج پا می‌رسید. معمولاً لباسی تمیز و اتو کشیده، اما نخ‌نما به تن می‌کرد و همواره پیپی را لای دندان‌هایش می‌فشرد. وقار و آداب معاشرتش در کالیفرنیا غریب می‌نمود و نشان می‌داد که اهل می‌سی‌سی‌پی یا حتی نیویورک است. در رفتار با دیگران چنان بود که او را گستاخ می‌پنداشتند و آ‌ن قدر دور از دسترس به نظر می‌رسید که دیگران در حضورش، راحت نبودند.

لهجه می‌سی‌سی‌پی وار و صدای بم و آهسته‌اش دقیقاً مفهوم نمی‌شد و اغلب درک آن چه فاکنر می‌گفت برای همکارانش در استودیو بسیار دشوار بود. اما وقتی حرف‌های او را می‌فهمیدند، به شدت مجذوب می‌شدند. البته بیشتر مواقع به نظر می‌رسید که فاکنر در جای دیگری سیر آفاق می‌کند تا در آن اتاق‌های کسالت‌بار کنفرانس. مراوده چندانی با کسی در هالیوود بهم نزده بود و مدام میگساری می‌کرد. ظرفیت مشروب خوردنش باور کردنی نبود و از این لحاظ زبان‌زد خاص و عام بود. میگساری شاید بهانه‌ای بود تا در هالیوود قدری تسکین پیدا کند. اما نتیجه‌ای نداشت جز آن که پولی را که به دست می‌آورد بر باد بدهد.

عده‌ای او را جذاب می‌پنداشتند، زیرک بود و تا کم‌رویی‌اش پنهان بماند مدام نکته می‌پراند و شوخ طبعی می‌کرد. معمولاً کم حرف می‌زد، اما وقتی به سخن در می‌آمد، می‌توانست به رغم متانتی که داشت، ویران کند. هیچ‌چیز در او سرسری و از سر اتفاق نبود. فاکنر بر خلاف ناتانیل وست هرگز برای استودیوهای کوچکی چون “Republic” یا “Monogram” که تولیداتشان کاملاً “Schlock” بود، کار نکرد. او با استودیویی کارش را آغاز کرد که آن موقع بسیار شاخص بود. (متروگلدین مایر و صاحبانش، ایروینگ تالبرگ و لوئیس بی‌مایر سهم در خوری در عرضه آثار فرهنگی داشتند و همواره، بهترین بیلان مالی را از لحاظ حرفه‌ای، کسب می‌کردند.

در بحران اقتصادی سال 1932 فقط استودیوهای متروگلدین مایر و برادران وارنر توانستند از لحاظ مالی سر پا بمانند. پارامونت، فوکس و یونیورسال اعلام ورشکستگی کردند یا موقتاً دست از کار کشیدند. تولید فیلم به شدت کاهش یافت و نویسنگان بیش از دیگران از این کسادی، لطمه دیدند. فاکنر در دوره نحسی به هالیوود آمده بود.

قرارداد فاکنر با MGM نه شبیه به قراردادهایی بود که امروزه می‌بندند و نه شبیه قراردادهای سال 1932 بود. قرارداد کوتاه مدتی مبتنی بر شش هفته کار بود و هفته‌ای پانصد دلار به او می‌رسید. که البته برای فاکنر پول زیادی بود: «بیش‌ترین پولی که تا به حال به چنگ آورده بودم و گمان می‌کردم اگر همه پول‌های می‌سی‌سی‌پی را جمع بکنی، اینقدر نمی‌شود… »

فاکنر از همان بدو ورود به هالیوود هاله‌ای از اسطوره به دور خود رسم کرد و چنان هالیوود را سرد و بی‌روح یافت که بلافاصله اعلام کرد که در استودیو به اندوه مبتلا شده است و این بهانه‌ای بود تا به «دره مرگ» پناه ببرد.

«راستش را بخواهید، ترسیده بودم… از هیاهویی که هنگام ورودم برپا شده بود، وحشت کرده بودم. وقتی مرا به سالن نمایش فیلم بردند و گفتند که همه چیز رو به‌ راه است، دست‌پاچه شدم.»

و چرا دره مرگ؟ گفتنی است که دو فیلم‌ساز یعنی فون اشتروهایم و آنتونیونی که چهل سال از هم فاصله داشتند نیز شیفته آن مکان شده بودند. هر دو فیلم حرص [1] و قله زابریسکی [2] از دره مرگ به عنوان محل گریز، شخصیت‌های اصلی استفاده شده است و شاید همین جاذبه پنهان بود که فاکنر را به آنجا فرا می‌خواند؛ به متروک‌ترین نقطه زمین در شمال امریکا.

فاکنر خیلی زود به متروگلدین مایر بازگشت. ظاهراً همه چیز رو به راه شده بود. به او امکان این را دادند که محصولات متروگلدین مایر را ببیند. ده دقیقه‌ای که از نمایش یکی از فیلم‌ها گذشت، به گمان این که همه این ماجراها از اتاق پخش فیلم بیرون می‌آید، زیر لب غرولند کرد: «خدای من، غیر ممکن است.»

فاکنر گفته است که در یکی از جلسات نمایش فیلم، پس از مدت کوتاهی از مسئول اتاق نمایش خواهش کرده است که فیلم را پخش نکند. زیرا کاملاً متوجه شده که فیلم، چگونه پخش می‌شود. نکته‌های متعددی درباره عدم آگاهی فاکنر از عالم فیلم‌سازی وجود دارد. بسیاری از این نکته‌ها البته ساختگی‌ست. اما در موارد دیگر، حاکی از طنز فاکنر است.

مشهور است که به سام مارکس، رئیس بخش طرح و داستان متروگلدین مایر، گفته است که دوست دارد فقط در زمینه فیلم‌های میکی‌موسی که آن‌ها تهیه می‌کنند، فعالیت کند. مارکس مودبانه به او پاسخ داده است که در متروگلدین مایر فیلم‌های کارتونی ساخته نمی‌شود. آن وقت فاکنر می‌گوید: «پس اجازه بدهید متن فیلم‌های خبری را بنویسم.»

در پس و پشت این سیمای ساده‌لوح و روستایی، فاکنری پنهان بود که دقیقاً می‌دانست در هالیوود چه باید بکند. البته وانمود می‌کرد که نمی‌تواند، اما مدتی بعد دست از این بازی برداشت و ظرف یک‌سال به اندازه یک لیست حقوق، برای متروگلدین مایر کار کرد.

فاکنر نُه پروژه به آن‌ها ارائه داد. فیلمنامه‌هایی اوریژینال یا اقتباس شده از آثار خود و دیگران، که مجموعه‌ای از طرح‌های بیست‌وپنج صفحه‌ای تا فیلمنامه‌های بلند بود. داستان این فیلمنامه‌ها از آن نوعی بود که بعدها در متروگلدین مایر به فیلم‌های «دشوار» معروف شدند. فیلمنامه‌های افسانه‌ای امریکای لاتین، عملیات نیرو هوایی در جنگ اول جهانی و داستان‌های عاشقانه … و فقط دو فیلمنامه از این سری به مرحله تولید رسید که از قضا در دوره دوم و در پایان راه فاکنر با متروگلدین مایر بود.

فیلمنامه اصیل در ماه ژانویه سال 1932 به اتمام رسید. اما متروگلدین مایر از پرداخت حقوق آن طفره رفت و این بهانه‌ای شد تا فاکنر از فیلمنامه‌نویسی دست بردارد. عایدی فاکنر، هفته‌ای سه هزار دلار بود. که سه هزار دلار دیگر هم بابت «پست غروب یکشنبه» که درباره اژدرافکن‌های جنگ جهانی اول و با عنوان (چرخش) نوشته شده بود، دریافت می‌کرد. در واقع، فاکنر در هالیوود به جایی نرسید. بعدها گفت: « حقه‌بازی نیست. من چیزی نمی‌بینم، فقط وعده و وعید می‌شنوم.»

فاکنر قول داده بود که صادقانه در خدمت استودیو باشد. شش هزار دلار بیش‌ترین پولی بود که تا آن موقع نصیبش شده بود و حالا که کمپانی متروگلدین مایر به او احتیاج نداشت، وقت آن بود که از کالیفرنیا برود و نقطه پایان بر همه چیز بگذارد.

 

 

[1] حرص (1924).

[2] قله زابریسکی (……)، هر دو فیلم از محصولات MGM کمپانی متروگلدین مایر بودند.

 

 

 

  این مقاله را ۱۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *